📌ادامه خواهیم داد...!
🔸جنگ با ویروس، نبرد ما پزشکا و پرستاراست!
#شهید_علی_عابدینی#اردیبهشت_مقاومت
یادواره مجازی شهدای خانطومان👇🏻
🔖 @khantooman_ir
15.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌علی از زبان همرزمان
🔸علی مثل اسمش علی بود...!
#شهید_علی_عابدینی #اردیبهشت_مقاومت
یادواره مجازی شهدای خانطومان👇🏻
🔖 @khantooman_ir
📌شعرانه شهدایی
🔸سرشان نذر آل فاطمه است
مردمان قبیله سلمان
#شهید_علی_عابدینی #اردیبهشت_مقاومت
یادواره مجازی شهدای خانطومان👇🏻
🔖 @khantooman_ir
📌برشی از کلام شهید
🔸من علی عابدینی یک گنه کار خاطی که اگر لطف خداوند و ستار العیوب بودنش نبود رسوای زمانه بودم؛ ولی لطف خدا شامل حالمان شد. از خدا می خواهم همه ی ما را ببخشد و از گناهانمان بگذرد.🌹
#شهید_علی_عابدینی
#اردیبهشت_مقاومت
یادواره مجازی شهدای خانطومان👇🏻
🔖 @khantooman_ir
پلاک ۲۵
🌷پیک خوش خیر🌷
شهادت فوز عظیمی است که خداوند به بندههای خاص خود عطا میکند
قسمت اول
۱۳فروردین سال ۹۵ ساعت ۱/۳۰ نیمه شب بود محمود و محمد رضا به به سوریه اعزام شدند،اصرار زیادی به محمود کردم. که کجا میرید؟بعدازچند بار سوال و اصرار گفت میریم به دفاع از حرم حضرت زینب ( س) و از آنجا به یمن و عربستان که خانه خدا رو آزاد کنیم ،یک شب در میان زنگ میزد. قبل از اینکه محمود سلام کند من فوری میگفتم :. سلام پسر ، سلام بابا ...
هر دفعه میگفت : مادر جون برام دعای عاقبت بخیری بکن.تا اینکه غروب شب ششم اردیبهشت خواب عجیبی دیدم خواب دیدم شهید علی اکبر درویشی که از شهدای دفاع مقدس می باشد، با لباس پاسداری که دو آرم در دو طرف سینه اش ،که یکی تمثال مبارک حضرت امام ره و در طرف دیگه سینه اش آرم سپاه بود با یک ماشین سفید رنگ به همراه یک نفر دیگه اومدن منزل ما سراغ مرتضی رو گرفتندگفتم داخل خونه هست ،به سمت خونه راه افتاد و من پشت سرش، بمن گفت شما نه: من برگشتم بطرف درب کوچه از اون آقا سوال کردم برای بچه های من اتفاقی افتاده؟ اون آقا گفت : من نمیدونم شهید درویشی میدونه گفتم شهید درویشی کیه ؟ در همون زمان شهید درویشی از اتاق بیرون اومد و بطرف ابتدای کوچه حرکت کرد، اون آقا بمن گفت : شهید درویشی همون آقایی هست که داره با آقای ملازاده صحبت میکنه تندتند رفتم جلو و سوال کردم :
حاج آقا برای بچه های من اتفاقی افتاده؟ اول چیزی نگفت دوباره سوال کردم, باز هم چیزی نگفت ،برای بار سوم گفتم من سرو صدا نمیکنم ،گفتم شما رو به حضرت زهرا واگذار میکنم فقط بگو پسرای من چیزی شدن ؟ تمام فک و صورتش و شانه هایش بقدری میلرزیدو اسم محمد رضا رو بردعرق سردی تمام وجودم رو فرا گرفت و سوال کردم حاج آقا از محمود من خبرنداری؟ در این لحظه دیدم خونه ما و خانه های همسایه های خراب شده و میریزد به آقای ملازاده گفتم منو به خونه برسون در عالم خواب خیلی گریه کردم وقتی از خواب بیدار شدم. ساعت ۳ صبح بودخیلی گریه کردم و نماز صبح را در حالی که با صدای بلند گریه میکردم خوندم، و تا ساعت ۷ صبح خدا میدونه چه حالی داشتم، فقط خدا...
