eitaa logo
عشـ∞ـق‌ یـعـنے یـه‌ پـلاڪ
8.9هزار دنبال‌کننده
12.6هزار عکس
7.1هزار ویدیو
149 فایل
آسمونی شدن نه بال میخواد و نه پر. دلی میخواد به وسعت خود آسمون. مردان آسمونی بال پرواز نداشتن، تنها به ندای دلشون لبیک گفتندوپریدن تبلیغ وتبادل👇 https://eitaa.com/joinchat/2836856857C847106613b 🤝
مشاهده در ایتا
دانلود
💠شهیدی که وصیت کرد برایش سنگ مزار نگذارند ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻣﯽﮔﻔﺖ: «ﻫﯿﭻ ﭼﯿﺰ ﺍﺯ ﺷﻤﺎ ﻧﻤﯽﺧﻮﺍﻫﻢ، ﻓﻘﻂ ﯾﻚ ﻣﻮﺿﻮﻉ ﺑﺮﺍﯾﻢ ﺍﻫﻤﯿﺖ ﺩﺍﺭد؛ ﺑﺮﺍﯾﻢ ﺳﻨﮓ ﻗﺒﺮ ﻧﮕﺬﺍﺭﯾﺪ!» ﺗﺎ ﻣﯽﺧﻮﺍﺳﺘﻢ ﺍﻋﺘﺮﺍﺽ ﻛﻨﻢ، ﺑﺎ ﻣﻬﺮﺑﺎﻧﯽ ﻣﯽﮔﻔﺖ: «ﺧﻮﺍﻫﺶ ﻣﯽﻛﻨﻢ ﻫﯿﭻ ﻧﮕﻮ.» ﻭﻗﺘﯽ ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﺑﺮ ﺳﺮ ﻣﺰﺍﺭ ﺳﯿﻤﺎﻧﯽ ﺍﺵ ﻛﻪ ﻫﯿﭻ ﺳﻨﮕﯽ ﻧﺪﺍﺭﺩ، ﻣﯽﻧﺸﯿﻨﻢ ﺗﺎ ﺩﺭﺩﺩﻝ ‌ ﻛﻨﻢ، ﻣﯽﺩﺍﻧﻢ ﻛﻪ ﻫﻤﺴﺮﻡ ﺭﺍ ﺭﺍﺿﯽ ﻛﺮﺩﻩﺍﻡ. چندی است که اشق اشقیا و بدترین دشمنان اسلام و قرآن و ولایت آمده اند که ریشه دین را بزنند و این بار نقطه عزت مندی ما را یعنی حریم و حرم آل الله در سوریه و عراق را هدف قرار داده اند. احمق ها فکر کرده اند چون شیطان بزرگ و استکبار جهانی و ظالمان عالم در کنارشان است قدرت دارند ولی کور خوانده اند مگر بچه شیعه مرده باشد که بگذارد این خزان زدگان و نوکران استکبار جهانی و این کافران و حرام زادگان به اهداف شوم خود برسند. 🔻عشق‌ یعنی‌ یه‌ پلاک 🔻 🆔 @pelak_shohadaa
🌹 در عملیات «فرمانده کل‌ قوا خمینی روح‌خدا» دست راستش را از دست داد؛ این مجروحیت او را از ادامه جهاد باز نداشت و بارها به جبهه اعزام شد تا اینکه در عملیات محرم درحالیکه بیسیم‌چی لشکر ۱۴ امام حسین علیه‌السلام بود دست دیگرش قطع شد و در این هنگام شاسی گوشی را با پا فشار داده و گفت: «سلام من را به حضرت امام برسانید و بگویید رزمندگان در اجرای اوامر شما کوتاهی نکردند؛ وضع ما خوب است، مهمات، غذا ، همه چیز داریم، منظورم را که می‌فهمید؟» پس از چند لحظه صدای او قطع شد و هر چه او را صدا زدند جواب نداد بعد خبر آمد که آن عزیز در همان لحظه به شهادت رسیده بود. هرجا که عاشورا و کربلایی است خطی است از درس رشادتِ "عباس" "والله إن قَطَعتُمُوا یَمِینی إنّی اُحامی أبداَ عَن دینی" 🌹شهید احمد صداقتی نجف‌آبادی 🔹معاون گردان امام صادق ع از لشکر امام حسین ع 🗓ولادت: 28 آبان‌ماه 1339، نجف‌آباد 🗓شهادت: ارتفاع ۱۷۵ شرهانی او در عملیات محرم در حالی که یک دست مصنوعی داشت به قلب دشمن یورش برد و در جریان این هجوم بشهادت رسید .... و پیکرش تا سه دهه مفقودالاثر بود 💐تفحص شده در تاریخ ۹۱/۱۱/۸ 🔻عشق‌ یعنی‌ یه‌ پلاک 🔻 🆔 @pelak_shohadaa
هدایت شده از 🌹 تبلیغات کشکول معنوی 🌹
🔰 ویــــــــــژه 🔰
هدایت شده از 🔻 تبلیغات مسافر 🔻
یا حضرت رقیه جان😭 دق کردن دختر شهید مدافع حرم پس از شنیدن نحوه شهادت پدرش ماجرای بسیار تکان دهنده از دختر شهیدی که مدافع حرم بود👇 https://eitaa.com/joinchat/2367488068C324e51b4c7 برا دیدن این کلیپ تکان دهنده بزن رو لینک 😭
