نگاه چپی بهم انداخت گفت:
- اره قد ش رو هم داری ماشاءالله!
بیشعور داشت مسخره ام می کرد.
اقا جون گفت:
- چتونه هست .
زن عمو نشست پیش سامیار و سر تا پاشو بوس کرد که صورتم جمع شد و با چندش گفتم:
- بابا زن عمو بوس نکن این سر تا پاش میکروبه یه هفته است تو اون بیمارستانه بوی امپول و بیمارستان می ده نکن .
سامیار همون پرتقال و پرت کرد سمتم که جا خالی دادم و محکم خورد تو صورت امیر.
خنده جمع بالا رفت.
امیر گفت:
- بیا اینم یه هفته با سارینا گشت هار شد.
یهو مامان گف..
👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬
👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬👻
👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬
👻😬👻😬👻😬👻😬👻
👻😬👻😬👻😬👻😬
👻😬👻😬👻😬👻
👻😬👻😬👻😬
👻😬👻😬👻
👻😬👻😬
👻😬👻
👻😬
👻
ࢪمآن⇩
👋👀بچھمثبٺ👀👋
#به_قلم_بانو
#قسمت32
#سارینا
یهو مامان گفت:
- صدای ماشین اومد سامیار که نمی تونه کی نشسته بود پشت فرمون؟
خیلی ریلکس لبخند ژکوندی زدم و عین موش خودمو بین سامیار و زن عمو جا کردم و کنار گوش سامیار گفتم:
- ببین بگو با جن بگو با روح اصلا بگو با جناب محترم ازراعیل اومدیم فقط نگی من پشت ماشین بودم خوب؟
سامیار نامحسوس سری تکون داد که مامان با چشای ریز شده گفت:
- با توام سامیار.
سامیار هم خیلی ریلکس گفت:
- سارینا نشسته بود.
چشام گرد شد و بهت زده نگاهش کردم که گفت:
- این تلافی اون باری که ویلچر رو با موتور 1300 اشتباه گرفتی.
منم نامردی نکردم و چنان پس گردنی بهش زدم که موریگ های داخلی سلول های گلوبول های قرمز ش فلج شد!
مامان افتاد دنبالم و با جیغ جیغ به جون بابا غر می زد که چرا ماشین یاد من داده.
خودمو پرت کردم تو بغل اقا بزرگ و گفتم:
- اقا جون دستم به دامن ت عه دامن نداری دستم به شلوارت نزار این عروس ت منو بزنه شبیهه زامبی ها شده .
اقا جون ریلکس گفت:
- نه اتفاقا باید ادب ت کنه چیزی رو از من مخفی نکنی!
چشامو مظلوووم کردم و بهش خیره شدم که پوفی کشید و گفت:
- پدر صلواتی چشاش هم به خودم رفته ای بابا و دستشو دورم حلقه کرد.
راست می گه چشای اقا بزرگ ابی بود و بعد بابام و حالا من البته که مامان سبز بود چشاش واسه همین چشای ابی م یه رگ های سبزی داخل ش بود که هر کی می دید می گفت لنزه!
داشتیم ناهار می خوردیم و هر چند دقیقه یه بار سامیار دستی به گردن ش می کشید که با نیشخند گفتم:
- اخی الهی دردت گرفت؟ اوف شدی ؟
یه طوری نگاهم کرد که انگار می گفت دارم برات.
یهو شروع کرد سرفه کردن و به نوشابه اشاره کرد.
سریع باز کردم که عین بمب منفجر شد.
تا چند ثانیه خشک شده وایسادم و یا امام حسینی گفتم.
به جان خودم اگر قطره های نوشابه از سر و روم چکه نمی کرد گفتم حتما صدام گور به گور شده از صد کفن بلند شده و بمب انداخته.
کل میز نوشابه شده بود سامیار دستی به شونه ام زد و گفت:
- دستم درد نکنه کاری نداشت فقط یکم هم زدن نیاز بود و قرص نعنا برای منفجر کردنت.
و زد زیر خنده.
همه بهت زده نگاهش می کردن.
زن عمو گفت:
- یه هفته اینا پیش هم بودن نگا اینم مثل اون شد از صبح یه بند دارن بلا سر هم میارن!
با خشم گفتم:
- سامیار دلت می خواد چیکارت کنم؟
یکم متفکر نگاهم کرد و گفت:
- خوابم میاد تا اتاقم همراهیم کن .
اخمامو تو هم کشیدم و کشدار گفتم:
- عجبببببب.
نوشابه رو برداشتم و نصف ش که مونده بود توش رو سرشو گرفتم طرف سامیار و با دستام بطری رو چلوندم که عین گلوله پرت شد تو صورت سامیار و از کله اش تا پاش نوشابه چک می کرد و چون شیرین بود نوشابه بدن ش چسبناک چسبناک شده بود.
و خیلی ریلکس از محل حادثه گریختم!
امشب با همه نوه ها جمع شده بودیم فیلم ببینیم اونم ترسناک.