پیک خوش خبر شهید درویشی را میگویم پیشاپیش خبر شهادت را داد... و پایان ماموریت محمود...
هر وقت از کنار تابلوی شهید درویشی میگذرم بهش میگویم سلام پیک خوش خبر
ادامه دارد
راوی:سرکار خانم ملازاده مادر شهید عزیز
یادواره مجازی شهدای خانطومان : 👇🏻👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/3986030592C4946d1a352
پلاک ۲۵
بسم رب الشهدا و الصدیقین
🌷خواب درخشان🌷
قسمت اخر
غروب روز نهم اردیبهشت محمود چندین عکس که میان گلهای شقایق با بعضی از دوستانش نشسته و یا ایستاده گرفته بودند را برام فرستاد
ساعت ۱:۳۰نیمه شب زنگ زد بهش گفتم میان گلها چکار میکنی بابا!خندیدوگفت:
فوتبال میکنیم ،گفتم بجای فوتبال تو گلها بیایید خونه با بچه های خودت بازی کن گفت بموقع ما رو میارن! گفت راستی مادر جون عکسها رو دیدی ؟
این عکسها نیاز به فتو شاپ نداره اون لحظه نفهمیدم چرا این حرف رو زد فقط گفت :مادر جون دعای عاقبت بخیری یادت نرود. گفتم پسر همیشه دعا میکنم که خدایا گوشت و پوست و خون توی رگهای من و بچه هام برای خودت باشه ،هرچه برای عزیزانم پیش بیاد راضی ام به رضای تو حتی اگر ذره ای از پیکر فرزندانم بر نگرده ولی تو راضی باش خداجونم
غروب چهاردم اردیبهشت خواب دیدم در محله جمعیت زیادی از مردم جمع شدند و هر کدام یه تکه مانند جواهر به رنگ سفید میدرخشید دست داشتند، و محمد رو دیدم که.با وضع آشفته ای آوردند،مردم اون جواهر درخشان رو بمن میدادند و من توی اتاق ردیف میکردم وقتی چینش جواهر درخشان تمام شد، پیکر محمود درست شد خیلی گریه میکردم که از خواب بیدار شدم گفتم یقین دارم محمود من به شهادت میرسه
خوابم را برای بعضی ها تعریف کردم که تعبیر بگیرم ، اما تعبیر نمیکردند فقط نگاهم میکردند
روز شانزدهم خبر شهادت بسیاری از عزیزان تو فضای مجازی پخش شده بود و من خبر شهادت هر دو پسرانم رو شنیدم فقط و فقط از خدا خواستم بهم صبر بده در طول ده شب کوچه و پس کوچه های شهر را پشت سر میگذاشتم و فکر میکردم چگونه با شهادت فرزندانم برخورد کنم که ضربه به اسلام و اهل بیت نخورد چگونه باشم تا دشمن را شاد نکنم و خدا کمکم کرد تا صبور باشم
خبری در راه بود خبرامد:
محمد شهید زنده و محمود شهیدشد که بعد چهار سال و پنج ماه پیکر مطهرش بر روی شانه های جوانان وطن میان پرچم سبز و سفید و سرخ ایران به وطن برگشت
بدین گونه حماسه شهادت صورت گرفت
راوی:سرکار خانم ملازاده مادر شهید عزیز
یادواره مجازی شهدای خانطومان : 👇🏻👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/3986030592C4946d1a352
مراسم گرامیداشت شهدای مدافع حرم ویژه شهدای کربلای خان طومان ٩۵ه ش #شهرستان سیمرغ
یادواره مجازی شهدای خانطومان : 👇🏻👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/3986030592C4946d1a352