eitaa logo
روایت بانوی پیشران ایران
1.1هزار دنبال‌کننده
91 عکس
121 ویدیو
7 فایل
┅| روایت بانوی پیشران ایران |┅ ارتباط با ما : @Dokhtarane_morvarid #رویداد_روایت #بانوی_پیشران_ایران #سازمان‌بسیج‌جامعه‌زنان‌خراسان‌رضوی
مشاهده در ایتا
دانلود
دوباره صبح شده ☀️ و باز شروع شد. بازهم با صف زنان سیاه پوست برده و مظلوم مواجه هستم‌ که باید روی آنها آزمایشات و کالبد شکافی انجام شود.😒 جرم آنها فقط زن بودنشان است لحظه‌ای از اینکه پرستاری👩‍⚕ در غرب آمریکا در بیمارستان کندی🏨 هستم‌ متاسف می‌شوم. ناگهان با صدای خانم سیسیلی، (داخل شوید) به خود می آیم باز هم زنی سیاه پوست و بی پناه روی تخت دراز کشیده و آقای دکتر👨‍⚕ با تيغ جراحی 🔪به سراغ او می رود . . بدون هیچ بی هوشی و بی حسی... زن فریاد میزند دسته های تخت را فشار میدهد صدایش مثل ناخنی که روی صندلی چوبی کشیده میشود روحم را میخراشد . . زن زبان ما را متوجه نمی شود با خیال راحت و برای چندمین بار میپرسم دکتر چرا؟؟؟؟؟؟؟ این ها هم انسان هستند درد میکشند و دکتر فقط جمله همیشگی اش را تکرا میکند، زنان سیاه پوست درد را حس نمی‌کنند و بايد از آنها برای پیشرفت علمی استفاده کرد ... از آن ماجرا سالها میگذرد و همچنان جنگ درون من پابرجاست زن زن است چه سیاه پوست چه سفید پوست
تبلیغات رسانه ای: مدت ها بود که ریزش مو داشتم،هر نوع شامپو و محلولی که استفاده میکردم فایده ای نداشت،کلافه شده بودم،شُرشُر ریزش موهایم را در حمام که میدیدم گریه ام میگرفت.تا اینکه تبلیغ شامپوی ضد ریزش مو رو در اینترنت دیدم،گفتم به جهنم این همه خرج کردم اینم روش،اگه خوب باشه میگیرم. روی تبلیغ شامپو دقیق شدم و اسمشو جستجو کردم،سایت شرکت سازنده بالا اومده،باز کردم عکس تبلیغاتی روی شامپو توجهم رو جلب کرد.عکس خانومی نیمه برهنه در حمام با اندامی جذاب و موهای پر پشت و بلند حالت دار! فیگوری رویایی گرفته بود که دوست داشتی ساعت ها نگاهش کنی،اصلا شامپو یادم رفت فقط به عکس نگاه میکردم! به فکر فرو رفتم حسرت تمام وجودم رو فراگرفت! چه اندامی !چه لبخند قشنگی! امان از موهاش پر پشت و حالت دار و بلند! راجع به عکس تحقیق کردم اسمش کایا جردن گربر بود، مدل آمریکایی محصولات بهداشتی ، بهش ایمیل دادم،اول ازش کلی تعریف کردم و گفتم خوشبحالت خیلی اندامت زیباست،خیلی موهای معرکه ای داری!کاش منم مثل تو بودم،نه اندامی قشنگی ندارم نه موهای تعریفی !موندم این چند پَر شوید رو چه جوری ببندم که کِشم نیفته! کایا وقتی حسرت و اندوه منو دید گفت عزیزم ما مدلیم ! خیلی از جاهای بدنمون عمله!یه جاهایی هم فتوشاپه! خودتو دوست داشته باش،ازش پرسیدم خودتم از این شامپو استفاده کردی؟گفت نه!من فقط به خاطر قراردادی که با این شرکت بستم،تبلیغش کردم همین. درسته که از صداقتش خوشم اومد ولی با خودم فکر کردم چند نفر مثل من گول این تبلیغات و حسرت این اندام رو میخورن؟! چقدر باید آدم شخصیت خودشو زیر سوال ببره و از تَنش مایه بذاره؟! بعدها فهمیدم که غرب مدت هاست زن رو ابزار منفعت خودش کرده و اندامش رو به نمایش میذاره تا فروش بیشتری داشته باشه! چقدر جوونایی که از این مدل ها الگو میگیرن و فکر میکنند غرب مهد تمدن و آزادیه!در حالی که این مدل ها اسیر و برده شرکت های بزرگند و مثل عروسک خیمه شب بازی به خاطر مایحتاج زندگی در خدمتشونن!
