🦋دختࢪان ِحیدࢪی🦋
#پارت39 #پسربسیجی_دخترقرتی ولی عزیز من دیگه نمیرم نمیخوام بازم ببینمش -چی میکی دختر یعنی اینقد ضعیف
#پارت40
#پسربسیجی_دخترقرتی
مرخصی گرفتم یه کاری برام پیش اومده بود
اون روز که بیمارستان بودی یهوی کجا غیبت زد ؟
گفتم که مربوط به همون کاره باید میرفتم
اهمم... پس دکی جون رو ندیدی؟
دلم لرزید :
چطور واسه چی؟
باید ببینیش چه آقای به جای برادری همه چی تموم مودب با سواد چشم پاک باورت میشه دخترای بخش خودشون رو کشتن این چند روز حتی نگاهشم بالا نمیاد یه نگاه کوتاهی بهشون بندازه
پس هنوزم نگاهت به سنگ فرشه برادر بسیجی یه لحضه همون دریای شیطون چند سال قبل توی وجودم زنده شد ، کاش اذیتش کنم
به خودم اومدم لبم رو گزیدم
دریا زشته دیگه بزرگ شدی بیخیال اون کارای بچه گانه شو
پوووف کلافهای کشیدم دوباره حواسم رو به زهرا دادم آره داشتم می گفتم خلاصه خیلی آقاست امروزم قراره به بخش خودمون بیاد بیا ببینش
من ببینمش که چی بشه ؟
هیچی محض اینکه یه جیگر دیده باشی
وای دست از این خل بازیات بردار زهرا من چکار پسر مردم دارم استغفر الله
اه جم کن بابا انگار چی شده توبه میکنه
لبخندی به لحن حرصیش زدم و گفتم
خوب حالا حرص نخور بالاخره این جیگر رو می بینم
هه نمیدونست این جیگر مودبشون چه به سر من دیونه آوره و چندین ساله برای من آشنا ترینه
با تقه ای که به در خوررد از افکارم جدا شدم
سلام خانم مجد دکتر فراهانی اومدن و میخوان وضعیت عمومی بیمار اتاق صد دو رو بدونن
هری دلم ریخت هول شدم حالا چکار کنم؟
زهرا: بالاخره اومد بدو برو که چشم و دلت از دیدن جیگر روشن بشه بلکه طلسم نگاه اون و بخت تو هم باز شد شوهر کردی رفت
زهرا همینطور لودگی میکرد و از حال داغون من خبر نداشت
راهی نبود باید می رفتم ولی ترجیح دادم فعلا من رو نشناسه با همین فکر ماسک زیر چونم رو روی صورتم کشیدم و با برداشتن پرونده بیمار به سمت اتاق صد و دو حرکت کردم نزدیک در مکثی کردم و خودم رو به تخت رسوندم هنوز امیر علی به اتاق نیومده بود بعد از یه معاینه کلی از وضعیت عمومی بیمار منتظر اومدن امیرعلی شدم
به همرا چند پرستار خانم وارد اتاق شد ، لحظه ای حس حسادت توی وجودم شعله کشید ولی وقتی نگاه به زمین دوخته ی امیرعلی رو دیدم دلم آروم شد
با استرس سلام دادم
-سلام آقای دکتر
نگاه کوتاهی انداخت و سلام کرد:
سلام خانم ، دکتر مجد نیومدن ؟
هول شدم اسمم رو گفت یعنی میشناسه ؟ نه بابا از کجا بشناسه منکه اسم کوچیکم ثبت
نشده این همه آدم فامیلشون مجده
🦋دختࢪان ِحیدࢪی🦋
⤸توبه کردم تا دگر هرگز نبینم روی او ، توبه شد بادی وزید و برد دل را سوی او :)💕𖧧 #یهنمهشاعری
عشق احساسِ قشنگیست ولی من شخصا ،
دیدگاهی متفاوت به دو عاشق دارم :) 🤏💓
#یهنمهشاعری
🦋دختࢪان ِحیدࢪی🦋
آنانڪھآنروزبھتومۍخندند فرداگریانندوتوخندانۍ 🤍🐾 . . . :) ꪶⅈꪀ𝕜:‹@pezeshk313 C᭄
ایمانیعنۍبرداشتناولینقدم ،
درحالۍکہتمامراهتاندرتاریکیست🪞:}
-مارتینلوترکینگ🌤•
ꪶⅈꪀ𝕜:‹@pezeshk313 C᭄
- وأماتقلْبۍعظيمجنايتۍ
فأحْيہبتوبہمنک ،
خدایا ، بہدلمحیاتببخش🤍؛>
- معبود ِمن☕️'
ꪶⅈꪀ𝕜:‹@pezeshk313 C᭄
🦋دختࢪان ِحیدࢪی🦋
-عشق آنجاست که دلها به هم گره میخورند و نگاهها به سمت خدا اوج میگیرند؛ جایی که پایان، رنگ بینهایت دارد❤️🔥🌱
#عاشقانهمذهبی
ꪶⅈꪀ𝕜:‹@pezeshk313 C᭄