نصفه شب چشم چشم رو نمی‌دید... سوار تانک، وسط دشت... کنار بُرجک نشسته بودم، دیدم یکی داره پیاده میاد... به تانک‌ها نزدیک می‌شد، دور می‌شد. سمتِ ما هم آمد، دستش رو دورِ پام حلقه کرد، پام رو بوسید!! گفت: به خدا سپردم‌تون... گفتم: حاج حسین؟ گفت: هیس! اسم نیار..... 🌷 🔻عشق‌ یعنی‌ یه‌ پلاک 🔻 🆔 @pelak_shohadaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🚩 مردان حق اهل شهرت نیستند و از دوربین می‌گریزند 📺 روایت فتح 🔹 اگر انقلاب اسلامی هیچ دستاورد دیگری جز پرورش انسان‌هایی این‌چنین نداشت، باز هم می‌ارزید تا حزب‌الله، جان و سر خویش را فدای آن کند. 🔻عشق‌ یعنی‌ یه‌ پلاک 🔻 🆔 @pelak_shohadaa
🥀می گفت « دوست دارم شهادتم در حالی باشد که در سجده هستم » 🥀یکی از دوستانش می گفت : در حال عکس گرفتن بودم که دیدم یک نفر به حالت سجده پیشانی به خاک گذاشته است . فکر کردم نماز می خواند ؛ اما دیدم هوا کاملاَ روشن است و وقت نماز گذشته ، همه تجهیزات نظامی را هم با خودش داشت . 🥀جلو رفتم تا عکسی در همین حالت از او بگیرم . دستم را که روی کتف او گذاشتم ، به پهلو افتاد . دیدم گلوله‌ای از پشت به او اصابت کرده و به قلبش رسیده ، آرام بود انگار در این دنیا دیگر کاری نداشت . 🥀صورتش را که دیدم زانوهایم سست شد به زمین نشستم . با خودم گفتم : «این که یوسف شریف است شهید🕊🌹 @pelak_shohadaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️ ●هروقت که از ماموریت میومد،به تلافی اینکه دل منو به دست بیاره، گوشه سفره غذامون یه قلب کوچیک با گلهای رز درست میکرد.منم دیگه به تلافی اون،قرار گذاشتم هربار که بیام گلزارش، براش یه قلبی با گل رز درست کنم.... ●یبار که از ماموریت های زیادش،خیلی ناراحت بودم،به من گفت خانوم قول میدم جبران میکنم،یه کوچولو هم که شده جبران میکنم. روز پنجشنبه بود،من همش تو ذهنم میگفتم میخواد فردا مارو جایی ببره.میخواد یه کاری انجام بده... صبح شد، دیدم پاشده خودش ناهار قرمه سبزی گذاشته.آشپزیشم خوب بود. گفت امروز تو اصلا با غذا کاری نداشته باش،گفت موقعی که میخوام سفره رو بچینم،میری تو اتاق نمیای،سفره که چیده شد شما بیا... ●بعد که اومدم دیدم سفره رو قشنگ چیده.یه گوشه سفره یه قلب با گل رز درست کرده بود. اصلا نفهمیده بودم کی رفته گل رز گرفته ... ‌‌✍راوی: همسرشهید 🌷 @pelak_shohadaa
📌 شهیدی که ۶ سال در سوریه بارها مجروح و جانباز شد 🔷️ از ابتدای حضور مدافعان حرم در سوریه که در واقع ابتدای تجاوز تکفیری‌ها به مردم سوریه بوده است، در آنجا حضور داشت. ◇ یک مستشار زبده نظامی که کار آموزش و فرماندهی بسیج مردمی در این مناطق را بر عهده داشت. ◇ توان بالای رزمی او و آمادگی جسمانی‌اش باعث شده بود، کسی حریفش نشود. سال‌ها برای دفاع از حریم اهل بیت عصمت و طهارت(ع) در سوریه ایستادگی کرد و ترس و واهمه