#رمان_جانم_میرود
#به_قلم_فاطمه_امیری_زاده
#قسمت_بیست_دوم
در سالن بیمارستان گوشه ای نشسته بود نیم ساعتی می شد که به بیمارستان آمده بودند و شهاب را به اتاق عمل برده بودند
با صدای گریه ی زنی سرش را بلند کرد با دیدن مریم همراه یه زن و مردی که حتما مادر و پدر مریم بودند حدس زد که خانواده ی شهاب راخبر کردند
با اشاره دست پرستار به طرف اتاق عمل،
مریم همراه پدرومادرش به سمت اتاق امدند مریم با دیدن مهیا آن هم با دست و لباسای خونی شوک زده به سمت او آمد
ـــ ت تو اینجا چیکار میکنی
مهیا ناخواسته چشمه ی اشکش جوشید و اشک هایش بر روی گونه هایش ریخت
ـــ همش تقصیر من بود
مادر و پدر شهاب به سمت دخترشان امد
ـــ همش تقصیر من بود
مریم دست های مهیا رو گرفت
ـــ تو میدونی شهاب چش شده ?? حرف بزن
جواب مریم جز گریه های مهیا نبود
مادر شهاب به سمتش امد
ـــ دخترم توروخدا بگو چی شده شهابم حالش چطوره
پدر شهاب جلو امد
ــ حاج خانم بزار دختره بشینه برامون توضیح بده حالش خوب نیست
مهیا روی صندلی نشست مریم هم کنارش جای گرفت
مهیا با گریه همه چیزرا تعریف کرد
نفس عمیقی کشید و روبه مریم که اشک هایش گونه هایش را خیس کرده بود گفت
ـــ باور کن من نمی خواستم اینطور بشه اون موقع ترسیده بودم فقط می خواستم یکی کمک کنه
مریم دستانش را فشار داد
#از_لاک_جیغ_تا_خدا
@banomahtab
به مابپیوندین👆(درایتا)
#رمان_جانم_میرود
#به_قلم_فاطمه_امیری_زاده
#قسمت_بیست_سوم
ـــ میدونم عزیزم میدونم
در اتاق عمل باز شد
همه جز مهیا به سمت اتاق عمل حمله کردند
مریم اولین شخصی بود که به دکتر رسید
ــــ آقای دکتر حال داداشم چطوره؟؟
ــــ نگران نباشید با اینکه زخمشون عمیق بود ولی پسر قویی هست خداروشکرخطر رفع شد
مادر شهاب اشک هایش را پاک کرد
ــــ میتونم پسرمو ببینم
ـــ اگه بهوش اومد انتقالش میدن بخش اونجا میتونید ببینیدشون
مریم تشکری کرد
مهیا نفس آسوده ای کشید رو صندلی نشست
مریم نگاهی به مهیا که از ترس رنگ صورتش پریده بود
سردرد شدید مهیا را اذیت کرده بود با دستانش سرش را محکم فشار می داد
با قرار گرفتن لیوان آبی مقابلش،
سرش را بالا گرفت
نگاهی به مریم که با لبخند اشاره ای به لیوان می کرد انداخت لیوان را گرفت تشکری کرد و آن را به دهانش نزدیک کرد
ـــ حالت خوبه عزیزم
ــــ نه اصلا خوب نیستم
مریم با اینکه حال خودش تعریفی نداشت و نگران برادرش بود که تا الان به هوش نیامده اما باید کسی به مهیا که شاهد همه اتفاقات بود دلداری می داد
ـــ من حتی اسمتم نمیدونم
ـــ مهیا
#از_لاک_جیغ_تا_خدا
@banomahtab
به مابپیوندین👆(درایتا)
9.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❌📢حسن آقامیری روحانی شهرت طلب به مناظره در جمع مردم و جوانان دعوت شد.
⭕️در تازه ترین کلیپ، ایشون میگه که امام رضا ساقی شراب میشه برا یه جوون خمار 😳
⭕️مدیر مدرسه ای که به استاد پورآقایی گفته دانش آموزام با صحبت های آقامیری به سمت #لواط و #دختر_بازی رفتن😔
🔴حوزه علمیه واقعا داره چیکار میکنه؟ آیا اصلا براشون مهم نیست چه بلایی دارن سر عقاید جوونا میارن؟!؟
✅نشر حداکثری
#از_لاک_جیغ_تا_خدا
@banomahtab
به مابپیوندین👆(درایتا)
👇بسیار مهم حتما با دقت بخوانید👇
💠ما در اسلام #آموزش_جنسی❌ نداریم، بلکه فقط تربیت جنسی✅ داریم... 💠
اما #تربیت_جنسی یعنی:
باید ها و نبایدهای که در حوزه تربیت کودک از قبیل
اخلاق والدین،
نوع پوشش والدین،
مدیریت غذایی و مزاجی،
عوامل اجتماعی و خانوادگی و.......که بر هویت جنسی کودک ونوع تربیت او تاثیر گذار است.
✳️ می توان گفت در آموزه های دینی، تربیت جنسی از قبل از انعقاد نطفه شروع می شود تا زمان ازدواج وبعد از آن.
