#محافظ_سردار*
#شهیدی_که_سوخت*🖤
*شهید شهروز مظفری نیا*🌹
تاریخ تولد: ۱۳۵۷
تاریخ شهادت: ۱۳ / ۱۰ / ۱۳۹۸
محل تولد: قم / ساکن تهران
محل شهادت: بغداد
🌹 *فرمانده تیم حفاظت حاج قاسم*
او مثل فرمانده اش شجاع و با ایمان و بخصوص با نیروهای تحت امرش مهربان بود
او آرزوی #شهادت داشت🕊 و همیشه حسرت می خورد که #شهید_مدافع_حرم نشد! مخصوصا در زمان شهادت محسن حججی، می گفت چه شهادت قشنگی داشت و حسرت این شهادت را می خورد و همچنین آرزو داشت در حرم حضرت معصومه دفن شود💔
*آنها به آرزویشان رسیدند با پیکرهایی که سوخت و اِرباً اِربٰا شد*🖤
از شهروز دو دختر به یادگار مانده.
شعر در وصف دختران شهید:
*پدر ای یاد تو آرامش من...!*
*امشب از کوچه دل تنگی من می گذری؟!*
*جانِ من زود بیا!*
*بغلم کن پدرم...!*😭
*آنقَدَر حسرت آغوش تو دارم که نگو ...*
*به خدا دل تنگم!*
*تو کجایی پدرم !!؟؟*🖤😔
او در کنار سردار بزرگ ایران و همرزمانش به ملکوت اعلی پرواز کرد و در حرم حضرت معصومه به خاک سپرده شد🕊🕋
*سرهنگ پاسدار*
*شهید شهروز مظفری نیا*
*شادی روحش صلوات*🌹
@pelakkhakii 👈👈🌷🕊
🌹 کار زیبای برادران عراقی
تمیز کردن مزار #شهید_مدافع_حرم محمد هادی ذوالفقاری پس از آنکه توسط داعشی های تکفیری آلوده و کثیف شده بود🔺
@pelakkhakii 👈👈🌷🕊
#شهیدی_که_به_همراه_سردار_بزرگ_سوخت*🖤 ):
*شهید ابوالمهدی مهندس*🌹
تاریخ تولد: ۱۹۵۴
تاریخ شهادت : ۳ ژانویه ۲۰۲۰
محل تولد: بصره / عراق
محل شهادت : بغداد
🌹 فرمانده حشد شعبی(نیروی مردمی) در کنار نیروی قدس سپاه پاسداران با داعش میجنگید پدرش عراقی و مادرش ایرانی بود
دخترش زینب میگوید :
تا چند سال گذشته کسی پدرم را نمیشناخت، اما وقتی برخی در خیابان پدرم را میدیدند، او را با حاج قاسم اشتباه میگرفتند، سفیدی موهای آنها در راه جهاد هر دو مثل هم و رابطه برادریشان را نیز محکم کرده بود، *هر دو مانند حضرت ابراهیم چون بتشکن بودند..*
*سوختند و وارد آتش شدند* خیابان فرودگاه بغداد بسیار تمیز و پاکیزه بود ..اما بعد از این اتفاق تمام دیوارها پر از ترکش شده است.🖤
*ایالات متحده آمریکا ابوالمهدی مهندس را در لیست تروریستی خود به عنوان یکی از چند تروریست خطرناک جهان گنجانده بودند*
او در حمله راکتی بالگردهای آمریکایی در فرودگاه بغداد به همراه حاج قاسم و همرزمانش به ملکوت اعلی پرواز کرد🕊🕋
*شهید جمال ابن جعفر*
*(ابوالمهدی المهندس)*
*شادی روحش صلوات*💙🌹
@pelakkhakii 👈👈🌷🕊
🚨هشتمین سالگرد شهادت دانشمند نخبه جوان مصطفی احمدی روشن🚨
📣 #کنگره_ملی_مصطفای_شهید با گفتمان #جوان_مومن_انقلابی مراسم سالگرد را برگزار مینماید:
💭 سخنرانان:
حجت الاسلام و المسلمین محمد قمی
دکتر حسن عباسی
🎤مداح: حاج امیر عباسی
💥با حضور ارزشمند هسته های نخبگانی بنیاد ملی نخبگان
⏰ چهارشنبه 25 دی ماه بعد از نماز مغرب و عشا
🏢 امامزاده علی اکبر (ع) چیذر
✔لطفا نشر دهید اجرتون باشهید
@pelakkhakii 👈👈🌷🕊
"بسم رب المصطفی"
بوم! یک صبح زمستانی، حوالی ساعت هست و بیست دقیقه صبح، خیابان گل نبی، نرسیده به میدان کتابی، با پیراهن مشکی .ارباب و بعد از احتمالا غسل شهادت، صدای بمب، بوم! و تمام.
حالا هشت سال است که دیگر بابای علیرضا، دردانه اش را به
آغوش نکشیده، کسی چه میداند، شاید هنوز هم آخر هفته ها چشم علی به در باشد که بابا بیاید. بابا بیاید و با تمام خستگیاش با او کشتی بگیرد و شمشیر بازی کند.