🔞 چشمانش سیاهی می رفت.. مثل لامپ نیم سوز اتاق بازجویی تاریک و روشن می شد ... تمام توانش را جمع کرد تا فریاد بزند اما انگار خفه شده بود 🥺 درد عجیبی داشت اما نمی داست منشا درد کجاست!!! دست هایش، پاهایش، گلویش ویا حتی دهانی که انگار هیچ دندانی ندارد!! چه اتفاقی افتاده!!! صدای فریاد می آمد!!!!! چه خبره؟! ارزونتر من مشتریِ همیشگیت هستم چشمان آبیه پر از زندگیِ دخترک در یک لحظه به آیینه نیمه شکسته گوشه اتاق افتاد !!!! او عروسک🪆 شده بود اما نه عروسکی برای بازیِ دخترک معصوم او عروسکی بود دردست مافیای سیاه 🎭 🥺
یک خانم دکتری رو می شناسم که زندگی شون برام خیلی جالبه فکر میکنم برای شما هم خیلی جذاب باشه. آخه توی این دنیایی که خیلی ها فقط زرق و برقش و فضای مجازی وماهواره اش سرگرم شون کرده، خیلی مهمه بانویی پیدا کنی که برخلاف همه تبلیغات ضد زن، تونسته هم بالاترین مدرک دکترا رو کسب کنه، هم ۴تا فرزند تربیت کنه و از همه مهمتر روی اصول و اعتقاداتش مثل حجاب بایسته💪 ایشون خانم دکتر بی بی فاطمه حقیر السادات هستن در یزد بدنیا اومدن و سال دوم دبیرستان ازدواج کردن وبه تهران رفتن. در تهران همراه با تولد فرزند اولشون دیپلم می گیرن. وکم کم صاحب فرزند دوم میشن. پس از ۷سال دوری از تحصیل با تشویق همسرشون در کنکور شرکت میکنن و کارشناسی میگیرن و بعد هم ارشد قبول میشن. همزمان صاحب یک دوقلوی نازنین میشن. برخلاف نظرات کسانی که میگفتن بابا بشین بچه داری ات رو بکن، دیگه دکترا رو برای چی میخوای، موفق میشن در رشته نانو تکنولوژی از دانشگاه استکهلم هلند، بالاترین رتبه علمی یعنی دکترا رو بگیرن جالب اینکه خیلی بفکر دانشجویان شون هستن. حتما فکر میکنی نمره میدن؟😉 نخیر، ایشون ۵ شرکت دانش بنیان تاسیس کردن و همه دانشجویانشون رو مشغول به کار کردن. من فکر میکنم خیلی از مخالفان انقلاب سعی کردن ایشون رو جذب کنن اما با مقاومت و پافشاری روی اصول تونستن به ارزش هاشون پایبند بمونن🇮🇷
شرح روایت: استاد دروس تخصصی ام ، از یکی خاطراتش در دوران دانشجویی اینطور بیان کردند: که یکی از دانشجویان همکلاسی ام در دوران کارشناسی در دانشگاه تهران که پوشش کاملی هم داشت صفر تا صد ایران و ایرانی و دولت را درهم کوبید ، حتی خود استاد هم پاسخی برای گفتن نداشت بعد از اتمام حرف این دانشجو، دانشجویی با حجابی ضعیف و ظاهری متفاوت با صلابت و طمأنینه آنچنان کوبنده صحبت کرد و و به اندازه ای پرقدرت مقام معظم رهبری مدظله‌العالی را وصف می‌کرد که ارادت و بصیرت این دانشجو برایم مثل معجزه بود . به یاد این افتادم که آسیه هم در دل کاخ فرعون پیامبری را پرورش داد.. کم نیستند از امثال این بانوانی که خط فکری شان روشن است . این همان نکته بود که :بسیاری از زنانی که ضعیف‌الحجاب هستند،انقلابی ،دیندار،محب اهل‌بیت و اهل‌تضرع هستند .(مقام معظم رهبری)
بوم کلان روایت :بی حجابی مساوی با ستیزبا انقلاب ودین نیست سوژه :دختران نوجوان کم حجاب و مجالس عزاداری اهل بیت (ع) چند روزی هست که مجالس عزاداری دهه محرم شروع شده .هرشب من بادختروپسرم به مراسم عزاداری می رویم .ردیف جلویک تعداد خانوم بامانتوهای کوتاه وشال هایی که نصف موهاشون بیرون زده بود نشسته بودند.ردیف پشت سرم دخترهای نوجوانی بودند که بجای مانتو بلیزوشلوار پوشیده بودند.موهاشون بافته شده وازشالشون بیرون زده بود .وقتی زیارت عاشورا شروع شد و به وسط دعارسیدیم صدای گریه خانوما ودخترها خیلی بلند بود .بعد از پایان زیارت عاشورا شنیدم یکی از دخترهابه دوستش گفت من هروقت مشکلی برام پیش میاد به حضرت علی اصغر (ع)متوسل میشم .دوستش پرسید حالا چرا حضرت علی اصغر(ع)!!!!؟؟؟؟ دختر نوجوان گفت من همه اهل بیت رودوست دارم اما یاد حضرت علی اصغر منو منقلب می‌کنه هروقت یادم می میاد گریه میکنم به دوستاش گفت می دونستید حضرت علی اصغر (ع)_قربونش برم باب الحوائج هست
