eitaa logo
🦋دختࢪان ِحیدࢪی🦋
4هزار دنبال‌کننده
15.1هزار عکس
3.8هزار ویدیو
2 فایل
_اینجا؟اکیپِ دهه هشتادیا؛🤏😜 وگوشه دنج از احوالاتمون👀💘 [سعی میکنیم انگیزه بهتون تزریق کنیم جانا🦦😌] کپی از پستا؟حلاله🤌 کپی از روزمرگی؟فرهنگِ فور🤝 با جان و دل شنواییم گیانم:)❤️ https://daigo.ir/secret/9857715145 ❌️ورود آقایون راضی نیستیم❌️
مشاهده در ایتا
دانلود
🦋⃟    انقدر موفق میشم که هر جا بشینن مجبور بشن اسم منو بشنون! ‌‌‌💘˹➜˼‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @pezeshk313 •°
شیطونـه‌ڪنارِ گوشت‌زمزمه‌میڪنه: تاجوونےاززندگیـت‌لذت‌ببر🕊 هرجورڪه‌میشه‌خوش‌بگذرون اماتوحواسـت‌باشه،🖐🏻 نڪنه‌خوش‌گذرونیت‌به قیمتِ‌شڪسـتنِ‌دل‌امام‌زمانمون‌باشھ(:💚 ‌‌‌💘˹➜˼‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @pezeshk313 •°
آخرش...! یڪ نفر از راه می‌رسھ‌‌ِ، ڪھ‌‌ِ بودنش :) جبران‌ِ تمـٰامِ نبودن‌هـٰاست . محبوب من✨🫀 ‌‌‌💘˹➜˼‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @pezeshk313 •°
🦋دختࢪان ِحیدࢪی🦋
-
برای تـو: اگرچه از هم دوریـم امّا تـو در رگ هایم جریـان داری .. ♥️
«إِنَّ رَبِّي‌عَلَىٰ‌كُلِّ شَيْءٍحَفِيظٌ» پروردگارم‌؛حافظ‌و‌نگهبان‌همه‌چیز‌هست:)🪴 ‌‌‌💘˹➜˼‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @pezeshk313 •°
ࢪازۍ ڪہ بَࢪِ غیࢪ نگفتیم و نگوییم با دوست بگوییم ڪہ او محࢪمِ ࢪاز است ‌‌‌💘˹➜˼‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @pezeshk313 •°
هیچ‌وقـت به کسی دل نبنـد ؛ چون این دنیـا خیلی کوچیکہ ! اما اگـه دل بستی ولش نکـن ، چون دنیـا خیلی بزرگ و تاریکہ ( : ‌‌‌💘˹➜˼‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @pezeshk313 •°
پایـــــان‌فعٰالیت‌ا‌د‌🌱 صلـــــٰواٺ🤍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
𝐇𝐚𝐩𝐩𝐲 ³.²𝐊
🦋دختࢪان ِحیدࢪی🦋
ࢪمآن↯ ﴿ #رمان_عشق_به_یک_شرط ﴾ #قسمت40 داشتم دمبال بهونه می گشتم اما چیزی پیدا نکردم . لب ز
ࢪمآن↯ ﴿ - حالا یه کاری بکن تا امشب بندازنمون بیرون. با زرنگی گفتم: - به من چه من و که نمی ندازن تورو می ندازن من مثل یه دختر خوب و ساکت نشستم . ابرویی بالا انداخت و گفت: - عجب ماشاءالله به این ساکتی چشم نخوری خانوم. نیش مو وا کردم و نچی کردم. اون دوتا برادر که خابیدن ما هم برای اینکه مزاحم شون نشیم ساکت شدیم و خواب مون برد. با صدای اذان و تکون خوردن های تخت چشم باز کردم. مهدی نشسته داشت نماز می خوند و اخراش بود. خابالود دوباره سرمو روی تخت گذاشتم و خوابم برد. با صدا کردن های مهدی نشستم و بهش نگاه کردم. چند بار پلک زدم تا تونستم خوب بیینمش و لب زدم: - سلام صبح بخیر. سری تکون داد و گفت: - سلام خانوم صبح تو هم بخیر بلند شو دست و صورت تو بشور بیا صبحونه. به میز نگاه کردم بیمارستان صبحونه اورده بود. بلند شدم و دست و صورت مو شستم. مهدی منتظر بود تا من بیام و با هم شروع کنیم. دستامو خشک کردم و مهدی بسم الله گفت و لقمه گرفت و داد دستم وشروع کردیم. داشتم میز و جمع می کرد که پرستار اومد برای عوض کردن پانسمان های مهدی. مهدی معذب بود چون دختر بود و با لحن موادبانه گفت: - خواهرم می شه یه اقا بفرستید! دختره هم زود سری تکون داد و رفت. بعد چند دقیقه یه پرستار اقا اومد و از بازوش شروع کرد . خم شده بودم روی مهدی و با استرس به بازوش نگاه می کردم. دستمو گرفت و گفت: - بشین نمی خواد نگاه کنی. سری تکون دادم ولی دوباره به کارم ادامه دادم. با دیدن خراش و بخیه بازوش دلم ریش شد و بغض کردم با فشار دستش نشوندم و سعی کرد درد شو پنهون کنه: - چیزی نیست باز داری گریه می کنی این همه اشک از کجا میاری خانوم؟ ناراحت نگاه ش کردم و گفتم: - خیلی درد می کنه؟ نه ای گفت ولی گاهی از درد صورت ش جمع می شد. نوبت رسید به پهلو ش تا اومدم پاشم نگاه کنم جدی اسممو صدا زد و سر جام نشستم