بوم! و دیگر او نیست که وقتی مادر تماس گرفت از جا بلند شود و بگوید: "سلام سردار!" چه کسی میداند، که در این هشت سال مادر چقدر منتظر بوده که آخر هفته ها قرص صورت تک پسرش را پشت آیفون ببیند، یا چند بار دلش هوای صدای او را کرده، شاید هم تماس گرفته باشد و فقط صدای بوق های ممتد و "سلام. لفطا پس از شنیدن صدای بوق پیغام خود را بگذارید. با تشکر." را بشنود و پسری که نیست تا تمام قد به احترامش _حتی پشت تلفن_ بایستاد و امان از دلِ تنگ مادری که سال هاست دلتنگ دیدارِ دردانهاش است...
امان از دلِ آن پدر که شاید سال ها باشد که دلش لک زده برای دیدن قد رعنای یوسفش.
بوم! سال هاست خانه منتطر اوست که بیاید و با محبت هایش و با شوخی هایش نبودنش را جبران کند، منتظر است که او یکبار دیگر با چشمانی خسته از راه برسد و چشم خانه را روشن کند.
هشت سال است که نطنز دلتنگ اوست... سالهاست که صدای شوخی هایش، خنده هایش و صحبت های تخصصی اش در میان سانتریفیوژ ها نپیچیده، و سالهاست که نظنز غم برباد رفتن سانتریفیوژ های را دارد که تو با خون دل برایشان زحمت کشیدی، نطنز سالهاست که غریب است...
بوم! جاده نطنز-تهران هم دلتنگ است. دلتنگ مردی که با شهادتش دل رهبر را سوزاند. مردی که هفت سال این راه را طی کرد و دنبال شهادت گشت. مردی که خوابش در این مسیر و کیلومتری بود! مردی که سالهاست جاده چشم انتظار دوباره دیدنش است...
اما حاج مصطفی!
من دلم روشن است که روزی چشمانم روشن خواهد شد از دیدنِ تو کنار مولایمان مهدی (عج)، انشاءالله روزی بر میگردی و در رکاب صاحب الامر خواهیم بود. آقا مصطفی!
دستمان را رها نکن بابای خوبِ علیرضا و فرزندِ خلفِ خمینی...
@pelakkhakii 👈👈🌷🕊
#شهیدیکهاهلبیتبراشیههفتهعزاداربودن😳😳👇
یه بنده خدایی میگفت : یه شوهرخاله داشتم مغازه ی خوار و بار داشت خیلی به شهدای مدافع حرم گیر میداد ...😞
همش میگفت رفتن بجنگن واسه بشار اسد و سوریه آباد بشه😒 و به ریش ما بخندن و ... خیلی گیر میداد به مدافعان حرم گاهی وقتا هم میگفت اینا واسه پول میرن ☹️خلاصه هرجا که نشست و برخواست داشت پشت شهدای مدافع حرم بد میگفت تا اینکه خبر شهادت💔 شهید محسن حججی خبرساز شد و همه جا پر شد از عکس و اسم مبارک این شهید👌 شبی که خبر شهادت #شهید_حججی رو آوردن خاله اینا مهمون ما بودن شوهرخاله ی منم طبق معمول میگفت واسه پول رفته و کلی حرفای بد و بیراه😐ما خیلی دلگیر میشدیم مخصوصا از حرفایی که در مورد #شهید_حججی گفت بغض گلومو فشار میداد😢 و اما هرچی بهش میگفتیم اشتباه میکنی گوشش بدهکار نبود اخرشم عصبی شد و از خونمون به حالت قهر رفت😞یه هفته بعد از جلو مغازش که رد میشدم چشمام گرد شد😳😳 چی میدیدم اصلا برام قابل باور نبود . یه عکس بزرگ از #شهیدحججی داخل مغازش بود همون عکسی که شهید دست به سینه ایستاده باورتون نمیشه چشمام داشت از حدقه درمیومد رفتم توی مغازه احوالپرسی کردم یهو دیدم زارزار گریه کرد😭. گفتم : چی شده چه خبره این عکس شهید این رفتارای شما😕شوهرخالم گفت : روم نمیشه حرف بزنم کلی اصرار کردم آخرش با خجالت گفت : اون شبی که از خونتون با قهر اومدم بیرون رفتم خونه ، شبش خواب دیدم روی یه تخت دراز کشیدم یه آقایی اومد خونمون کنار تختم نشست☺️ به اون زیبایی کسی رو توی عمرم ندیده بودم ، هرکاری کردم نتونستم بلند بشم، توی عالم رویا بهم الهام شد که ایشون قمر بنی هاشم #حضرت_ابوالفضل علیه السلام هستن😭سلام دادم به آقا،آقا جواب سلاممو دادن و روشونو برگردوندن 😭گفتم آقا چه غلطی کردم من، چه خطای بزرگی از من سر زده😭آقا با حالت غضب و ناراحتی فرمودند : آقای فلانی ما یک هفته هست که برای شهید محسن عزاداریم تو میای به شهید ما توهین میکنی ؟ 😭😭یهو از خواب پریدم تمام بدنم خیس عرق بود ولی میلرزیدم 😞متوجه شدم چه غلطی ازم سر زده شروع کردم توبه کردن و استغاثه توروخدا گول حرفای بیگانگان رو نخورید به خدا شهدا راهشون از اهل بیت جدا نیست😔 تموم بدنم میلرزید و صدای گریه هامون فضای مغازشو پر کرده بود 😭😭بمیرم برای غربت و عزتت محسن جان حالا میفهمم چرا رهبرم گفت حجت بر همگان شدی 😔😭💔
روحت شاد و یادت گرامی
@pelakkhakii 👈👈🌷🕊
🔰اوقاتی که اتفاق غم انگیزی میفتاد چه تو کشور و چه تو خانواده و دوستاش، یهو غیبش میزد.
