#شهیدانه ♥️↓
علی عاشق شهادت بود این را همه می دانستند ولی بعد از شهادت برادرش مهدی در این باره چیزی نمی گفت رعایت مادرش را می کرد
اما وقتی مادرش خواست به حج برود هنگام بدرقه گفت دعا کن من هم مثل مهدی شهید بشوم
بعدها از مادرش پرسیدم شما برای علی دعا کردید مادرش گفت وقتی علی این خواسته را از من کرد خیلی از شهادت مهدی نمی گذشت نمی خواستم علی هم شهید بشود در تمام طول سفر حج هر جا رفتم احساس کردم مهدی هم کنار من است
برای همین در حال طواف از ته دل ارزو کردم خدایا علی را هم به مقام مهدی برسان.چون وقتی فرزند یک مادر شهید می شود از دستش نمی دهد انها همیشه با مادرشان هستند همان لحظه که دعا می کردم فهمیدم که دعا مستجاب شد✨
-سرباز روح الله
#شهیدسردارعلیتجلایی
🔻عشق یعنی یه پلاک 🔻
🆔 @pelak_shohadaa
#شهیدانه ♥️↓
یک بار که خودم محسن را در خواب دیدم،ازش پرسیدم که کمتر پیش ما میای؟ گفت: این جا کار زیاد داریم. گفتم چه کار میکنید؟ گفت از این بالا نگاه میکنیم، هر جا کسی کمکی خواسته باشه، کمکش می کنیم.
گفت الآن تو چی میخوای. گفتم این مسئله قبر هنوز برای من حل نشده. گفت بیا تا برات حلش کنم. توی خواب من را بالای یک قبر برد و پاهایش را دو طرف قبر گذاشت. گفت کف قبر رو نگاه کن.
با انگشت کف قبر رو مثل کشویی کنار زد و نوری بیرون زد. آن نور طوری بود که دستش که داخل نور بود طرف دیگر دستش هم نورانی بود. بعد ها در روایات این ویژگی ها را برای نور های عالی قیامتی دیدم. این خواب اینقدر برای من تاثیر داشت که عاشق قبر شدم...(استاد پناهیان)
-سرباز روح الله
#شهیدمحسنزیارتی
🔻عشق یعنی یه پلاک 🔻
🆔 @pelak_shohadaa
#شهیدانه ♥️↓
محمد رضا تازه به گردان ما آمده بود. شده بود بی سیم چی خودم. کذاشتمش مسئول دسته. بعد از چند روز که کارش را دیدم، گفتم محمد باید معاون گروهان شوی.
زیر بار نمی رفت. گفت: به شرطی قبول می کنم که سه شنبه ها تا عصر چهارشنبه کاری به کارم نداشته باشی. قبول کردم.
بعد از مدتی می خواستم فرمانده گروهانش کنم. واسطه آورد که زیر بار نرود؛ اما قبول نکردم. آخرش گفت با همان شرط قبلی.
پا پیچش شدم که باید بگویی کجا می روی؟ گفت: تا زنده ام به کسی نگو. می روم زیارت مسجد جمکران.
۹۰۰ کیلومتر را هر هفته از دارخوین تا جمکران را عاشقانه طی می کرد....
-سرباز روح الله
#شهیدمحمدرضاتورجیزاده
🔻عشق یعنی یه پلاک 🔻
🆔 @pelak_shohadaa
#شهیدانه ♥️↓
بارش بيامان خمپارهها تا نيمه شب ادامه داشت. تركشهاي سرخ خواب را از همه گرفته بود. زير پل تعدادي از افراد نشسته بودند،
«همداني» از زير پل بيرون آمد، مات و حيران به روي پل نگاه كرد. نزديك دهنه پل و كنار تپه مجاهد در همان مكاني كه خمپاره هاي صد و بيست مثل باران ميباريدكسي به نماز ايستاده بود...
صداي انفجار خمپارهها لحظه اي قطع نميشد. طنين صداي محمد بروجردي در گوشش پيچيد: «اين امانت ماست ...دست شما...امانتدار خوبي باشيد.»
