eitaa logo
عشـ∞ـق‌ یـعـنے یـه‌ پـلاڪ
8.3هزار دنبال‌کننده
15.9هزار عکس
9هزار ویدیو
151 فایل
آسمونی شدن نه بال میخواد و نه پر. دلی میخواد به وسعت خود آسمون. مردان آسمونی بال پرواز نداشتن، تنها به ندای دلشون لبیک گفتندوپریدن تبلیغ وتبادل👇 https://eitaa.com/joinchat/2836856857C847106613b 🤝
مشاهده در ایتا
دانلود
محمدرضا به دو چیز خیلـے حساس بود✌️🏻 موهاش🙅🏻‍♂ موتورش🏍 قبل از رفتن به سوریه، هم موهاش رو تراشید هم موتورش رو داد به رفیقش! 🌱 بدون هیچ وابستگی رفت.. آره... با وابستگی نمیشه صعود کرد... 🕊 چون این وابستگی ها زنجیر میشن به پرهای بالمون و زمین گیرمون میکنن! 🙃 شهید محمدرضا‌دهقان‌امیری شهید دهه هفتادی
𝄄♥️𝄄⇠ 𝄄🔗ܝܝ݅ܝߺܣࡅ࡙ߺܥ‌ߊ‌‌‌‌ࡅ࣪ߺܘ ڪتاب‌شهدا‌را‌بسیار‌دوست‌داشت با‌آنها‌بخصوص‌شهید‌همت ارتباط‌زیادےبرقرارمےڪرد. یڪ‌روز‌قبل‌ازرفتن‌بہ‌سوریہ‌گفت:🌱➺‌‌ مادر، من‌ازهرڪدام‌ازشهیدان چیزےرایاد‌گرفتہ‌ام •💌•➺‌‌ اگرروزےنبودم‌🕊› بہ‌دوستان‌و آشنایان‌بگویید این‌ڪتاب‌هارامطالعہ‌ڪنند •📚•➺‌‌ وبادرس‌گرفتن‌از‌منش‌و‌رفتار‌شهـــدا🖇 زندگےخودرابہ‌جلو‌ببرند . . .😍| 🆔Eitaa.com/pelak_shohadaa
⭕️روشی برای تنبیه 🔹هیچ گاه ندیدم برای این‌که خشمش فروکش کند بچه‌اش را کتک بزند. روش معمول او این بود که وقتی از بچه کار خلافی می‌دید یا می‌شنید ابتدا از او می‌پرسید: «چرا اینکار را کردی؟» اگر بچه توضیح قانع‌کننده و منطقی می‌داد، تسلیم او می‌شد و حتی به او می‌گفت حق با شماست، ولی اگر توضیح، قانع‌کننده نبود و بچه را مقصر می‌دید به او می‌گفت: «برو تو حیاط و اون گوشه حیاط یک ساعت بنشین؛ هر وقت صدات کردم بیا بالا» . 🔺البته در این رابطه من ضامن می‌شدم و کاری می‌کردم که مدت تنبیه طولانی نشود و او هم وساطت مرا می‌پذیرفت. در این‌گونه موارد می‌دیدم با نگاهش با بچه حرف می‌زند و روی او تأثیر می‌گذارد. 📚راوی: همسر شهید محمدعلی رجایی، کتاب سیره ی شهید رجایی، ص ۷۲. 🆔Eitaa.com/pelak_shohadaa
✨سه‌تایی رفتیم خرید؛ من و حاجی و مادرم. اذان مغرب بود. اول نماز خواندیم، بعد هم راه افتادیم توی بازار. یک آئینه و شمعدان خریدیم؛ یک مانتو، یک دست بلوز و دامن، دو تا هم چادر. می‌خواستیم همه‌چیز ساده باشد. 👌 هرچند خیلی‌ها خریدمان را که دیدند تعجب کردند. من و یونس راضی بودیم، اهمیتی نداشت دیگران چه می‌گویند. 📚 کتاب حاجی یونس، ص ۳۰ (به روایت همسر شهید) 🆔 Eitaa.com/pelak_shohadaa
🌷 سفره عقدمان با بقیه سفره ها فرق داشت،به جای آینه و شمعدان،تفسیر المیزان را چیده بودیم دور تا دور سفره،برکتی که این تفسیر به زندگی مان می داد،می ارزید به هزاران شگونی که آینه شمعدان می خواست داشته باشد. ✨برای مراسم هم برنج اعلا خریدیم؛ولی فتح الله نگذاشت بازش کنیم، می گفت«حالا که این همه آدم ندار و گرسنه داریم،چطور شب عروسی غذای گرون قیمت بدیم؟» برنج ها را بسته بندی کردیم و دادیم به خانواده های نیازمند.فتح الله برنج ها را می داد دست مردم و می گفت:«این هدیه حضرت امام خمینیه.» 📚خدابود و دگر هیچ نبود،ص40(به روایت همسر شهید) 🆔Eitaa.com/pelak_shohadaa
🔸 روی جهیزیه عروس یک دست مبلمان هم داده بودند. وقتی فهمید گفت «اگه مبل ها رو بیارید برمیگردونم.» 🔹 خانواده عروس از ما خواستند، تا راضی‌اش کنیم. هر کاری کردیم، قبول نکرد. همه مبل ها را برگرداند. ♦️ گفت «همون وسایل اولیه برای ما کافیه.» 📚 کتاب خاطرات سردار شهید حسن آقاسی زاده