#شهیدانه ♥️↓
ﺩﻭﺭﺑﻴﻦ ﺭﻭ ﺑﺮﺩﺍﺷﺘﻢ ﻭ ﺭﻓﺘﻢ ﺑﺎﻻی ﺳﺮﺵ، ﺩﺍﺷﺖ آﺧﺮﻳﻦ ﻧﻔﺴﺎﺷﻮ میزﺩ.
ﺍﺯﺵ ﭘﺮﺳﻴﺪﻡ ﺍﻳﻦ ﻟﺤﻈﺎﺕ آﺧﺮ ﭼﻪ ﺣﺮفی ﺑﺮﺍی ﻣﺮﺩﻡ ﺩﺍﺭی.
ﺑﺎ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﮔﻔﺖ: ﺍﺯ ﻣﺮﺩﻡ ﮐﺸﻮﺭﻡ ﻣﻴﺨﻮﺍﻡ ﻭﻗتی ﺑﺮﺍی ﺧﻂ مقدم ﮐُﻤﭙُﻮﺕ میفرستن،
ﻋﮑﺲ ﺭﻭی ﮐﻤﭙﻮﺕﻫﺎ ﺭﻭ ﻧَﮑﻨﻦ!
ﮔﻔﺘﻢ ﺩﺍﺭﻩ ﺿﺒﻂ ﻣﻴﺸﻪ ﺑﺮﺍﺩﺭ، ﻳﻪ ﺣﺮﻑِ ﺑﻬﺘﺮی ﺑﮕﻮ.
ﺑﺎ ﻫﻤﻮﻥ ﻃﻨﺎﺯی ﮔﻔﺖ: آﺧﻪ ﻧﻤﻴﺪﻭنی، ﺳﻪ ﺑﺎﺭ ﺑﻬﻢ، ﺭُﺏ ﮔﻮﺟﻪ ﺍﻓتاده...!
و لحظاتی بعد چشمانش را بست، لبخندی زد و شهید شد............"
تو وصیتنامه اش گفته بود؛
اگر تکه تکه هم بشوم دست از دین اسلام بر نمیدارم... بترسید از اینکه هر هفته نامه اعمال ما دو مرتبه پیش امام زمان(عج) باز میشود. نکند خدای ناکرده امام زمان(عج) از دست ما ناراحت و شرمنده شود..
سرباز روح الله
#شهیدرضاقنبری
🔻عشق یعنی یه پلاک 🔻
🆔 @pelak_shohadaa
#شهیدانه ♥️↓
سال 64 بود. محمد حسن از جبهه مرخصی اومد قم....بهم گفت: بابا خیلی وقته حرم امام رضا نرفتم دلم خیلی برای آقا تنگ شده.
گفتم: حالا که اومدی مرخصی برو، گفت:نه، حضرت امام گفته جوان ها جبهه ها را پر کنند.
زیارت امام رضا برام مستحبه، اما اطاعت از نایب امام زمان(عج) لازم و واجبه.
من باید برگردم جبهه؛ نمی تونم؛ ولو یک نفر، ولو یک روز و دو روز! امر امام زمین می مونه.
گفتم: پس برو و اون رفت. عملیات والفجر هشت شروع شد و محمدحسن به شهادت رسید.
به ما خبر دادند که پیکر پسرتون اومده معراج شهدای اهواز ولی قابل شناسایی نیست، خودتون بیایید و شناسایی کنید.
رفتیم معراج شهدای اهواز و دو روز تمام گشتیم اما پیکر پیدا نشد.نشستم و شروع به گریه کردن کردم که یکی زد روی شونه ام و گفت: حاج آقای ترابیان عذرخواهی می کنم ببخشید؛ پیکرمحمدحسن اشتباهی رفته مشهد دور ضریح آقا طواف کرده و داره برمی گرده.
گفتم: اشتباهی نرفته،
اون عاشق امام رضـــــا بود... ུྃ
-سرباز روح الله
#شهیدمحمدحسنترابیان
🔻عشق یعنی یه پلاک 🔻
🆔 @pelak_shohadaa
#شهیدانه ♥️↓
- یاد گونه هایی بخیر که برآن اشک استغفار می غلتید ومحاسنی که بر آن غبار تبرک می نشست، دعای کمیلی که پایانش پاکی بود وقنوتی که درآن توفیق شهادت طلب می شد
- یاد پیکرهایی که هیچگاه برنگشت، یاد مادرانی بخیر که بی صدا میگریستند وبچه هایی که هیچ گاه پدرانشان را ندیدند.