دوباره نگاه كرد شهبازي در وسط آتش دشمن مثل ابراهيم با آرامش به قنوت ايستاده بود. نمي دانست چه كار كند. جرات حضور در خلوت شهبازي را نداشت. طاقت نياورد در حاليكه اشك پهناي صورتش را پوشانده بود، به زير پل بازگشت...
خلوص نماز شبهاي شهبازي در ميان اهل جبهه مشهور بود، و همداني با تمام وجودش اين خلوص را در ظلمات شب مشاهده كرده بود...
-سرباز روح الله
#شهیدمحمودشهبازی
🔻عشق یعنی یه پلاک 🔻
🆔 @pelak_shohadaa
#شهیدانه ♥️↓
خدایا! شهدا از ما توقع ادامه ی راهشان را دارند، به ما قدرت ادامه ی راه، عطا فرما.
خدایا! خانواده ی شهدا و فرزندان شهدا منتظر پیروزی اسلام هستند، نصرت نهایی هر چه زودتر عطا بفرما.
خدایا! ما به اسلام، به امام زمان عج، به امام خمینی و ملت شهید پرورمان متعهدیم که برای اعتلای کلمه ی حق بکوشیم و زندگی راحت را بر خود حرام می دانیم، ما را در این راه، یاری فرما.
خدایا! امام زمان عج را از ما خشنود و راضی و ظهورش را نزدیک تر بگردان.
الهی! ما را با امام حسین علیه السلام و یاورانش محشور بگردان.
-سرباز روح الله
#شهیدسیدمحمدتقیرضوی
🔻عشق یعنی یه پلاک 🔻
🆔 @pelak_shohadaa
14.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
👆خاطره ای زیبا از زندگی شهید بابایی 😭😭
وقتی میگن شهدا.......
🔻عشق یعنی یه پلاک 🔻
🆔 @pelak_shohadaa
#شهـــــدا و مبارزه با نفس
یک بار دیدم دست محمدهادی به طور خاصی سوخته،ده روز بعد دوباره محمدهادی را دیدم؛بعد از گذشت ده روز هنوز دستش التیام نیافته بود.
به او گفتم:این زخم پشت دستت برای چیه؟
نمی خواست جواب بده و هی موضوع را عوض میکرد،اما بالاخره قضیه را فهمیدم.
گفت:مدتها قبل در یک شب بسیار اذیت شدم،شیطان به سراغ من آمده بود؛
من هم تنهاچاره ای که به دستم رسید سوزاندن دستم بود.
#شهیدهادیذلفقاری
🔻عشق یعنی یه پلاک 🔻
🆔 @pelak_shohadaa
#شهیدانه ♥️↓
مادر علیرضا تعریف می کرد؛ روزی سر قبر علیرضا بودم که متوجه خانمی شدم که شدیدا گریه
می کرد ...از ایشان سوال کردم که شما علیرضا را می شناسید؟
گفت: من شهید رو نمیشناسم روز تشییع شهید من در امامزاده بودم که دیدم تشییع شهید است به شهید گفتم اگر تو واقعا شهیدی پس برای من کاری کن، من دختری دارم که نمی تواند صحبت کند و سه پسر بیکار در خانه دارم... کمکم کن ...
میگن شهدا حاجت میدن !
این اتفاق گذشت چند روز بعد دخترم در خانه یکدفعه مرا صدا زد و آب خواست! باور نمیکردم شهید اینقدر زود جوابم را بدهد. چند روز بعد هم یک نفر درب خانه ما آمد و پرسید خانم شما سه پسر بیکار دارید؟ من با تعجب پرسیدم بله چطور مگه؟؟ ایشان آدرسی به من داد و گفت فردا بگویید بیایند سرکار...
-سرباز سیدعلی
#شهیدعلیرضاقبادی
🔻عشق یعنی یه پلاک 🔻
🆔 @pelak_shohadaa
#شهیدانه ♥️↓
سال۱۳۵۸ دکترای انفورماتیک خود را گرفت و پیش از آغاز جنگ تحمیلی به ایران برگشت...
