چهره اش آرامش عجیبی داشت ،
حس آرامشش بهم منتقل میشد اینقدری که نمیتونستم ازش چشم بردارم
حریف حس کنجکاویم نشدم رفتم سراغش
وقتی کنارش نشستم انگار منم آروم شدم ،با خودم حساب کردم دیدم میشه ۱۵ سال ، خواستم از سنش سوال کنم اما یه تردیدی تو دلم بود که نکنه آرامش شو از بین ببرم ولی به خودم جرات دادم و سوال رو پرسیدم : مادر ۱۵ سالش بود؟
"نه یه سال دیرتر براش شناسنامه گرفتیم , یه سالش بود اقدام کردیم برای شناسنامه "
شاید منتظر یه بهونه بود تا برام صحبت کنه ، بلافاصله شروع کرد به ادامه :
خودش قبل از اعزام خواب دید ، همون خواب رو چند شب دیگه با همون جزییات دید ، برام تعریف کرد ، همش از سه تا آدم تو خواب میگفت که تبدیل به سگ شده بودند و دنبالش میکردند که توسط یه پاسدار نجات پیدا میکننه
تعجبم بیشتر شد مادر با این خواب ها و این همه نشانی که داد چطور راضی به اعزام شدی ؟
جواب مادر شبیه مردم عادی نبود
موقع به دنیا آمدن خدا ازم اجازه نگرفت که الان موقع اعزام اجازه میدادم
سکوتی کوتاهی کردو ادامه داد شهید نماز شد منطقه مریوان روزها دست سپاه بود به شبها دست منافقین ، برای نماز صبح رفت تا وضو بگیره که در اون تاریکی اسیرش کردند شنیدم سه نفر بودن شاید همون سه تا آدم تو خواب بودند ، بعد چند روز پیکرش پیدا شد ...
من همچنان درگیر آرامش مادر بودم حتی لحظه ای که از نحوه شهادت فرزندش میگفت ، این آرامش آشنا بود انگار خیلی شنیده بودم ، انگار در طول تاریخ تکرار شده بود یاد مادر وهب در عاشورا افتادم
چه زیبا گفت سید شهیدان اهل قلم که خون شهیدان ما امتداد خون شهدای کربلاست
#کُلُّ_یَومٍ_عاشورا
@pellak
May 11
11.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠🔹💠🔹💠🔹💠🔹💠🔹💠
#اطلاع_رسانی
ان شاالله این هفته میزبان حجتالاسلام وکیل پور از راویان خوب کشور و جانباز اغتشاشات اخیر خواهیم بود
گوشه ای از مصاحبه حاج آقا وکیل پور با برنامه بدون تعارف شبکه دو سیما
پنجشنبه ۲۲ تیر ۱۴۰۲ بعد نماز مغرب و عشا گلزار شهدای امامزاده ابراهیم شهرستان آمل
@pellak