- یاد لبخندهایی بخیر که قهقهه شهادت بود، دستانی که به #عباس اقتدا کردند وپاهایی که زوتر به بهشت پیوستند.
ما ماندیم وما...
ما ماندیم و درد فراق یاران،،
ما ماندیم و بار مسئولیت،،
ما ماندیم وشرمندگی....
خدایا تو دانی و بس...
برای شادی روح شهدای عزیزمان #صلوات
-سربازان روح الله
#شهید..........🌷
🔻عشق یعنی یه پلاک 🔻
🆔 @pelak_shohadaa
#شهیدانه ♥️↓
-یاد آبادان بخیر که به آبادی دل می پرداخت، خرمشهر که خرم به خون شهیدان شد، بستان که مزرعه عشق بود وسوسنگرد که با لاله و سوسن انس گرفت...
-یاد هویزه بخیر که مردان بزرگی راتربیت کرد، دهلران که مردمان ساده ای داشت، موسیان که قوم موسی را به مسخره گرفت، مهران که بوی مهربانی میداد...
-کله قندی که مرگ در آن از عسل شیرین تر بود، گیسکه که نردبان عروج بود و مجنون که داستان لیلی را بهتر بازگو میکرد.
-یاد هور العظیم بخیر که عظمت اسلام را به نمایش گذاشت، کارون که بارها به رنگ خون در آمد و اروند که روند جنگ را تغییر داد..
-یاد فاو بخیر که کلاس وفاداری بود، دریاچه نمک که دل را به شور می انداخت وکانال ماهی که به زیبایی آکواریوم پایان داد...
-یاد شلمچه بخیر که تکرار اُحُد وعاشورا بود وطلایه که ارزش طلا را شکست...
-سربازان روح الله
#شهید..........🌷
🔻عشق یعنی یه پلاک 🔻
🆔 @pelak_shohadaa
#شهیدانه ♥️↓
-یاد جبهه بخیر که دانشگاه خود سازی بود و کنکورش صداقت و اخلاص و متون آن را انتشارات شهادت در کربلا با مرکب خون به چاپ میرساند...
-یاد موقعیت هایی بخیر که کسی به فکر موقعیت نبود وقرارگاههایی که دل را بی قرار میکرد...
-یاد سنگر بخیر که به غار ثور میماند وایستگاه صلواتی که محل استراحت ملائک بود...
-یاد جاده بخیر که ترجمه صراط المستقیم بود وبه تفکر چپ وراست مهر باطل شد می زد...
-یاد معبر بخیر که به پل صراط می ماند و به سنگر کمین که فاصله بین دنیا وآخرت بود..
-یاد آفتاب جبهه بخیر که به گرمی می تابید و ماهش که شرمنده ماههای زمینی بود و ستارگانش که به ستاره های زمینی چشمک می زد وعطرش که بوی باروت میداد....
-سربازان روح الله
#شهید..........🌷
🔻عشق یعنی یه پلاک 🔻
🆔 @pelak_shohadaa
#شهیدانه ♥️↓
به اتفاق رفتيم و از جاده نيسانه بازديد کرديم . توپخانه عراق به شدت کار مي کرد و ما مي بايست قدم به قدم از زير سنگها سينه خيز رد مي شديم و مي رفتيم .
توقف کرديم . ايشان ماند و کاري انجام داد . در راه برگشت ، گفت : دلم مي خواد برم تهران سري به بهشت زهرا (س) بزنم ، بايد برم .
گفتم :خوب برو
گفت : دو سه روز ميرم و زود میام ، بايد حتماً برم بهشت زهرا (س).
رفت و سه چهار روزي بيشتر طول نکشيد که برگشت. وقتي برگشت گفت :مي دوني در قطعه 24 چه خبره؟
پرسيدم : چيه؟!
گفت : قطعه داره پر ميشه ، من رفتم اونجا ، دوستان همه اونجا بودند . واقعاً در اينجا احساس غربت مي کنم.
