🔴 معافیت مشمولان دارای ۳ فرزند
و بیشتر از آموزشی
🔹سازمان وظیفه عمومی فراجا:برابر ابلاغیه ستاد کل نیروهای مسلح دوره آموزش رزم مقدماتی معافیت مشمولان دارای ۳ فرزند و بیشتر لغو و متقاضیان واجد شرایط برای بهرهمندی از این معافیت باید با مراجعه به معاونت وظیفه عمومی و یا یکی از دفاترخدمات الکترونیک انتظامی (پلیس +۱۰) محل سکونت نسبت به تکمیل فرم تعهد آموزشی اقدام کنند.
🔹متقاضیان و افراد واجد شرایط میتوانند با تکمیل فرم تعهد کفایت از آموزش، از انجام خدمت دوره ضرورت معاف شوند.
#نظام_وظیفه
🔖 آگاهی حق مردم
در عصر آگاهی با #پلاک_ایران👇
🆔 @pelakiran
▫️هر حیوونی رو که بیشتر دوست داشتم رو آخر میخوردم. بقیه حیوونا رو هم زجر میدادم اول کلشونو میکندم بعد دست و پاشون
➕مومینگ
🔖 آگاهی حق مردم
در عصر آگاهی با #پلاک_ایران👇
🆔 @pelakiran
🔴 آغاز ثبت سفارش کتابهای درسی جاماندگان از فردا
🔸 بنابر اعلام سازمان پژوهش و برنامهریزی آموزشی، سفارش کتابهای درسی دانشآموزان میان پایه و ویرایش سفارش دانشآموزان از فردا (۲۵ مردادماه) در سامانه فروش و توزیع مواد آموزشی امکان پذیر است.
🔖 آگاهی حق مردم
در عصر آگاهی با #پلاک_ایران👇
🆔 @pelakiran
📌احتمال دو مرحلهای شدن
پرداخت سود سهام عدالت
وزیر اقتصاد:
🔹 ممکن است مانند سال گذشته پرداخت سود برخی شرکتها با تاخیر مواجه شود، در این صورت پرداخت سود سهام عدالت مانند سال گذشته دو مرحلهای خواهد شد.
#سهام_عدالت
🔖 آگاهی حق مردم
در عصر آگاهی با #پلاک_ایران👇
🆔 @pelakiran
🖋به نام خداوند مهر آفرین ...
📕داستان #حضرتدلبر
🔍 #قسمتنودوهشت
🔶 خب حالا ... برید کنار هوا بیاد ...
دیگه از بس شما دو تا گفتید اغفال شدم دیگه ...
🔵 شب داخل تلگرام کلی صحبت کردیم
همین چند ساعت دنیایم را رنگی کرده بود . انگار همه چیز با پیش از ظهر فرق داشت. حتی هوا ...
با خدا نجوا میکردم :
خدایا میدونم این میزان از خوشبختی مقطعی و گذراست ... میدونم زندگی بالا و پایین داره و تو برام این روزها رو چیدی تا جون تازه داشته باشم .
خودت کمکم کن تا بی رضای تو قدمی بر ندارم . پخته تر از آنی بودم که بازیهای روزگار را نشناسم اما هرچه که در پیش بود با بودن مرتضی برایم آسان میشد مگر اینکه ...
❤️ دنیایم رنگی شد ...
مرتضی با چشمان سبزش دنیایم را سبز و پرطراوت کرد ... فردای آن شب زیبا در موسسه تدریس داشتم .
نزدیک ظهر پیامش رسید :
سلام نهار اگه جایی قول ندادی بیام دنبالت ... نه قول ندادم ، دو ساعتی وقت دارم . رفتم وضو گرفتم و کمی به خودم رسیدم . از بالای کتابخانه عطر زنانه گرانی که پارسال هدیه گرفته بودم برداشتم و استفاده کردم . نمازم را خواندم و سر ساعت رفتم بیرون ...
جلوی ماشینش ایستاده بود . با عینک دودی و تیپ اسپرت ،با گوشی مشغول بود . سلام کردم و با خوشروئی در را برایم باز کرد . ماشینش هم مثل خودش برق میزد از تمیزی ... رفت سمت عظیمیه و انداخت جاده چالوس ...
کجا میبری منو ؟
🟢 یه جای با صفا ...
رفتیم به یکی از رستورانها و کنار رودخانه داخل یک آلاچیق زیبا نشستیم .
هوا عالی بود و زیبایی طبیعت و صدای رودخانه دلنواز هوش از سرم برده بود .
