..
📘
#حکایت_خواندنی
روزی مردی زیر سایه درخت گردویی نشست تا خستگی در کند
در این موقع چشمش به کدو تنبلهایی که آن طرف سبز شده بودند افتاد و گفت
خدایا
همه کارهایت عجیب و غریب است
کدوی به این بزرگی را روی بوتهای به این کوچکی میرویانی و گردوهای به این کوچکی را روی درخت به این بزرگی
همین که حرفش تمام شد گردویی از درخت به ضرب بر سرش افتاد
مرد بلافاصله از جا جست و به آسمان نظر انداخت و گفت
خدایا
خطایم را ببخش
دیگر در کارت دخالت نمیکنم
چون هیچ معلوم نبود اگر روی این درخت به جای گردو
کدو تنبل رویانده بودی الان چه بلایی به سر من آمده بود
.
..
😁😁
زنگ زدم پشتیبان کنکورم
گفتم رتبم ۶۴ هزار شده
میتونم فوریتهای پزشکی قبول شم ؟😆
گفت آره😃
گفتم چه جوری ؟
گفت میزارنت رو سقف آمبولانس
بگو ویو ویو ویو😃🤣😅
😂😂
.