ما تربیت جنسی را به سه دسته تقسیم می کنیم:
تربیت جنسی کودک ونوجوان
تربیت جنسی جوان وقبل از ازدواج
تربیت جنسی بعد از ازدواج
🔰مثال در #تربیت_جنسی کودکان:
یکی از عوامل انحرافات اخلاقی یا اختلالات جنسی در بزرگسالی کودکان، نوع پوشش والدین است.
👧 پدری که با شلوارک و رکابی در خانه می گردد در واقع مقدمات بلوغ زود رس دختر خود را فراهم می سازد.
👩مادری که با تاب وساپورت در خانه می گردد در واقع مقدمات انحرافات وبلوغ زودرس نوجوان خود را فراهم میسازد....
یا مثلا:
🌾 در نحوه بغل کردن پدری که تربیت جنسی را آموزش ندیده باشد اگر دختر ۶ ساله خود را طوری بغل کند وفشار دهد در واقع ناخواسته سنسورهای تحریک پذیر کودک را فعال می کند و این می تواند مقدمات بلوغ زود رس را فراهم سازد.
👆به اندازه هزینه تنقلاتی مضری که ماهانه برای کودک خود صرف می کنید لااقل برای آموزش قوانین فرزند پروری هزینه کنید و وقت بگذارید چون
👇👇👇👇
کودک در دست شما #امانت است.
پ.ن: فراموش نکنیم سند ۲۰۳۰ مجری #آموزشجنسی به بچههاست، نه #تربیتجنسی کودکان
🖌سعیدمهدوی
@saeedmahdavi
#از_لاک_جیغ_تا_خدا
@banomahtab
به مابپیوندین👆(درایتا)
عشـ∞ـق یـعـنے یـه پـلاڪ
#رمان_جانم_میرود #به_قلم_فاطمه_امیری_زاده #قسمت_بیست_سوم ـــ میدونم عزیزم میدونم در اتاق عمل باز
#رمان_جانم_میرود
#به_قلم_فاطمه_امیری_زاده
#قسمت_بیست_چهارم
ـــ چه اسم قشنگی
مهیا بی رمق لبخندی زد
ـــ نگا مهیا جان برای اتفاقی که افتاده خودت رو مقصر ندون هر کی جای تو بود شهاب حتما اینکارو می کرد
اصلا ببینم خونوادت میدونن که اینجایی
مهیا فقط سرش را به دو طرف تکان داد
ـــ ای وای میدو نی الان ساعت چنده الان حتما کلی نگران شدن شمارشونو بده خبرشون کنم
گوشی که به سمتش دراز شده بود را گرفت
و شماره مادرش را تایپ کرده
مریم دکمه تماس را فشار داد و از جایش بلند شود و شروع کرد صحبت کردن با تلفن.
اتاق عمل باز شد
و تختی که شهاب بیهوش روی آن خوابیده بود بیرون آمد
تخت از کنارمهیا رد شد مهیاچشمانش را محکم بست نمی خواست چیزی ببیند
چشمانش را باز کرد مادر شهاب با گریه همراه تخت حرکت می کرد و پسرش را صدا می کرد
مریم مادرش را روی صندلی نشاند و شانه هایش را ماساژ می داد
ـــ آروم باش مامان باور کن با این کارایی که میکنی هم خودت هم بقیه رو اذیت می کنی آروم باش
ــــ خانم مهدوی
مریم نگاهی به دو مامور پلیس انداخت
چادرش را درست کرد
ـــ بله بفرمایید
ـــ از نیروی انتظامی مزاحمتون شدیم .برادرتون مجروح شدن درست؟؟
ـــ بله
ـــ حالشون چطوره
ــ خداروشکر خطر رفع شد ولی هنوز بهوش نیومده
#از_لاک_جیغ_تا_خدا
@banomahtab
به مابپیوندین👆(درایتا)
#رمان_جانم_میرود
#به_قلم_فاطمه_امیری_زاده
#قسمت_بیست_پنجم
ـــ شما میدونید چطور برادرتون چاقو خوردن؟
ــ نخیر بیمارستان با ما تماس گرفت ولی ایشون همراشون بود
و با دست اشاره ای به مهیا کرد
مهیا از جایش بلند شد
ـــ س سلام
ـــ سلام .شما همراه آقای مهدوی بودید
ــ بله
ـــ اسم و فامیلتون
ـــ مهیا رضایی
ـــ خب تعریف کنید چی شد ???
