eitaa logo
پیچَکِ‌قَلَمْ🍃
195 دنبال‌کننده
272 عکس
36 ویدیو
1 فایل
نیاز ساده‌ی من شنیدن صدای تو بود. تو دریغ کردی و من نوشتم... با من هم کلام بشید👈 @M5566M
مشاهده در ایتا
دانلود
. . می‌گویند ابراهیم.. سید ابراهیم رئیسی.. رئیس جمهورِ شهید.. ابدی.. خستگی ناپذیر.. گل ها را روی عکست‌ پر‌پر می‌کنم‌ و می‌گویم:« ولی تو تا همیشه برای من‌ تداعی‌گرِ امیرکبیری! ابراهیمِ کبیر!» به آن روزها فکر می‌کنم‌‌ و بغضم می‌ترکد. همان روزهایی که پای صندوق، اسمَت را نوشتم‌‌ و از این‌که برنده‌ی انتخابات شدی در پوست خودم نمی‌گنجیدم. هنوز یک ماه هم نشده بود که صداها بالا رفت: (دیدی اینم یکی بود مثل بقیه!!) گلویم می‌سوزد، یک نفس، آب را سر می‌کشم. آخ! واقعنِ واقعا! کاش تو هم مثل بقیه بودی. لم می‌دادی به میز ریاست‌ و سرگرم بازیچه‌های دنیوی بودی. تا این‌که حالا، توی تلویزیون ببینم، تابوتت رویِ دست جمعیت بدرقه می‌شود. ‌نمی‌دانم‌ چرا اینطور شد! شاید.. خودت، لای مناجات‌های شبانه‌، مثل علیِ تنهایِ کوفه، گفته باشی:«خدایا! ابراهیم را از این جماعت بگیر» گرفت! ... گرفت...💔 خستگی درنشده.. نفس تازه نکرده.. پیکر سوخته... 🥀 همین قدر مظلومانه، خدا تو را از ما کفرانِ نعمت کرده‌ها پس گرفت. اما به خدا تو هنوز زنده‌ای! مگر نه این‌که مرگ زمانی‌ اتفاق می‌افتد که دیگر کسی به انسان فکر نکند و از او نگوید. ببین‌ آقای رییس جمهور! ببین و بدان! ما همه به یادت هستیم. از تو حرف می‌زنیم. به تو سلام می‌کنیم سلام بر تو که عزایت مثل عزای سالار شهیدان، رکود و سکونمان را گرفت‌ و به باورهای مُردابیمان حرکت دوباره داد. سلام بر‌تو سید ابراهیم هنگامی که زاده شدی لحظه ای که عاشقانه سوختی. و روزی که برانگیخته خواهی شد. ✍🍂
8.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بسم الله الرحمن الرحیم این تصویر بی‌روتوش میلیون‌ها نفر از ما مردم ایران است که دنیا نمی‌خواهد ببیند که دنیا ترجیح می‌دهد جمعیت «اگه سقط بشه نود می‌دم» را به جایمان جا بزند. تصویر حقیقی خودمان را به مردم دنیا نشان بدهیم تا بدانند چه موافق سیاست‌های سیدابراهیم رئیسی بودیم، چه منتقدش و چه حتی مخالفش مادامی که پرچم ایران بر دوشش بود، او نمایندهٔ همهٔ ما مردم ایران بود و‌ محترم می‌شمردیمش و حالا که آن پرچم، از دوشش، به روی تابوتش گذاشته شده حالا که رئیس جمهورمان، شهی🌷 جمهور شده، هزاران‌بار برایمان محترم‌تر و عزیزتر شده است.
