eitaa logo
پلاک خاکی
2.6هزار دنبال‌کننده
11.5هزار عکس
5.8هزار ویدیو
41 فایل
به محفل رهروان شهدا خوش آمدید❤️🌷 شهدا اگر به دادم نرسید از دست رفته ام... کانال های دیگر ما متفاوت و ناب حتما عضو شوید👇 @saharshahriary @ghonooteghalam
مشاهده در ایتا
دانلود
مهـاجر، دل بهـ ماندن نسپردھ است و حیـٰات دنیا را سفرۍ می‌بیند کوتاه، از مبدأ تولـد تا مقصد مرگ، و این چنین بهـ حقیقت عالم نزدیک‌ تر است (: - آوینـے عزیز - @pelakkhakii 👈👈🌷🕊
خوش‌‌بھ‌‌حالش‌کہ‌علےازدل‌اوخُرسنداست! @pelakkhakii 👈👈🌷🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
براۍ اینکه خدا لطفش و رحمتش و آمرزشش شامل حال ما بشهـ باید اخلاص داشته باشیم :) ‌‌‹شھیدهمت› @pelakkhakii 👈👈🌷🕊
💖🕊 صلوات خاصه امام رضا علیه السلام: اللهّمَ صَلّ عَلی عَلی بنْ موسَی الرّضاالمرتَضی الامامِ التّقی النّقی وحُجَّّتکَ عَلی مَنْ فَوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثری الصّدّیق الشَّهید صَلَوةَ کثیرَةً تامَةً زاکیَةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَه کافْضَلِ ما صَلّیَتَ‌عَلی‌اَحَدٍ مِنْ اوْلیائِک.🌹🍃 🌸🌹🌸🌹🌸🌹🌸🌹🌸🌹 @pelakkhakii 👈👈🌷🕊
خــودش بــود!!! هر قدر چشم هایم را مالیدم،فایده نداشت.خودش بود.فرمانده پایگاه هوایی. پیرمردی را کول گرفته بود و داشت می رفت.خودم را به او رساندم،با تعجب گفتم: ببخشید چیزی شده؟ناراحت شد. بعدها فهمیدم که آن پیرمرد علیل یکی از همسایگانش بوده که فرمانده هر وقت مرخصی می آمد،او را به حمام می برده و با تواضع و مهربانی شستشو می داده است. "شهید عباس بابایی" @pelakkhakii 👈👈🌷🕊
به یادم دارم هروقت بیرون بودیم. اذان که می گفت، همانجا نزدیک ترین مسجد را پیدا می کرد و ما را می برد نماز. یک شب جایی بودیم و مسجد هم پیدا نکردیم. رفت در یک اتاقک در بیمارستان تقاضا کرد که اجازه بدهند دو تایی نماز بخوانیم. من هرموقع خسته بودم، می گفتم بروم نماز را بخوانم راحت بشوم. اما محمدحسین مواقع ی که به ندرت می شد که نتواند نماز اول وقت بخواند، می گفت: یک کم استراحت می کنم تا سر حال نمازم را بخوانم. "راوی همسر شهید محمدحسین مرادی" @pelakkhakii 👈👈🌷🕊
فرزند شهید کاظمی در خاطره ای از پدر بزرگوار خود می‌گوید: دانشگاه من نزديک محل کار بابا بود و بيشتر شب ها با او بر می گشتم خانه .خب بايد صبر می کردم تا کارهايش تمام شود . بعضی وقت ها به ساعت ۱۱ يا حتي ديرتر هم مي کشيد. به غير از ماه رمضان به ياد نمی آورم بابا زودتر از ۸ شب آمده باشد خانه. من می رفتم در يک اتاقی و مشغول به درس خواندن می شدم .بعضی وقت ها هم دراز مي کشيدم و چرتي مي زدم. وقتي با بابا بر مي گشتيم خانه، براي من ديگر جاني باقی نمانده بود.اما بابا که قطعا خيلي بيشتر از من دويده بود و خسته شده بود، در خانه را که باز مي کرد چنان سلام گرمي مي کرد که انگار تازه اول صبح است و بيدار شده است. مي گفت:« خيلی مخلصيم»، «خيلی چاکريم»! هميشه در تعجب بودم که بابا چه حالي دارد با اين همه کار و خستگی اين قدر شارژ و سرحال است. @pelakkhakii 👈👈🌷🕊
يک ساعتى مانده بود به اذان صبح، جلسه تمام شد، آمديم گردان . قبل از جلسه همه رفته بوديم شناسايى. عبدالحسين طرف شير آب رفت و وضو گرفت ، بيشتر فشار كار روى او بود و احتمالا ازهمه ما خسته تر، اما بعد از اين كه وضو گرفت شروع به خواندن نماز كرد.  ما همه به سنگر رفتيم تا بخوابيم ، فكر نمی كرديم او حالى براى نماز شب داشته باشد، اما او نماز شب را خواند. اذان صبح همه را براى نماز بيدار كرد. «بلند شين نمازه»، بلند شديم ، پلک هايمان را به هم ماليديم ، چند لحظه طول كشيد، صورتش را نگاه كردم ،مثل هميشه می خنديد، انگار ديشب هم نماز باحالى خوانده بود.  @pelakkhakii 👈👈🌷🕊