مدام تکرار مي کرد؛ اي داد بيداد ، قطعه داره پر ميشه ، تکليف ما چيست؟
او فقط به عشق #شهادت در منطقه مانده بود....
-سرباز روح الله
#شهیدناصرکاظمی
🔻عشق یعنی یه پلاک 🔻
🆔 @pelak_shohadaa
#شهیدانه ♥️↓
داعشی ها دوره ش کردن ...اینقدر جنگید تا تیر تموم شد، سنگ تموم شد، داعشی ها نیت کرده بودن زنده بگیرنش !
همون موقع حاج قاسم هم توی منطقه بود...خلاصه اینقدری این بچه رو زدن تا دیگه بدنش هم کم آورد و اسیر شد ولی یک لحظه سرشو از ترس پایین نیاورد...!
تشنه بود آب رو جلوش می ریختن رو زمین و وقتی هم فهمیدن حاج قاسم توی منطقس، برا این که روحیه حاج قاسم رو خراب کنن بیسیم رو گرفتن جلو دهن رضا و چاقو گذاشتن زیر گردنش...
کم کم برا این که زجر کشش کنن آروم آروم شروع کردن به بریدن سرش و بهش می گفتن حضرت زینب رو فحش بده پشت بیسیم ... اینقدر یواش یواش بریدن که ۴۵ دقیقه طول کشید ...
ولی از اولش تا لحظه ای که صدای خرخر گلو آمد این پسر فقط چند تا کلمه می گفت .. اصلا من اومدم جونمو بدم اصلا من اومدم فدا بشم برا حضرت #زینب اصلا من اومدم سرمو بدم یا علی... یا مولا...یا زهرا ...
میگن حاج قاسم عین این ۴۵ دقیقه رو پشت بیسیم گوش می داد و گریه می کرد...
بعدشم سر رضا رو گذاشتن تو جعبه و فرستادن برا حاج قاسم...
-سرباز سیدعلی
#شهیدرضااسماعیلی
🔻عشق یعنی یه پلاک 🔻
🆔 @pelak_shohadaa
#شهیدانه ♥️↓
تصمیم قاطع گرفته بودم که از #گناه دوری کنم و معصومانه زندگی کنم. چند قرص نان گرفتم و گذاشتم توی سبد دوچرخه و راه افتادم سمت زمینهای سبیلی(منطقهای حاصلخیز در شمال دزفول و در شرق رودخانه دز).
کنار یکی از مزارع گندم، سجاده را پهن کردم و شروع کردم به نماز خواندن. ساعتها گذشت و من مشغول عبادت و مناجات و دعا بودم؛ تا اینکه وقت نماز ظهر شد...
بعد از خواندن نماز نشستم تا چند لقمه نان بخورم. لقمه اول را گذاشتم توی دهانم که تمام فکر و ذهنم متوجه یک سوال شد!
با خودم گفتم:حسین! اگه قرار باشه تو بری توی بیابان و فقط عبادت کنی و هیچ وسیله و ابزار گناهی دورت نباشه که فایدهای نداره!
اگه مردی، باید برید توی شهر و اونجا باشی و گناه نکنی. اینه که ارزش داره نه اینکه بری یه جاییکه زمینه گناه هم فراهم نباشه!
دوباره سوار دوچرخه شدم و رکاب زنان برگشتم خانه، برگشتم تا با اماره ترین نفس مبارزه کنم...
-سرباز روح الله
#شهیدعبدالحسینخبری
🔻عشق یعنی یه پلاک 🔻
🆔 @pelak_shohadaa
#شهیدانه ♥️↓
یک بار با عصبانیت ایستادم بالای سر منصور و نمازش که تمام شد، گفتم «منصور جان، مگه جا قحطیه که میای میایستی وسط بچهها #نماز میخونی ؟ خُب برو یه اتاق دیگه که منم مجبور نشم کارم رو ول کنم و بیام دنبال مهر تو بگردم.»