با سینی پر مخلفاتی که با سلیقه برای خودم چیده بودم رفتم تو سالن امیر گور به گور شده لامپ هارو خاموش کرده بود فضا بیشتر ترسناک بشه.
سامیار با دیدن خوراکی ها به کنارش اشاره کرد که از خدا خواسته سریع رفتم کنارش نشستم و شروع کردیم به خوردن.
رفته بود جای ترسناک فیلم و از ترس دست سامیار رو اوردم بالا جلوی صورتم .
سامیار گفت:
- راحتی انشاءالله؟
منم عین خودش گفتم:
- بعله تقبالله.
با دهنی صاف شده گفت:
- اونو بعد نماز می گن خنگ خدا.
متفکر گفتم :
- بعله پس استغفرالله!
و همچنین دهن ش صاف تر شد و گفت:
- من تمنا می کنم همون فارسی عین ادم حرف بزن انقدر خودتو اذیت نکن!
ابرویی بالا انداختم و گفتم:
- از اونجایی که اصلا مهم نیستی پس باشه!
چشاش گرد شد وای خیلی چشاش یاحال شده بود با ذوق دستم زدم به تخم چشم ش که زود دستمو عقب زد و داد زد:
- کورم کردی مگه دیونه ای؟
نگاهمو به تلوزیون دوختم و گفتم:
- عاره سر خود نکبتت رفتم.
یه مشت تخمه برداشت و گفت:
- نه ببین نکبت و با فرشته خدا اشتباه گرفتی اگه می خوای نکبت و ببینی باید بری تو اینه نگاه کنی.
دستمو طرف ش کشیدم و گفتم:
- نیاز نیست چون جفتم نشسته داره تخمه می خوره و زر زر می کنه!
من و امیر زیر میز بهشون نگاه می کردیم و خنده ریسه می رفتیم.
انگار که گرگ زده باشه به گله .
بعد 3 دقیقه تمام شد و بیرون اومدیم.
از بس خندیده بودم جون تو دست و پاهام نمونده بود.
همه با خشم نگاهمون کردن و حسابی شکه شده بودن.
سامیار نشست و دستشو روی قلب ش گذاشت و گفت:
- داشتم اشهد می خوندما گفتم حتما شهید می شم!
قهقهه های من و امیر سالن و پر کرد.
کتک زدن من و امیر و موکول کردن به بعد و دور تا دور میز نشستیم.
سامیار اومد و نشست جفتم و گفت:
- حالا این 2 چیه؟
همه کنجکاو بهم نگاه کردن که دستامو بهم کوبیدم و با ژست گفتم:
- به مناسبت دو تا تیر خوردن ت دیگه.
شلیک خنده امیر به اسمون رفت.
سامیار با چشای گرد شده گفت:
- ها!
یکی زدم رو شونه اش و گفتم:
- به امید تیر های بیشتر صد سال به این سال ها شهید بشی انشاءالله.
همه خنده ای کردن و سامیار هم خندید.
با دیدن عکس روی کیک گفت:
- خودم این عکس و ندارم از کجا اوردیش؟
اوه اوه نفهمه من گرفتم.
یکم با دقت نگاه کرد و گفت:
- این همون روزیه که اومدم از دم در مدرسه ات بردمت رستوران کی عکس گرفتی من ندیدم؟
نگاه ها رو که حس کردم یکم همچین یه نموره خجالت کشیدم .
شونه ای بالا انداختم و با دست و سوت جیغ سامیار و همراهی کردیم و فوت کرد.
داشتم می
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قربون کبوترای امام حسن💔
⊱·–·–·𔘓·–·–·–⊰
• 𝐽𝑜𝑖𝑛𔘓↝@pezeshk313 🩺✨
قدم قدم؛
با یه علم...
ایشاالله اربعین میام سمت حرم(:🥺❤️
#اربعین
⊱·–·–·𔘓·–·–·–⊰
• 𝐽𝑜𝑖𝑛𔘓↝@pezeshk313 🩺✨
ازآنزمانکهبراینآستاننهادمروی
فرازِمسندِخورشیدتکیهگاهِمناست🌤'
#بابا_علے
⊱·–·–·𔘓·–·–·–⊰
• 𝐽𝑜𝑖𝑛𔘓↝@pezeshk313 🩺✨
تـورانَـدارَموَدِلتَنـگَموَدِلَـمقُرصاَسـت
ڪِھ،اِنتِھـٰاےِخوشِصَبروَاِنتِـظارتـویۍ...💛🌱
#منتظرانه💕✨
#امام_زمان
⊱·–·–·𔘓·–·–·–⊰
• 𝐽𝑜𝑖𝑛𔘓↝@pezeshk313 🩺✨
بقولداداشابراهیممطمئنباشید
هیچچیزیهمانندبرخوردیخوبروی
آدمهاتاثیرندارھمشتی !(:🔏🌱
-شهیدابراهیمهادی
⊱·–·–·𔘓·–·–·–⊰
• 𝐽𝑜𝑖𝑛𔘓↝@pezeshk313 🩺✨