و به سرباز اشاره کرد که گفته های مهیا را یاداشت کنه
مهیا با تمام جزئیات برای مامور توضیح داد حالش اصلا خوب نبود وسط صحبت ها گریه اش گرفته بود
ـــ شما گفتید که رفتید تو پایگاه
ـــ بله
ـــ چرا رفتید میتونستید بمونید و کمکشون کنید
مامور چیزی را گفت که مهیا به خاطر این مسئله عذاب وجدان گرفته بود
ـــ خودش گفت .منم اول نخواستم برم ولی خودش گفت که برم
ـــ خب خانم رضایی طبق قانون شما باید همراه ما به مرکز بیاید و تا اینکه آقای مهدوی بهوش بیان و صحبت های شمارا تایید کنه
شوک بزرگی برای مهیا بود یعنی قرار بود بازداشت بشه
نمی توانست سر پا بایستد
سر جایش نشست
ـــ یعنی چی جناب .همه چیو براتون توضیح داد برا چی می خوای ببریش
#از_لاک_جیغ_تا_خدا
@banomahtab
به مابپیوندین👆(درایتا)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹نماهنگ
✅ اشاره امام خامنه ای به اعتراف بانوان صاحب مقام غربی به مورد سوءاستفاده قرار گرفتن با زور و... در دوران جوانی
➕راه حل اسلام در این مورد(مهم)
#از_لاک_جیغ_تا_خدا
@banomahtab
به مابپیوندین👆(درایتا)
9.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❌چگونه پروژهی حضور زنان در استادیوم به اهرمی برای شبکهی #هیفوس در جهت تأمین اهداف غرب از #انقلاب_جنسی تا #انحراف_جنسی در ایران بدل شد؟
#فمینیسم
👈 مجموعه مستند «خارج از دید ۲» هر شب (غیر از جمعه) بعد از خبر ۲۲ از شبکه سوم پخش می شود.
#از_لاک_جیغ_تا_خدا
@banomahtab
به مابپیوندین👆(درایتا)
دلنوشته های همسر یک طلبه💞
یا نور✨
عید نوروز بود. شب میلاد امیرالمومنین علیه السلام . داشتیم از سفر برمیگشتیم. برای نماز به یک شهر کوچک رسیدیم و سراغ مسجد را گرفتیم.
مسجد جامع آن شهر از مسجد محله ما کوچکتر بود. ده پانزده نفری خانم در مسجد بودند. انتهای صف ایستادم و نماز را به جماعت خواندیم.
بعد از نماز حاج آقای مسجد گفت عزیزانی که اسمشون علی هست یک بانی پیدا شده امشب قراره بهشون هدیه بدیم... علی، علی اصغر، علی رضا، علی اکبر و ... .
بعد گفت این بانی عزیز تقبل کردن نفری پنج هزارتومان به اسامی علی عیدی بدهند... ( یک لحظه تو خودم شکستم. ۵ هزارتومن امروز چقدر ارزش داره حتی به زور باهاش یه اسباب بازی برای بچه میشه خرید... شکستم وقتی یاد حرام خورهایی افتادم که با رانت برادران شون در دولت دارن میلیاردی میخورن، یاد وزیر بهداشتی که سال قبل خوندم ثروتش رو بعد از انقلاب جمع کرده و اون موقع ۱۲۰۰ میلیارد تومان رسیده بود الان رو نمیدونم... چه کنیم که اینها اگر چه تعدادشون زیاد نیست، اما محصول انتخاب اشتباهِ خود ما مردم هستند...)
مردم گل از گلشون شکفت. شروع کردند به شوخی و ... . بعد هم هدیه ها رو دادند.
توی خانمها دقت کردم . دو تا دختر حدودا نه ساله با یه حجاب خیلی قشنگ نشسته بودند💚
منو یاد بچگی های خودم میانداختند...
دلم خواست برای حجاب قشنگشون و اومدنشون به نماز اونم تو این روزهای عید که همه مشغول تلویزیون و ... هستند، هدیه کوچکی بهشون بدم.
خواستم نفری ده تومن عیدی بدم یاد جشن کوچکشون افتادم و دو تا ۵ هزار تومنی از کیفم درآوردم ... کنارشون رفتم و سلامی و علیکی... فهمیده بودن غریبه هستیم... یکیشون گفت شما از کجا میآین؟ گفتم مال قم هستیم عزیزم... گفت من از حجاب شما خیلی خوشم اومد پس شما مال شهر حضرت معصومه هستین؟ اشک داشت تو چشمم جمع میشد. معصومیتش شگفت زدم کرد.
مهمترین چیزی که نظرش رو جلب کرده بود حجابم بود... روسری ساده مشکی با ساق دست قهوه ای... به پاکی ش غبطه خوردم... دوست داشتم بغلش کنم ...
گفتم عزیزم شما چقدر خانم هستین... این هدیه ناقابل رو میخوام بخاطر این شب عزیز به شما دوتا تقدیم کنم... قبول نمی کردند... میگفتند ما دوقلو هستیم ... بعد از ما دیگه مامانمون بچه دار نمیشه .. رفتین حرم دعا کنید خدا به ما دو تا برادر دوقلو بده... هدیه رو گذاشتم توی دستشون و گفتم حتماااا...
شما هم ۴۰ بار سوره یاسین بخونید و هدیه به امام جواد علیه السلام کنید... حتما حتما حاجت روا میشین امام جواد خیلی مهربون هستند...
موقع خداحافظی بود. دستم رو روی سرشان کشیدم و دست دادیم و خداحافظی کردیم...
#دختران_عفیف_انقلاب
الحمدلله کما هو اهله💎
🌱🌱🌱🌱🌱
دلنوشته های همسر یه طلبه💞
#از_لاک_جیغ_تا_خدا
@banomahtab
به مابپیوندین👆(درایتا)