ՙ 𓏸 ׁ ׅ🍶 𝗂 ᤐ𝖺ᥢᥢ𝖺 𝖻ᥱ 𝗒𝗈𝗎𝗋 𝗏𝖺ᥴ𝗎𝗎𝗆 𝖼𝗅ᥱ𝖺𝗇ᥱ𝗋﹐ 𝖻𝗋ᥱ𝖺𝗍𝗁𝗂𝗇 𝗂𝗇 𝗒𝗈𝗎𝗋 𝖽𝗎ꮪ𝗍, 𝗂𝖿 𝗒𝗈𝗎 𝗅𝗂𝗄𝖾 𝗒𝗈𝗎𝗋 ᥴ𝗈𝖿𝖿ᥱᥱ 𝗁𝗈𝗍﹐𝖫𝖾𝗍 𝗆𝖾 𝖻𝖾 𝗒𝗈𝗎𝗋 𝖼𝗈𝖿ᥱᥱ 𝗉𝗈𝗍 ⋆
— اینجا؛ حوالی رود سن، هنوز با دستهای یخزدهام، فراموشم نکنهای خشکیده را در آب میاندازم. من که نه، اما قلبم هنوز متقاعد نشده که فراموشم نکنها دیگر کارساز نیستند. همان شبی که باران مرثیهی مُردن را خواند، تمامِ فراموشم نکنهای آبیِ در دستانم، بیروح شدند. تنها من ماندم و دستهای یخ زدهام و شانزلیزهای که تمامِ سایهها را در انتهایش حبس میکرد. رود سن کجا تمام خواهد شد؟ شاید آنجا شاخههای تازه روییده، انتظارت را بکشَند.