از لشکریان مدافع حرم بر دل دشمن تکفیری انداخت. ◇ طی این سال‌ها بسیاری از دوستان و همرزمانش را از دست داد. شهادت آن‌ها را دید. در مراسم تشییعشان شرکت کرد و بدون آن‌ها به میدان مبارزه بازگشت. ◇ سال‌ها طول کشید تا به جمع یاران شهیدش پیوست. شهید هادی زاهد متولد 1357 اصالتاً اهل ساوه و ساکن تهران بود که در روز یک شنبه 16 آبان ماه 95 براثر انفجار مین در حلب به شهادت رسید. شهیدمدافع‌حرم 🍃🌹 @pelak_shohadaa
با خودم گفتم: خوبه یک سوپ برای حاجی درست کنم تا بخوره حالش بهتر بشه. همین کار را هم کردم. با چیزهایی که توی آشپزخانه داشتیم، یک سوپ ساده و مختصر درست کردم. از حالت نگاهش معلوم بود خیلی ناراحت شده است. گفت: چرا برای من سوپ درست کردی؟ گفتم: حاجی آخه شما مریضی، ناسلامتی فرمانده‌ی لشکرم هستی؛ شما که سرحال باشی، یعنی لشکر سرحاله! گفت: این حرفا چیه می‌زنی فاضل؟ من سؤالم اینه که چرا بین من و بقیه‌ی نیروهام فرق گذاشتی؟  توی این لشکر، هر کسی که مریض بشه، تو براش سوپ درست می‌کنی؟ گفتم: خوب نه حاجی! گفت: پس این سوپ رو بردار ببر؛ من همون غذایی رو می‌خورم که بقیه‌ی نیروها خوردن. شهید🌹🕊 @pelak_shohadaa
💢سربازی امام زمان (عجل الله فرجه) 🔹برای اینکه سرباز امام زمان(عج) بشی باید: ایمان به خدا، ایمان به آخرت – نیت درست. به هردلیلی که اومدی توی نیروی انتظامی فقط سرباز امام زمان (عج) باش و هرکاری میکنی برای امام زمان (عج) انجام بده و در کارها به رئیس و روسا تکیه نکن. آنها عوض می شوند و فقط برای امام زمان (عج) می‌باشد. 🔹 دست‌نوشته شهید محمّدامین الله‌دادی 🔹شهید الله دادی از نیروهای پلیس تکاوری شهر رودبارجنوب پانزدهم خرداد 98 در درگیری با اشرار مسلح به درجه رفیع شهادت نائل گردید. @pelak_shohadaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🖇💌همسر شهید نوید صفری: آقا نوید خیلی به شهید رسول خلیلی ارادت داشت. یک روز سر مزارش می رود و می بیند شهید خلیلی متولد سال ۶۵ است و چند ماه از او کوچک‌تر است. به آقا نوید تلنگر می خورد که این آدم که کوچکتر از تو است، ‌عاقبت به خیر شده. حال آقا نوید منقلب می شود. مناجات‌هایش با شهید خلیلی را هم نوشته است، انگار که شهید خلیلی روبرویش نشسته و دارد با او درد دل می کند! ✓رفیق شهید؛ شهیدت میکند...🕊 شهید‌🕊🌹 @pelak_shohadaa
🟡 زنگ زد به منزل ما و برای ساعت شش قرار گذاشت که دنبال من بیاید و به جایی برویم. 🟢درست رأس ساعت شش زنگ خانه ما را زد! رفتم دم در و دیدم آقا ابراهیم است. با تعجب گفت: چرا حاضر نیستی؟ 🔵گفتم: من فکر کردم شما هم مثل بقیه رفقا وقتی قرار می‌گذاری با تأخیر حاضر می‌شوی! عصبانی شد. و گفت: یعنی چی؟ انسان باید هر طور شده به قول و قرارش عمل کنه. نشنیدی خداوند می‌فرماید:👇 ✨يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَوْفُوا بِالْعُقُودِ ... ای کسانی که ایمان آورده اید؛ به پیمان‌ها ( و قرارها و قراردادهایی که می‌بندید) وفا کنید. (مائده/١) @pelak_shohadaa
