ʬʬ 𝖯𝖧𝖮𝖤-𝖭𝗅𝖷
هی ماھ حالا راجبت به کی بگمُ راجب کی باتو صحبت کنم؟
میدونی ماھ داشتم فکر میکردم تا حالا شده برای چند دقیقه توی سکوت باشی و باز هم صداهای زیادی رو بشنوی؟ من هر روز زندگیم تو سکوت اطراف و فریادهای مغزم زندگی میکنم میدونی یعنی چی؟ یعنی اینکه تک تک صداهایی که تو همون لحظه مایه رنج و عذابت بودن بارها و بارها تو سرت تکرار بشن شاید عجیب باشه ولی خب حقیقته. وقتی میرم بین یه جمعیت فقط تکون خوردن لب هاشون رو میبینم و هیچ درکی از کلماتشون ندارم چون تنها چیزی که میشنوم صدای مغزمه که حتی وقتی به اون هم فکر میکنم تهش پوچه و حتی اونم ساکت بوده
میتونم برای خودم گل بخرم، اسمم رو روی شنهای دمِ ساحل بنویسم، چند ساعت؛ پشتِ سر هم با خودم حرف بزنم، برقصم و مراقب خودم باشم، ولی کی گفته، بعد از همهی اینا من به تو احتیاج ندارم؟