نهار سفارش دادیم ، تمام مدت مشغول حرف زدن بودیم . مرتضی که شخصیت کم حرفی داشت . درست مثل همان سالها که به من میرسید نطقش باز شد یک ریز حرف میزد . از خودش و کارش ،از عراق و سوریه
از دانشگاه ، از سردار سلیمانی و حشدالشعبی ، او حرف میزد و من حسابی نگاهش میکردم .
🔸 ولی انصافا او با حیاتر از من بود و هنوز سر به زیر ... از بس که امن بود این مرد به تقوایش ایمان داشتم و بدون ذره ای نگرانی دو ساعت وقتم را با او گذراندم .
نزدیک رفتن که شد . رفت سر اصل مطلب ... طیبه جان !
کی اجازه میدی که رسمیش کنیم ...
شما یه بله به من بدهکاریا...
واقعا نمیدانستم .
من تو این مورد نظری ندارم و صفر تا صد رو به خودت میسپارم .
میدونم به بهترین وجه مدیریت میکنی .
⚪️ باشه پس امشب با مامان فاطمه و راحله برنامه ریزی میکنیم و بهت خبرشو میدم . فقط خودت بهتر از کار من و محمد و رسول باخبری ، هفته آینده عازم هستیم . با کمی خجالت گفت :
تا قبل رفتن دلم میخواد محرم بشیم .
❤️ مرتضای محجوب من ...
لبخندی زدم و گفتم همه چی به وقتش ان شاالله... حسابی ازش تشکر کردم و رفتم به بقیه کارهام رسیدم .
شب وقتی که برگشتم خانه محمد سراغ گرفت و جریان را برایش تعریف کردم .
بسپارش به من مامان جان
خودم به مهدا و هدا میگم .
⚪️ مرتضی هم خبرهای خوبی داشت .
میگفت خود راحله با بچه ها صحبت کرده ، رسول و جمیله حسابی استقبال کردند و تبریک گفتند ، مهدی کمی دلخوری کرده ، راحله هم از خجالتش در آمده.
آخر شب با پیامهای جمیله و عمه فاطمه مشغول بودم . روز بعد به محض ورودم به خانه جیغ دخترها بلند شد ...
هر دو هم خوشحال بودند و هم اشک می ریختند . محمد هم دورتر اشکهایش را پاک کرد .
🔴 هدا با هیجان میگفت :
من همیشه عااااشق استایل خفن این پسر عمه مرموز بودم ... یه جوریه آدم جذبش میشه . جذبه داره لعنتی با اون اخمش ... با خنده گفتم :
خدایااااا من کجای تربیت این بچه اشتباه کردم آخه ... چرا شما دهه هشتادیا اینقدر بی پروا شدید .
🔵 مهدا گفت : ولش کن مامان جان حرص نخور . تعریف کن ببینم چی میخواد بشه ، مردم از فضولی ...
چقدر بچه هایم منطقی بودند .
میان صحبت یاد امیر افتادم . یاد همه سالهایی که در امر تربیت بچه ها چشمش به دهان من بود ، امیر همراه ، همین حمایتهای امیر از من و احترام من به او باعث شد که حالا سه بچه معقول و از نظر روحی و روانی سالم داشته باشیم .
بچه ها ممنونم ازتون ...
محمدم ممنونم که اینقدر قشنگ خواهرهاتو آماده کردی .
مهدا جان ممنونم از تو که اینجوری درکم میکنی . هدا گلی مرسی ازت که انقدر بزرگ فکر میکنی . منونم از باباتون که سه تا دسته گل واسه من یادگاری گذاشته .
🔻با یاد امیر سکوت حکم فرما شد .
بلند شدم و رفتم به سمت اتاقم ...
برای ختم قرآن این هفته ی بابا جزء هاتونو تو گروه برام بنویسید ...
هر هفته با بچه ها یک ختم کامل قرآن برایش میخواندم ...
#ادامهدارد
📸 با چه گذرنامههایی میشود کربلا رفت؟
#اربعین
🔖 آگاهی حق مردم
در عصر آگاهی با #پلاک_ایران👇
🆔 @pelakiran
زلال اشڪ و دعایے #سلاماربابم
سُـلالــۂ النـجبـایـے #سلاماربابم
سپیده سَرنَزده روبـروے #ڪرببلا
بہ گریہ گفٺ گدایـے #سلاماربابم
🕊 اللهم ارزقنا زیارت الحسین 🤲
صبحتون حسینی
«لبیک یاحسین»
💠 آگاهی حق مردم
در عصر آگاهی با #پلاکایران👇
🆔 @pelakiran
💠 رضا رشیدپور از حضور در
تلویزیون انصراف داد
🔹رشیدپور: حضور من باعث تشدید
دوقطبی میشود؛ حضورم را به زمان
دیگری موکول میکنم
✅ آگاهی حق مردم
در عصر آگاهی با #پلاکایران👇
🆔 @pelakiran