🌹🕊بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹 🕌رمـــــان 🕌قسمٺ اسکلت ماشینی در کوهی از آتش مانده و کف خیابان همه رنگ خون شده بود..😱😰 که دیگر از نفس افتادم... دختربچه ای دستش قطع شده و به گمانم درجا جان داده بود که صورتش زیر رگه هایی از خون به زردی میزد.. و مادرش طوری ضجه میزد که دلم از هم پاره شد...😢😰 قدم هایم به زمین قفل شده.. و تازه پسر جوانی را دیدم که از کمر به پایینش نبود.. 😱😢 و پیکرهایی که دیگر چیزی از آنها باقی نمانده و اگر دست ابوالفضل نبود همانجا از حال میرفتم...😰😭 تمام تنم میان دستانش از وحشت میلرزید و نگاهم هر گوشه دنبال مصطفی میچرخید و میترسیدم پیکره پاره اش را ببینم... که میان خیابان رو به حرم چرخیدم بلکه حضرت زینب(س) کاری کند... ابوالفضل مرا میان جمعیت هراسان میکشید،.. میخواست از صحنه انفجار دورم کند و من با گریه التماسش میکردم تا مصطفی را پیدا کند که را کنار خیابان دیدم و قلبم از تپش افتاد...😱😭😰 به پهلو روی زمین افتاده بود،.. انگار با خون غسلش داده بودند و او فقط از درد روی زمین پا میکشید،.. با یک دستش به زمین چنگ میزد تا برخیزد و توانی به تن زخمی اش نمانده بود.. که دوباره زمین میخورد... با اشکهایم به حضرت زینب(س) و با دستهایم به ابوالفضل التماس میکردم نجاتش دهند.. و او برابر چشمانم در خون دست و پا میزد...😭 تا بیمارستان به جای او هزار بار مُردم و زنده شدم..💨🚑 تا بدن نیمه جانش را به اتاق عمل⛔️ بردند... و تازه دیدم بیمارستان روضه مجسم شده است...😰😰😰 جنازه مردم روی زمین مانده... و گریه کودکان زخمی و مادرانشان دل سنگ را آب میکرد... چشمم به اشک مردم بود و در گوشم.. ادامه دارد.... 🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد 🔻عشق‌ یعنی‌ یه‌ پلاک 🔻 🆔 @pelak_shohadaa
🌹🕊بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹 🕌رمـــــان 🕌قسمٺ در گوشم صدای سعد می آمد.. که رهایی مردم سوریه مستانه نعره میزد _بالرّوح، بالدّم، لبیک سوریه! و حالا مردم سوریه تنها این 🔥بدمستی سعد و همپیاله هایش🔥 بودند... کنار راهروی بیمارستان روی زمین کِز کرده بودم..😣😞😭 و میترسیدم مصطفی شهید شود..که فقط بیصدا گریه میکردم... 😭😭 ابوالفضل بالای سرم تکیه به دیوار زده.. و چشمان زیبایش از حال و روز مردم رنگ خون شده بود که به سمتش چرخیدم و با گریه پرسیدم _زنده می مونه؟😢😢 از تب بی تابی ام حس میکرد دلم برای مصطفی با چه ضربانی میتپد.. که کنارم روی زمین نشست و به جای پاسخ، پرسید _چیکاره اس؟😐 تمام استخوانهایم از و میلرزید.. که بیشتر در خودم فرو رفتم و زیرلب گفتم😞 _تو داریا پارچه فروشه، با جوونای از حرم حضرت سکینه(س) میکردن!😍😢 از درخشش چشمانش😇 فهمیدم حس از حرم به کام دلش شیرین آمده.. و پرسیدم _تو برا چی اومدی اینجا؟