این تصویر بی‌روتوشِ امروزِ قاطبهٔ مردم تهران است دست‌به‌دستش کنید تا به چشمِ چشم‌آبی‌ها برسد که بفهمند سیدابراهیم رئیسی، رئیس یک «جمهور» بود. پرستو علی عسگرنجاد
بسم الله الرحمن الرحیم ما هنوز نفهمیده‌ایم چه مردی را از دست داده‌ایم. ✍🏼پرستو علی‌عسگرنجاد من بیست سال در اراک زندگی کردم. وقتی می‌گویند من دقیقاً می‌دانم دارند از چه حرف می‌زنند. افتخار مدرسهٔ دولتی من این بود که هر سال ما را ببرد اردوی بازدید . من خیلی کوچک بودم که فهمیدم هپکو اولین و بزرگ‌ترین کارخانهٔ تولید تجهیزات سنگین، نه فقط در ایران، که در کل خاورمیانه است. موقع بازدید هپکو محو عظمتش شده بودم. در ۱۳سالگی بابت گزارشی که از آن بازدید نوشتم، در مدرسه تقدیر شدم، تازه گزارشی که مال سال ۸۳ بود، قبل عصر اینترنت، قبل این همه رشد و بالندگی صنایع کشور. مادر شاگردم طلاق گرفت و رفت. پدر دوستم از فرط غم، سرطان گرفت. یکی از آشناهایم از شدت استیصال درگیر اعتیاد شد. همه‌شان کارگر هپکو بودند و همهٔ این بلاها، طی چهار سال اتفاق افتاد، از ۹۴ تا ۹۸ که بزرگ‌ترین کارخانهٔ تجهیزات سنگین خاورمیانه با سر زمین خورد. کارگران هپکو در دولت مردی که برای بازدید از کارخانه‌ها از اتومبیل ضدگلوله‌اش پیاده نمی‌شد، به خاک سیاه نشستند. دولت بنفش، هپکو را دو بار به ثمن بخس، به بی‌تعهدترین و غیرمتخصص‌ترین گزینه‌های غیربومی واگذار کرد. هم‌زمان، تمام قطعاتی را که پیش از آن کارگران اراکی با دست هنرمند خودشان در هپکو می‌ساختند، وارد کرد!!! تولیدات هپکو ماه‌ها خاک می‌خورد و بازار پر از قطعهٔ خارجی بود… به همین سادگی، صنعتی‌ترین شهر ایران که سهم مردمش از همهٔ ثروتش فقط دود و سرطان و کمبود بوده و هست، به آشوب کشیده شد. فضا امنیتی شد. اعتصاب پشت اعتصاب. بی‌فایده. هپکو شده بود درد لاعلاج، اسباب نفرت کارگرانی که روزگاری وقتی آرم کارخانه را می‌دیدند، سینه‌شان را جلو می‌دادند و به آن افتخار می‌کردند… سیدابراهیم رئیسی هپکو را نجات داد. رئیسی امید را به کارگران اراکی برگرداند. رئیسی یکی از مهم‌ترین کارخانه‌های ایران را احیا کرد. رئیسی نان گذاشت سر سفرهٔ رئیسی با همان صبر و آرامش و تقوا و متانت عجیبش، درد کارگران هپکو را شنید و خودش آستین بالا زد تا دوباره چراغ کارخانه روشن شود. این فیلم را خودم همین امروز گرفته‌ام، در خیابان آزادی تهران، هنگام عبور تابوت شهید سیدابراهیم رئیسی، وقتی کارگران هپکو با صدای بلند زار می‌زدند و به سر و سینه می‌کوفتند. روی برگه‌ای نوشته بودند: «جامعهٔ کارگری ایران داغدار شد». کارگرهای هپکو، رئیس جمهور مملکتشان را یکی مثل خودشان و از خودشان می‌دانستند. من تا آخر عمر، هروقت آرم هپکو را ببینم دلتنگ مردی می‌شوم که توهین شنید و قضاوت و تمسخر شد اما آن‌قدر بی‌خوابی کشید و دوید تا کارگران هپکو، شب راحت بخوابند. https://t.me/takooch/1684
اقای رئیسی ما برای چهار سال به شما رای دادیم قول بده آن طرف یک سال باقی مانده را هم به فکر ما باشی
پیچَکِ‌قَلَمْ🍃
#آقای‌اعداد‌مقدس
