#زندگی_به_سبک_شهدا
محمدرضا به دو چیز خیلـے حساس بود✌️🏻
موهاش🙅🏻♂
موتورش🏍
قبل از رفتن به سوریه،
هم موهاش رو تراشید هم موتورش رو داد به رفیقش! 🌱
بدون هیچ وابستگی رفت..
آره... با وابستگی نمیشه صعود کرد... 🕊
چون این وابستگی ها زنجیر میشن به پرهای بالمون و زمین گیرمون میکنن! 🙃
شهید محمدرضادهقانامیری
شهید دهه هفتادی
𝄄♥️𝄄⇠ 𝄄🔗ܝܝ݅ܝߺܣࡅ࡙ߺܥߊࡅ࣪ߺܘ
ڪتابشهدارابسیاردوستداشت
باآنهابخصوصشهیدهمت
ارتباطزیادےبرقرارمےڪرد.
یڪروزقبلازرفتنبہسوریہگفت:🌱➺
مادر، منازهرڪدامازشهیدان
چیزےرایادگرفتہام •💌•➺
اگرروزےنبودم🕊›
بہدوستانو آشنایانبگویید
اینڪتابهارامطالعہڪنند •📚•➺
وبادرسگرفتنازمنشورفتارشهـــدا🖇
زندگےخودرابہجلوببرند . . .😍|
#شہید_عباس_آسمیہ
#زندگی_به_سبک_شهدا
🆔Eitaa.com/pelak_shohadaa
#زندگی_به_سبک_شهدا
⭕️روشی برای تنبیه
🔹هیچ گاه ندیدم برای اینکه خشمش فروکش کند بچهاش را کتک بزند. روش معمول او این بود که وقتی از بچه کار خلافی میدید یا میشنید ابتدا از او میپرسید: «چرا اینکار را کردی؟»
اگر بچه توضیح قانعکننده و منطقی میداد، تسلیم او میشد و حتی به او میگفت حق با شماست، ولی اگر توضیح، قانعکننده نبود و بچه را مقصر میدید به او میگفت: «برو تو حیاط و اون گوشه حیاط یک ساعت بنشین؛ هر وقت صدات کردم بیا بالا» .
🔺البته در این رابطه من ضامن میشدم و کاری میکردم که مدت تنبیه طولانی نشود و او هم وساطت مرا میپذیرفت. در اینگونه موارد میدیدم با نگاهش با بچه حرف میزند و روی او تأثیر میگذارد.
📚راوی: همسر شهید محمدعلی رجایی، کتاب سیره ی شهید رجایی، ص ۷۲.
#تنبیه
#فرزندان
🆔Eitaa.com/pelak_shohadaa
#زندگی_به_سبک_شهدا
#شهید_حاج_یونس_زنگی_آبادی
✨سهتایی رفتیم خرید؛ من و حاجی و مادرم. اذان مغرب بود. اول نماز خواندیم، بعد هم راه افتادیم توی بازار. یک آئینه و شمعدان خریدیم؛ یک مانتو، یک دست بلوز و دامن، دو تا هم چادر. میخواستیم همهچیز ساده باشد.
👌 هرچند خیلیها خریدمان را که دیدند تعجب کردند. من و یونس راضی بودیم، اهمیتی نداشت دیگران چه میگویند.
📚 کتاب حاجی یونس، ص ۳۰ (به روایت همسر شهید)
🆔 Eitaa.com/pelak_shohadaa
#زندگی_به_سبک_شهدا
🌷 #شهید_فتح_الله_ژیان_پناه
سفره عقدمان با بقیه سفره ها فرق داشت،به جای آینه و شمعدان،تفسیر المیزان را چیده بودیم دور تا دور سفره،برکتی که این تفسیر به زندگی مان می داد،می ارزید به هزاران شگونی که آینه شمعدان می خواست داشته باشد.
✨برای مراسم هم برنج اعلا خریدیم؛ولی فتح الله نگذاشت بازش کنیم، می گفت«حالا که این همه آدم ندار و گرسنه داریم،چطور شب عروسی غذای گرون قیمت بدیم؟»
برنج ها را بسته بندی کردیم و دادیم به خانواده های نیازمند.فتح الله برنج ها را می داد دست مردم و می گفت:«این هدیه حضرت امام خمینیه.»
📚خدابود و دگر هیچ نبود،ص40(به روایت همسر شهید)
🆔Eitaa.com/pelak_shohadaa
#زندگی_به_سبک_شهدا
🔸 روی جهیزیه عروس یک دست مبلمان هم داده بودند. وقتی فهمید گفت «اگه مبل ها رو بیارید برمیگردونم.»
🔹 خانواده عروس از ما خواستند، تا راضیاش کنیم. هر کاری کردیم، قبول نکرد. همه مبل ها را برگرداند.
♦️ گفت «همون وسایل اولیه برای ما کافیه.»
📚 کتاب خاطرات سردار شهید حسن آقاسی زاده