😕😕 طوری نگاهم میکرد که انگار هنوز عطش دو سال ندیدن خواهرش فروکش نکرده و همچنان تشنه چشمانم بود که تنها پلکی زد و پاسخ داد _برا همون کاری که سعد رو میکرد! لبخندی عصبی لبهایش را گشود، طوری که دندانهایش درخشید.. و در برابر حیرت نگاهم با همان لحن نمکین طعنه زد _عین آمریکا و اسرائیل و عربستان و ترکیه، این بنده خداها همه شون میخوان مردم سوریه مبارزه کنن! این تکفیری هام که میبینی با خمپاره و انتحاری افتادن به جون زن و بچه های سوریه، معارضین صلحجو هستن!!! و دیگر این حجم غم در سینه اش... ادامه دارد.... 🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد 🔻عشق‌ یعنی‌ یه‌ پلاک 🔻 🆔 @pelak_shohadaa
سید رسول در مراسم خواستگاری گفت كه هدف من جبهه رفتن و شهید شدن است و ازدواج من به دلیل كامل شدن دینم است تا یادگاری از خود داشته باشم. او با وجود سن كم، سراپا صداقت و راستی بود.» پدرم كمی در قبول این ازدواج تردید داشت، من خواب دیدم كه لباس عروسی بر تن دارم و برادرم- كه شهید شده بود- آمد و پیشانی مرا بوسید و تبریك گفت و گفت: تو عروس فاطمه الزهرا (س) شدی، خوشا به سعادتت، عاقبت‌به خیر شدی، وقتی از خواب بیدار شدم،‌به این ازدواج و وصلت رضایت دادم. ✍ راوی ؛ همسرشهید 🌷 🔻عشق‌ یعنی‌ یه‌ پلاک 🔻 🆔 @pelak_shohadaa
📎شهیدی که روز تولد و روز شهادتش یک روز بود 🔸مشكلات و بحران‌ها توكل به خدا می‌كرد. همیشه غنچۀ لبخند زیر لب هایش بود. نماز شب می‌خواند و امام جماعت سنگر شده بود. 🔹هیچ گاه در شرایط سخت از كمك خداوند ناامید نمی‌شد. از كسانی كه در رابطه با ادامه جنگ و مشكلات ناراحت و ناامید بودند، متنفر بود. 🔸به احادیث و روایات علاقه زیادی داشت. هنگامی كه با ماشین به منطقه عملیاتی می‌رفت، به دوستانش می‌گفت: «حدیث و یا روایتی بگویید و یا آیه‌ای بخوانیم.» از وقت‌ها و فرصت‌هایش اینگونه استفاده می‌كرد. 🔹بعد از شروع جنگ و اعزام به جبهه، آرزوهایش ازدواج كردن، صاحب یك اولاد شدن و به شهادت رسیدن فی سبیل‌الله بود. حتی به مادرش گفته بود: «وقتی فرزندم شش ماهه است، شهید می‌شوم. 🔸وقتی برادر كوچكش (سید محمد) شهید شد، من خیلی بی‌قراری می‌كردم. سید رسول به من گفت: اگر شما فرزند دیگری داشتید، اینقدر بی‌قراری نمی‌كردید، چون من هم شهید شوم، شما خیلی تنها می‌شوید. یكی از دوستانم شهید شده، ولی كودكی از خود به یادگار گذاشته است. به او گفتم: پسرم، ازدواج تو مانعی ندارد، ولی هم سن تو كم است و هم اینكه هنوز چند ماهی از شهادت برادرت نمی‌گذرد. در ضمن در این اوضاع جنگ و جبهه كه نمی‌شود ازدواج كرد. 🔹سید رسول گفت: مادرم، ازدواج من از سر دلخوشی نیست، می‌دانم در آینده شهید خواهم شد، قصدم داشتن فرزندی است كه یادگاری از من برای شما باشد.» ✍به روایت مادربزرگوار شهید 🌷 ولادت : ۱۳۴۳/۸/۲۰ یزد شهادت : ۱۳۶۴/۸/۲۰ جاده اهواز_ خرمشهر ، عملیات قدس ۵ 🔻عشق‌ یعنی‌ یه‌ پلاک 🔻 🆔 @pelak_shohadaa