آن شب تا صبح بیدار بودم. مثل همه‌ی این. دلم برای پیدا کردنش هزار راه رفت. برایش حمد خواندم که سردش نشود. یا غیاث‌المستغیثین گفتم که نکند وسط جنگل اسیر حیوانات وحشی بشود. صلوات فرستادم که نکند گرسنه باشد! خبر نداشتم از قصه‌ی پر غصه‌ی سوختن.. خدا را نشانده بودم روبروم و یکی‌درمیان بین ذکرهام سوال می‌پرسیدم. بماند که صدبار توبه کردم بعد هر سوال؛ نه به عدد فکر کردم، نه ! من فقط یک و بیست را بلد بودم آخر! هیچ رقم توی کَتم فرو نمی‌رفت که شب میلاد، داغ سید بماند به دلمان. زل زدم توی چشم‌هاش:« مگه شب عید، عیدی نمی‌دن؟ اصلا مگه ما چندتا امام رضا داریم که شب تولدش اینجوری پریشونمون کردی؟ ما هیچی، امام زمان چی می‌شه؟! همه یاراشو داری می‌بری، لابد می‌خواد به من دل خوش کنه!!....» به ثانیه نکشیده سرم را می‌انداختم پایین که:« غلط کردم» دم صبح نرمی میان انگشت شست و اشاره‌م می‌سوخت! صبح که خبر رسمی شد و فهمیدم عزم تقدیر برای رقم‌زدن اتفاق‌های سخت جزم است، دیگر لال شدم! نشستم به تماشا.‌ صبح، شبیه یک و بیست شب شده بود! خانه تاریک تاریک بود. نگاهم روی صفحه‌ی ال سی دی دو دو می‌زد. دوربین، رفته بود توی ضریح و بوسه‌ی سید را روی سنگ مزار امامِ نشان می‌داد. سرما رفت تا ته استخوانم. دندان‌هام می‌خورد به هم و بغض مثل غده توی گلوم ورم کرد. چقدر دلتنگش بودم. هیچ‌وقت به نبودن و نداشتنش فکر نکرده بودم. مجری که از رئیس جمهور گفت و از روز کشیک، باریدم. قلبم داشت می‌ترکید. کجا بودم؟! بزرگوار، سناریو را از خیلی قبل‌ترها چیده بود. میزان‌سن، درست سر جایش قرار داشت و پیرنگ، مو به مو داشت اجرا می‌شد. سر گذاشتم به سجده و محکوم شدم به تسلیم و سکوت و حسرت... امروز، کانال‌ها از #سه‌ی می‌گفتند. رُندترین تاریخ امسال، که قرار است عزیزدلمان را به خاک مقدس حرم امام رضا جان بسپاریم، که عدل برابری می‌کند با سن هر دوره خدمت سید! و خطبه‌ی سیصد و سی و سه حضرت امیر؛ انگار‌ که اصلا سید خودش را از روی کلمات امام ساخته! و که عدد ارباب ماست و سید، سخت امام حسینی بوده... دوباره دارم از شب‌ها می‌ترسم. تا صبح می‌نشینم توی‌ راحتی یک نفره و زل می‌زنم به در و دیوار. درست مثل الآن که ترس و دلتنگی چسبیده بیخ گلوم و بی‌تابم کرده! نگاه می‌کنم به عکس‌هاش. کنار حضرت آقا، کنار رفیق‌هاش، درآغوش سردار، پای درد دل‌های پیرمرد روستایی... برق صادقانه‌ی چشم‌های خسته‌اش بیچاره‌ام کرده این چند شبانه‌روز. با خودم فکر می‌کنم، خدا، برای من چه پیرنگی چیده؟ اصلا با خودم چند چندم؟ من، سهمم از این داغ و فراق کجاست؟ از این محبت و دلدادگی! چقدر تاب سوختن دارم؟ همین شور و اشک و تشییع برای عاقبت به خیری کفایت می‌کند؟ بیشتر می‌ترسم. باید برای سر به راه شدنم حمد و صلوات بخوانم. باید بنشینم سنگ‌هام را با خودم وا بکنم و دو دوتا چارتا کنم، که رقم‌هام با هیچ‌ چیز جور در نمی‌آید... @pichakeghalam
و امروز ! آخرین مقصد سفرهای استانی رئیس جمهورِ خداقوت آقا سید 🍂
چند روز از مصیبتی که روی سرمون آوار شده می‌گذره! شهادت دومین مقام بلندپایه‌ی ایران! راستش تو این چند روز دل و دماغ هیچ کاری نداشتم. نه حالی برای تمیزکردن غبارهای روی وسایل خونه، نه حتی یک آشپزی درست درمون. می‌نشستم جلوی تلوزیون و بچه‌ها دور و برم بی‌قرار پرسه می‌زدند. امروز ناچار بودم برای انجام کارهای بانکی برم بیرون.‌ همه چیز شبیه قبل بود، فروشگا‌های زنجیره‌ای پر از مشتری، پروتئینی‌ها کامیون کامیون گوشت و مرغ خالی می‌کردند، بعضی‌ها خندون و یه عده محزون! آب از آب تکون نخورده بود. روزگار مثل قبل می‌چرخید. مثل شنبه و یکشنبه‌ای که گذشت! مثل همه‌ی این سه‌سال که داشتیمش!
رئیس جمهور شهید شده مجلس به کار خودش پایان داده اما سر سوزنی در دل مردم نگرانی وجود ندارد، چون این مملکت صاحب دارد... چون پای همین نظام، آن‌قدر خون‌های مقدس ریخته شده، که قلب ما فقط از دوری و دلتنگی بلرزد، نه چیز دیگر...