..
🌼 🌹❤️
#السلام_علیک
🌼
#یا_اباصالح_مهدی
💫
تو بیا تا گره از کار #دلم وا گردد
🌼
سبب وصل به #دلدار مهیا گردد
💫
دمد از خاک ، گل و سبزه به یُمن #قدمت
🌼
آسمان آبی و خوشرنگ چو #دریا گردد
💫
چشمها منزل خورشید #جمال تو شود
🌼
عالمی خیره به تو ، غرق #تماشا گردد
💫
یوسف خویش به #نسیان بسپارد یعقوب
🌼
غرق در حسن #رخ یوسف زهرا گردد
🌼
الّلهُـمَّ عَجِّـلْ لِوَلِیِّک الْفَـــرَج
🌼🙏🌹💗
.
هدایت شده از پزشکی و اطلاعات دارویی و عمومی
..
🌼 🌹❤️
#السلام_علیک
🌼
#یا_اباصالح_مهدی
💫
تو بیا تا گره از کار #دلم وا گردد
🌼
سبب وصل به #دلدار مهیا گردد
💫
دمد از خاک ، گل و سبزه به یُمن #قدمت
🌼
آسمان آبی و خوشرنگ چو #دریا گردد
💫
چشمها منزل خورشید #جمال تو شود
🌼
عالمی خیره به تو ، غرق #تماشا گردد
💫
یوسف خویش به #نسیان بسپارد یعقوب
🌼
غرق در حسن #رخ یوسف زهرا گردد
🌼
الّلهُـمَّ عَجِّـلْ لِوَلِیِّک الْفَـــرَج
🌼🙏🌹💗
.
..
وجه تسمیه ضرب المثل ایرانی
((چه کشکی ، چه پشمی ))
👈 غلط زیادی که جریمه ندارد !
چوپانی گله را به صحرا برد ؛ به درخت گردوی تنومندی رسید . از آن بالا رفت و به چیدن گردو مشغول شد که ناگهان گردباد سختی در گرفت ، خواست فرود آید ، ترسید .
باد شاخه ای را که چوپان روی آن بود به این طرف و آنطرف میبرد . دید نزدیک است که بیفتد و دست و پایش بشکند .
مستاصل شد ... !
از دور بقعه امامزاده ای را دید و گفت :
«ای امامزاده گله ام نذر تو ، از درخت سالم پایین بیایم . »
قدری باد ساکت شد و چوپان به شاخه قویتری دست زد و جای پایی پیدا کرده و خود را محکم گرفت .
گفت :
« ای امامزاده خدا راضی نمیشود که زن و بچه من بیچاره از تنگی و خواری بمیرند و تو همه گله را صاحب شوی . نصف گله را به تو میدهم و نصفی هم برای خودم » ... !
قدری پایینتر آمد .
وقتی که نزدیک تنه درخت رسید گفت :
« ای امامزاده نصف گله را چطور نگهداری میکنی ؟ آنها را خودم نگهداری میکنم ، در عوض کشک و پشم نصف گله را به تو میدهم . »
وقتی کمی پایینتر آمد گفت :
« بالاخره چوپان هم که بی مزد نمیشود کشکش مال تو ، پشمش مال من به عنوان دستمزد . »
وقتی باقی تنه را سُرخورد و پایش به زمین رسید نگاهی به گنبد امامزاده انداخت و گفت :
« مرد حسابی چه کشکی چه پشمی ؟ ما از هول خودمان یک غلطی کردیم .
غلط زیادی که جریمه ندارد .😁👌
.
هدایت شده از پزشکی و اطلاعات دارویی و عمومی
..
وجه تسمیه ضرب المثل ایرانی
((چه کشکی ، چه پشمی ))
👈 غلط زیادی که جریمه ندارد !
چوپانی گله را به صحرا برد ؛ به درخت گردوی تنومندی رسید . از آن بالا رفت و به چیدن گردو مشغول شد که ناگهان گردباد سختی در گرفت ، خواست فرود آید ، ترسید .
باد شاخه ای را که چوپان روی آن بود به این طرف و آنطرف میبرد . دید نزدیک است که بیفتد و دست و پایش بشکند .
مستاصل شد ... !
از دور بقعه امامزاده ای را دید و گفت :
«ای امامزاده گله ام نذر تو ، از درخت سالم پایین بیایم . »
قدری باد ساکت شد و چوپان به شاخه قویتری دست زد و جای پایی پیدا کرده و خود را محکم گرفت .
گفت :
« ای امامزاده خدا راضی نمیشود که زن و بچه من بیچاره از تنگی و خواری بمیرند و تو همه گله را صاحب شوی . نصف گله را به تو میدهم و نصفی هم برای خودم » ... !
قدری پایینتر آمد .
وقتی که نزدیک تنه درخت رسید گفت :
« ای امامزاده نصف گله را چطور نگهداری میکنی ؟ آنها را خودم نگهداری میکنم ، در عوض کشک و پشم نصف گله را به تو میدهم . »
وقتی کمی پایینتر آمد گفت :
« بالاخره چوپان هم که بی مزد نمیشود کشکش مال تو ، پشمش مال من به عنوان دستمزد . »
وقتی باقی تنه را سُرخورد و پایش به زمین رسید نگاهی به گنبد امامزاده انداخت و گفت :
« مرد حسابی چه کشکی چه پشمی ؟ ما از هول خودمان یک غلطی کردیم .
غلط زیادی که جریمه ندارد .😁👌
.