eitaa logo
🦋دختࢪان ِحیدࢪی🦋
4.1هزار دنبال‌کننده
15.2هزار عکس
3.8هزار ویدیو
2 فایل
_اینجا؟اکیپِ دهه هشتادیا؛🤏😜 وگوشه دنج از احوالاتمون👀💘 [سعی میکنیم انگیزه بهتون تزریق کنیم جانا🦦😌] کپی از پستا؟حلاله🤌 کپی از روزمرگی؟فرهنگِ فور🤝 با جان و دل شنواییم گیانم:)❤️ https://daigo.ir/secret/9857715145 ❌️ورود آقایون راضی نیستیم❌️
مشاهده در ایتا
دانلود
22.66M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
جغور بغور😋 جگرگوسفند دل قلوه پیاز گوجه فلفل نمک روغن یه غذای نوستالژی خوشمزه 😍 ‌‌⊱·–·–·𔘓·–·–·–⊰ • 𝐽𝑜𝑖𝑛𔘓↝@pezeshk313 🩺✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
علی به وقت حوادث عصا نمی‌گیرد ‌‌⊱·–·–·𔘓·–·–·–⊰ • 𝐽𝑜𝑖𝑛𔘓↝@pezeshk313 🩺✨
پایان
مناظره پزشکیان و جلیلی امشب برگزار می‌شود اولین مناظره نامزدهای دور دوم انتخابات ریاست جمهوری ساعت ۲۱:۳۰ امشب برگزار می‌شود. ‌‌⊱·–·–·𔘓·–·–·–⊰ •𝐽𝑜𝑖𝑛𔘓↝@pezeshk313 🩺✨
حمایت خانواده شهید مالک رحمتی استاندار محبوب و شهید آذربایجان شرقی از دکتر ‌‌⊱·–·–·𔘓·–·–·–⊰ •𝐽𝑜𝑖𝑛𔘓↝@pezeshk313 🩺✨
👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬👻 👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻😬👻😬👻 👻😬👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻😬👻 👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻 👻😬👻😬 👻😬👻 👻😬 👻 ࢪمآن⇩ 👋👀بچھ‌مثبٺ👀👋 اخری شام تلفن یکی از سرهنگ ها زنگ خورد و کار واجبی براش پیش اومد و گفت حتما باید بره. اقا بزرگ بلند شد تا دم در بدرقه اش کنه کلا خیلی مهمون نواز بود. منم باهاش بلند شدم و تا دم در همگی رفتیم. که دیدم یهو سرهنگه داره می ره سمت همون کفش هایی که چسب زده بودم وایییی نه! به امیر نگاه کردم و اونم چشماشو بست و همون جور پاهاشو تو کفش کرد و داشت با اقا جون حرف می زد و قدم اول و برداشت که فرش دم در هم باهاش بلند شد و سرهنگ یکه ای خورد و به جلو پرتاب شد و چون سامیار جلوش بود و داشت مطلبی رو می گفت خورد به سامیار و اون چون به سامیار خورد اروم افتاد اما سامیار از ته تا پله افتاد پایین. سه تا پله کوچیک بود چیزی ش نشد! تقریبا پشت اقا جون پناه گرفته بودم و همه نگاه ها برگشت سمت من. اقا جون که میدونست کار منه هیچ واکنشی نشون نداد و از سرهنگ معذرت خواهی کرد و گفت: - شرمنده ما اینجا یه بچه شیطون داریم کسی رو بی لطف نمی زاره بره و بیاد. سرهنگ خندید و گفت: - من که چیزی م نشد سامیار جان ستون شد. سامیار با خشم بهم نگاه کرد و به زور کفش های سرهنگ و از فرش سعی کرد جدا کنه اما انقدر چسب زده بودم جدا نمی شد که! اقا بزرگ گفت: - سارینا بابا چقدر زدی که جدا نمی شه؟ منم راست شو گفتم: - یه چسب قطره ای کامل و زدم. اقابزرگ گفت: - سامیار جدا نمی شه یه جفت کفش نو تو جاکفشی هست بیار بده جناب سرهنگ. سرهنگ با مهربونی نگاهم کرد و گفتم: - به خدا نمی خواستم شما رو اذیت کنم می خواستم محمد و اذیت کنم. خنده اش بیشتر شد و سر تکون داد و گفت: - اشکالی نداره دخترکم. و سامیار کفش ها رو داد و صد دفعه معذرت خواهی کرد حالا انگار چیکار کردم! سرهنگ که رفت اقا بزرگ با عصا ش یکی زد تو کمر امیر. که اخ امیر بلند شد و اقا بزرگ گفت: - تا صدای تو و خنده این بچه اومد فهمیدم یه کاری کردین این بچه است تو چرا گذاشتی انجام بده؟ امیر بهت بده گفت: - این نیم وجبی انجام داده کتک شو به من می زنید؟ منم گفتم: - شیطون گولم زد تو باید بهم می گفتی. چپ چپ نگاهم کرد و سامیار با مسخرگی گفت: - تو دستای شیطون رو از پشت بستی بعد شیطون گولت زد؟ اقا بزرگ نگاه چپی به سامیار انداخت و گفت: - نبینم چیزی به نوه من بگی فهمیدی؟ سامیار پوفی کشید و بعله ای گفت. داخل رفتیم و امیر شاهکار مو برای همه تعریف کرد مامان تحدید وار نگاهم کرد که ترسیده گفتم: - اقا جون من امشب اینجا می خوابم مامان می خواد بزنتم! چشمای مامان گرد شد و گفت: - من کی تا حالا زدمت بار دومم باشه؟ راست می گفت چون یکی یدونه بودم اصلا تاحالا کتک نخورده بودم. اقا بزرگ گفت: - مهلا علی نبینم چیزی به سارینا بگید که با من طرف اید . پسرا پاشدن برن توی حیاط والیبال بازی کنن که سریع بلند شدم و گفتم: - منم میام منم میام. سامیار دوباره گفت: - اخه بچه قد تو به تور می رسه؟ اقا بزرگ گفت: - می برین سارینا رو حرفی نشنوم. ابرویی برای سامیار بالا انداختم و رفتیم قسمت پشت ویلا که سامیار و پسرا زمین درست کرده بودن و تور بسته بودن . سامیار و محمد یار کشتی کردن و محمد اولین نفر منو انتخاب کرد . همه رو جا گیر کرد که گفتم: - من خودم انتخاب می کنم کجا باشم! محمد سری تکون داد و رفتم وسط زمین وایسادم. نگاهی به خودم و قد م کرد و سری تکون داد. بازی شروع شد و اولین توپ و سامیار زد که صاف اومد سمت من منم محکم جواب دادم که سوت بچه ها بالا رفت. تمام مدت سامیار سمت من توپ می زد و می خواست من نزنم مسخره ام کنه اما من با تمام قدرت جواب می دادم و پسرا هم کمکم می کردن بلد نبودم ولی به هر نحوی بود جواب می دادم. دستام عین چی کبود شده بود و پر از خاک شده بودم. منتظر بودیم اونا شروع کنن و داشتم به دست کبودم نگاه می کردم حتما مامان دعوام می کرد که یهو صدای داد محمد اومد: - سارینآااآ مراقب باشش. سر بلند کردم که توپ با شدت خورد تو صورتم و افتادم زمین. جیغی از درد کشیدم و امیر سریع سمتم دوید و دستمو از صورتم برداشت و وای گفت
👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬👻 👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻😬👻😬👻 👻😬👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻😬👻 👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻 👻😬👻😬 👻😬👻 👻😬 👻 ࢪمآن⇩ 👋👀بچھ‌مثبٺ👀👋 با وای بلند امیر ترسیده نگاهش کردم و زیر چشمم خیلی درد می کرد. محمد رو به سامیار که عقب وایساده بود و نگاه می کرد داد زد: - چیکار می کنی چشم ش اسیب می دید چی؟ لج کردی با یه بچه؟ محسن نوه بزرگه گفت: - این شکلی بره تو که زن عمو سکته می کنه خیلی کبوده. ترسیده گفتم: - وای مامان نه امیر می ری قایمکی یخ بیاری؟ امیر گفت: - برم صد درصد شک می کنه و حتما میاد بهت سر بزنه فایده نداره بلاخره می فهمه باید بریم داخل زود یخ بزاری تا کبود تر نشده پای چشت شده بادمجون. رضا گفت: - راست می گه امیر ببرش تو. بلند شدم و گفتم: - نمی رم می خوام بازی کنم. امیر بازمو کشید و گفت: - یه نگاه به خودت بکن دستاتو نگاه کن خون مردگی جمع شده زیر پوستت . یه دنده گفتم: - یه سرویس دیگه بیشتر نمونده می خوام بازی کنم . امیر هوووفی کرد و گفت: - تو از اون کله شق تری یالا شروع کنید. سامیار شروع کرد و دیگه سمت من نمی زد ولی بچه ها به من پاس می دادن و من می زدم و بلاخره بردیمشون. با بچه ها زدم قدش . همه برگشتیم داخل. مامان پشتش بهم بود و داشت با زن عمو حرف می زد که زن عمو با دیدن م هینی کشید. مامان برگشت و با دیدنم چشماش گرد شد. کوبید به صورت خودش و یا خدایی گفت. ترسیده گفتم: - به خدا هیچیم نیست. اشکای مامان شروع شد و نشست جلوم دست زد به پایین چشم که ایی گفتم و عقب رفتم. بلند داد زد: - علییی وای علیییی بچه ام از دست رفت. بهت زده گفتم: - من که سالمم. بابا سریع از سالن طبقه بالا اومد و با دیدن م نفس راحتی کشید و گفت: - مهلا سکته کردم . مامان با گریه گفت: - نگاهش کن ببین پای چش م شو. بابا روی پاش نشوندم و گفت: - اروم باش خانوم حتما تو بازی خورده یخ می زارم روش خوب می شه. مامان پافر مو از تنم در اورد و داشت غر می زد و گریه می کرد که یهو گفت: - وای اینا چیه؟ کی زده تو رو؟ علی دستاشو ببین. بابا دستامو نگاه کرد و گفتم: - کسی نزدتم که مامان تو بازی بلد نبودم درست بزنم با اینجاهای دستم می زدم خون مردگی جمع شد. مامان روی پای خودش می زد گریه می کرد. بابا گفت: - مهلا عزیزم اروم باش به خدا چیزیش نیست این بچه که سالم وایساده جلوت . مامان رو به امیر و بقیه گفت: - اخه چرا گذاشتید بازی کنه؟ پوفی کشیدم و گفتم: - مامان مگه من بچم هیچیم نیست مردی شدم برای خودم. مامان فین فینی کرد و گفت: - ساکت باش بچه. به بابا نگاه کردم که منو هل داد سمت مامان و گفت: - ببین دخترم مثل شیره بلند شو خانوم که تا شپش نزده به اون موهای خاکی ش باید ببریش حمام خودت موهاشو بشوری با این دستای کبود نمی تونه. مامان بلند شد و بالا رفتیم. عذاب وجدان گرفتم که اون طور زدمش دیدم اشک توی چشماش جمع شده بود اما گریه نکرد! فکر می کردم الان می ره باز خودشو لوس می کنه تو چشم مامان و باباش و می گه کار من بود اما در تعجب ام اصلا چیزی نگفت! من نمی دونم چرا انقدر روی این بچه حساس ان و لوس ش می کنن چیزی نشده بود که! بعد یک ساعت زن عمو پایین اومد و گفت سارینا خواب ش برده امشب بمونن بیدار نشه! خانوم کلا تو پر قو بزرگ شده بود .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خیلی وقته ، کربلاتو ندیدم ؛ بخدا که بریدم ، خواب ِ حرم رو دیدم :)😞💔 ‌‌⊱·–·–·𔘓·–·–·–⊰ • 𝐽𝑜𝑖𝑛𔘓↝@pezeshk313 🩺✨
یه افسانه ایتالیایی هست که میگه : شاید عشق همون حسیه که قلب هاتونو با هم عوض میکنید بیقرار می‌شید و برای همینه که بدون هم حس بدی دارید، چون بدن میخواد که قلب اصلیش کنارش باشه. لطفا همیشه کنارم بمون، اخه تو قلب منی❤️ ‌‌⊱·–·–·𔘓·–·–·–⊰ • 𝐽𝑜𝑖𝑛𔘓↝@pezeshk313 🩺✨
قشنگ ترین بُن بَست زندگیِ مَن ، بغَلِتِه••♥️ ‌‌⊱·–·–·𔘓·–·–·–⊰ • 𝐽𝑜𝑖𝑛𔘓↝@pezeshk313 🩺✨
دختراا مشهدی داریم اینجاا؟ 😔😂. @Military52 اگر مشهدی هستید اعلام حضور کنید پیوی:)))