تسبیح را برداشت و همان طور که میچرخاندش ، گفت «این کار فلسفه داره ، من جلوی اینها نماز میایستم که از همین بچگی با نماز خوندن آشنا بشن مهر رو دست بگیرن و لمس کنند ، من اگه برم اتاق دیگه و اینها نماز خوندن من رو نبینن، چه طور بعداً بهشون بگم بیاین نماز بخونین!؟»
قرآن هم که میخواست بخواند، همین طور بود ، ماه رمضان ها بعد از سحر کنار بچهها می نشست و با صدای بلند و لحن خوش قرآن میخواند ، همه دورش جمع میشدیم وخط به خط با او می خواندیم.
میگفت به جای این که چیزی را با حرف زدن به بچه یاد بدهیم ، باید با عمل خودمان نشان بدهیم.
-سرباز روح الله
#شهیدمنصورستاری
🔻عشق یعنی یه پلاک 🔻
🆔 @pelak_shohadaa
#شهیدانه ♥️↓
عاشق حضرت#رقیه سلاماللهعلیها بود. یک ماه قبلاز شهادتش که باهم رفته بودیم دمشق، زیارت حضرت رقیه (سلامالهعلیها)، وقتی میآمدیم بیرون، چشمهایش کاسهی خون بود. آنقدر گریه کرده بود که انگار داشت برای همیشه خداحافظی میکرد.
چند روز آخر زندگیاش هم که در دمشق اقامت داشت. مکرر به زیارت حضرت رقیه (سلامالهعلیها) میرفت.
شب آخر، چند ساعت قبلاز آن انفجار هم به زیارت رفته بود؛ شاید هم حاجت بیست و پنجسالهاش را از دختر سه ساله امام حسین علیهالسلام گرفت که در همان روزهای شهادت حضرت رقیه شهید شد....
-سرباز روح الله
#شهیدعمادمغنیه
🔻عشق یعنی یه پلاک 🔻
🆔 @pelak_shohadaa
#شهیدانه ♥️↓
خیلی از همرزمان شهید میگفتند شهید همیشه بوی عطر میداد و خوش بو بود، خیلی وقت ها از او میپرسیدیم حسین چه عطری میزنی؟
اما هر دفعه جواب سر بالا میداد یا بحث را عوض میکرد، ولی آنچه که برای ما عجیب بود بوی عطر خیره کننده اش بود که هیچ جا نبود....
تا اینکه شهید شد و راز بوی خوشی
که داشت فاش شد.
در وصیت نامه اش نوشته بود: به خدا هیچگاه در زندگی ام از عطر استفاده نکردم، فقط هر وقت می خواستم بوی خوش داشته باشم، می گفتم ؛ السلام علیک یا اباعبدالله ...
-سرباز روح الله
#شهیدحسینعلیاکبری
🔻عشق یعنی یه پلاک 🔻
🆔 @pelak_shohadaa
#شهیدانه ♥️↓
چهار ساله بود، مریضی سختی گرفت. پزشکان جوابش کردند گفتند : این بچه زنده نمی ماند! پدرش او را نذر آقا اباالفضل (ع) کرد. به نیت آقا به فقرا غذا می داد. تا اینکه به طرز معجزه آسایی شفا یافت !
هر چه بزرگتر میشد ارادت قلبی این پسر به قمر بنی هاشم بیشتر میشد. تاریخ تولدش را تغییر داد و به جبهه رفت و انقدر شجاعت از خود نشان داد که مسئول دسته گروهان اباالفضل ع از لشگر امام حسین ع شد.
شانزده سال بیشتر نداشت .آخرین باری که به جبهه می رفت گفت : راه کربــــــــــــــلا که باز شد برمیـــــگردم !شانزده سال بعد پیکرش بازگشت...
همان روزی که اولین کاروان به طور رســــمی به سوی کربـــــــــــــــلا می رفت !!! آمده بود به خواب مسئول تفحص، گفته بود :زمانش رسیده که من برگـــردم !!! مــــــحل حضور پیکرش را هم گفته بود !!!
مدتی بعد او را آوردند ، روزی که تشییع شد روز تاســوعا بود . روز اباالـــفضل(ع)...
💌پایان آخرین نامه اش نوشته بود : به امید دیدار در کربلا_
حالا هرکس مشکلی برای سفر کربلا داره به سراغ علیرضا میره ...
-سرباز روح الله
#شهیدعلیرضاکریمی
🔻عشق یعنی یه پلاک 🔻
🆔 @pelak_shohadaa