با ایجاد خط پدافندی، مسئول خط شد. شبها خودش در سنگر کمین، نگهبانی میداد. زمانی که دشمن سر چند رزمنده دانش آموز را در سنگر روباهی از تن جدا کرد، دکتر دیگر اجازه نداد بچهها شبها نگهبانی بدهند؛ لذا به بچهها میگفت: «من پست نگهبانی شما را با صد #صلوات برای سلامتی امام و شما میخرم.»
از ساعت ۱۲ شب تا خود صبح پشت خاکریز نگهبانی میداد و دائم ذکر میگفت. دم دمای صبح به سمت دستشوییها میرفت و آفتابههای خالی را پر میکرد. با بچهها خاکی زندگی میکرد، ظرف غذا و لباسها را میشست و به گونهای برخورد میکرد که بچهها خیال میکردند هم سطح خودشان است.
اعتقاد داشت در جبههها اگر این کارها را کردیم برای خدمتگزاری در جامعه لیاقت داریم و لاغیر....!
-سرباز روح الله
#شهیدمحمدعلیحبیبالله
🔻عشق یعنی یه پلاک 🔻
🆔 @pelak_shohadaa
#شهیدانه ♥️↓
قبل اذان صبح بود. با حالت عجیبی از خواب پرید....
گفت: حاجی خواب دیدم. قاصد امام حسین عليه السلام بود. بهم گفت: آقا سلام رساندند و فرمودند: به زودی به دیدارت خواهم آمد!
یه نامه از طرف آقا به من داد که توش نوشته بود:« چرا این روزها کمتر زیارت عاشورا می خوانی؟»
همینجور که داشت حرف میزد گریه می کرد. صورتش شده بود خیس اشک. دیگه تو حال خودش نبود.
چند شب بعد شهید شد....
-سرباز روح الله
#شهیدمحمدباقرمؤمنیراد
🔻عشق یعنی یه پلاک 🔻
🆔 @pelak_shohadaa
#شهیدانه ♥️↓
کنار هیلکوپتر جنگی اش ایستاده بود و خبرنگاران هر کدام به نوبت از او سوال میکردند.
خبرنگار ژاپنی پرسید: شما تا چه هنگام حاضرید بجنگید؟
در حالیکه می خندید، سرش را بالا گرفت و گفت: ما برای خاک نمی جنگیم ما برای اسلام می جنگیم . تا هر زمان که اسلام در خطر باشد.
این را گفت و به راه افتاد. خبرنگاران حیران ایستادند.
آستینهایش را بالا زد. چند نفر به زبانهای مختلف از هم پرسیدند: کجا؟ خلبان شیرودی کجا میرود؟ هنوز مصاحبه تمام نشده!
و او همانطور که می رفت برگشت. لبخندی زد و بلند گفت: #نماز! صدای اذان می آید وقت نماز است.
-سرباز روح الله
#شهیدعلیاکبرشیرودی
🔻عشق یعنی یه پلاک 🔻
🆔 @pelak_shohadaa
#شهیدانه ♥️↓
قائم مقام لشکر ۱۰ سیدالشهدا بود...
سفارشش نماز اول وقت بود...
بعد از نماز هم کار همیشگی ش خوندن زیارت عاشورا...
حتی اگه مهمونی بود یا کار داشت یا موقع غذا بود تا زیارت عاشورا نمی خوند نمی اومد.
شب عاشورا یا توی مراسم دعا گریه اش دیدنی بود. طوری گریه می کرد که همه بدنش می لرزید. توی عزای امام حسین سیاه می پوشید و صف اول سینه می زد.
خیلیها عاشق عزاداریش بودند. وقت نوحه خونی و عزاداری کارشون شده بود نشستن کنار حاجی؛ بلکه از حالت های معنویش تأثیر بگیرند...
-سرباز روح الله
#شهیدیداللهکلهر
🔻عشق یعنی یه پلاک 🔻
🆔 @pelak_shohadaa