🔰تو هر رنج و بغضی که داشت به شهدا پناه مببرد و استغاثه میکرد،
دعای فرج میخوند و بلند بلند اشک میریخت.
بعد سبک میشد و برمیگشت.
🔰میگفت ازین شهدا کارهایی برمیاد که فکرشم نمیشه کرد.
#شهید_حسین_معزغلامی🌷
#شهید_مدافع_حرم
@pelakkhakii 👈👈🌷🕊
🔴آخرین روز ...
پنجشنبه(98/10/12)
ساعت 7 صبح
#دمشق
با خودرویی که دنبالم آمده عازم جلسه میشوم،
هوا ابری است و نسیم سردی میوزد.
.
ساعت 7:45 صبح
به مکان جلسه رسیدم.
مثل همه جلسات تمامی مسئولین گروههای مقاومت در #سوریه حاضرند.
.
ساعت 8 صبح
همه با هم صحبت میکنند... درب باز میشود و فرمانده بزرگ جبهه مقاومت وارد میشود.
با همان لبخند همیشگی با یکایک افراد احوالپرسی میکند
دقایقی به گفتگوی خودمانی سپری میشود تا اینکه حاجقاسم جلسه را رسما آغاز میکند...
هنوز در مقدمات بحث است که میگوید؛
همه بنویسن، هرچی میگم رو بنویسین!
همیشه نکات را مینوشتیم ولی اینبار حاجی تاکید بر نوشتن کل مطالب داشت.
.
گفت و گفت... از منشور پنجسال آینده... از برنامه تکتک گروههای مقاومت در پنجسال بعد... از شیوه تعامل با یکدیگر... از...
کاغذها پر میشد و کاغذ بعدی...
سابقه نداشت این حجم مطالب برای یکجلسه
.
آنهایی که با حاجی کار کردند میدانند که در وقت کار و جلسات بسیار جدی است و اجازه قطعکردن صحبتهایش را نمیدهد، اما #پنج_شنبه اینگونه نبود... بارها صحبتش قطع شد ولی با آرامش گفت؛ عجله نکنید، بگذارید حرف من تموم بشه...
.
ساعت 11:40 ظهر
زمان اذان ظهر رسید
با دستور حاجی نماز و ناهار سریع انجام شد و دوباره جلسه ادامه پیدا کرد!
.
ساعت 3 عصر
حدود #هفت_ساعت! حاجی هرآنچه در دل داشت را گفت و نوشتیم.
پایان جلسه...
مثل همه جلسات دورش را گرفتیم و صحبتکنان تا درب خروج همراهیش کردیم.
خوردویی بیرون منتظر حاجی بود
حاجقاسم عازم #بیروت شد تا سیدحسننصرالله را ببیند...
.
ساعت حدود 9 شب
حاجی از #بیروت به دمشق برگشته
شخص همراهش میگفت که حاجی فقط ساعتی با سیدحسن دیدار کرد و #خداحافظی کردند.
حاجی اعلام کرد امشب عازم #عراق است و هماهنگی کنند
سکوت شد...
یکی گفت؛
حاجی اوضاع عراق خوب نیست، فعلا نرین!
حاجقاسم با لبخند گفت؛
میترسین #شهید بشم!
باب صحبت باز شد و هرکسی حرفی زد
_ #شهادت که افتخاره، رفتن شما برای ما فاجعهست!
_ حاجی هنوز با شما خیلی کار داریم
حاجی رو به ما کرد و دوباره سکوت شد، خیلی آرام و شمردهشمرده گفت:
میوه وقتی میرسه باغبان باید بچیندش، #میوه_رسیده اگر روی درخت بمونه پوسیده میشه و خودش میفته!
بعد نگاهش رو بین افراد چرخاند و با انگشت به بعضیها اشاره کرد؛ اینم رسیدهست، اینم رسیدهست...
ساعت 12 شب
هواپیما پرواز کرد
ساعت 2 صبح جمعه
خبر شهادت حاجی رسید
به اتاق استراحتش در دمشق رفتیم
کاغذی نوشته بود و جلوی آینه گذاشته بود.
(راوی: ستاد فرماندهی لشکر فاطمیون)
@pelakkhakii 👈👈🌷🕊