⁉️ 🧅🧄همینطور که کتابها را نگاه می‌کنی ، این پیازها را هم ریز کن تا بریزم تو غذا، به پشتم زد و این را گفت . 🍽🥄📙📘داخل آشپزخانه بودم و غرق تماشای کتابخانه ‌ای که با کمک چند تن از شاگردان و دوستانش ساخته بود،پر از کتب روایی، حدیث، تفسیر، علمی و حتی داستان برای کودکان . 👨‍👦‍👦👩‍👧‍👧👨‍👩‍👧‍👦با ۱۵ تا بچه، همسر پرمشغله ،تدریس و فعالیت‌های اجتماعی، بانو درین دوران سخت کشف حجاب رضاخانی همه ما را دور هم جمع کرده بود. 📕📗📙چه‌طوری این همه کتاب می‌خونید ، آشپزی هم می‌کنید، بانو؟ حواستون پرت نمیشه؟غذاتون نمی‌سوزه؟اصلا کی وقت می‌کنید کتاب بخونید؟وسط اینهمه کار؟کتاب‌ها کثیف نمی‌شوند؟روغنی نمیشوند؟............. 🔎✏️🧮📚هنوز چند سوال دیگر هم داشتم که آرام به سمت من آمد و پیازهارا داد و گفت: با توکل بر خدا همه کارها شدنی است، یک یا علی بگو ، خدا خودش درست می‌کنه،باید بخواهی، خواستن و حرکت کردن. 🥵😰اشکم درآمد، هم از پیازها و هم از اتلاف وقتهایی که به عناوین مختلف و به بهانه‌ای واهی انجام می‌دادم. بانو، موقع درست کردن پیازداغ ، کتاب هم می‌خواند،، ومن وقتی بیکار می‌شوم، می‌خوابم. تفاوت در رفتار از زمین تا آسمان است . نتیجه، او می‌شود بانو مجتهده امین تنها بانوی مجتهد معاصر، و من؟...؟😒😔 "تفاوتی که باعث تفاوت می‌شود." 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
❄️ دریکی ازشب‌های سردزمستانی که هواسوز عجیبی داشت 🥶 طبق روال هرشب بعدازجلسه تفسیرقرآن📖 درمرکزاسلامی داشتم درهای خروجی رامی‌بستم تابه رختخواب بروم که صدای ضعیف زنی راکه نفس نفس زنان😮‍💨 به سمت مرکزمی‌دویدشنیدم👂وقتی به نزدیکی مرکزرسیدازهوش رفت.به هرزحمتی که بوداورابه داخل بردم ودرمحل گرمی قرارش دادم رفتم تابرایش شیرگرم کنم🥛وقتی به اتاق برگشتم نیمه هوشیارچشمش را بازکردوبه محض اینکه مرادیدترسیدوخودش راجمع کرد.من برای اینکه اواحساس امنیت کندلیوان شیرراجلوی دراتاق گذاشتم وبه اواطمینان دادم که ازسمت من خطری اوراتهدیدنمی کندومیتواندباخیال راحت شب رادراینجا صبح کند.خودم به دفترکارم رفتم وروی صندلی پشت میزم خوابیدم.صبح که برای نمازبیدارشدم رفتم تابه اوسربزنم دیدم قرآن راکه درکتابخانه مرکز بودبازکرده ومثل ابربهاری می گریدپرسیدم خواهرم چیزی شده؟😳 همانطورکه اشک هایش راپاک می کردبابغضی درگلوگفت دیشب برای اولین باردرعمر۲۲ ساله ام درجایی بودم که جسمم موردتوجه قرارنگرفت تابه من آسیب بزند.ازکودکی هرگاه کنارمردی قرارگرفتم جنسیتم بیشترازشخصیتم برایش مهم بودهرچندکه آن مردپدرم یابرادرم باشدیاصاحب خانه ای باشدکه درازای اجاره عقب افتاده ام درخواست های عجیبی ازمن داشته باشدیاهمکاروکارفرمایی که شرط داشتن شغلم راجنسیتم می داندیا ...😭امااینجاانگارفرق داردچون یک مرکز اسلامی است نمی‌دانم نگاه دین شمابه زن چیست اماهمین قدرمی دانم که رفتار شما خیلی زیبابود درحالیکه آنچه راکه تاامروز ازدین شما به نسل من گفته شده بسیاروحشتناک وغیرانسانی بوده ای کاش ازاین دین بیشتر بدانم...😔
بسم‌رب‌رئوف 🌱 📌روایت اول: زن با شرف و با استعداد 📌سوژه: ام البنات ایرانی یک دهه و نصفی از عمرم گذشته بود، ازدواج کردم و مثل اکثر انسان ها با سختی های دوران عقد و زندگی مشترک که ۳ سال و اندی میگذشت با صبری هنرمندانه کنار آمدم. پس از مدتی کوتاه اولین فرزندم که دختر بود دنیا آمد و ۲ سال بعد از آن دومین دخترم به دنیا آمد و من و همسرم بسیار خدا را شاکر بودیم که دو گل از گل های بهشت نصیبمان شده و برکت و خیرکثیر بی نظیری مهمان زندگیمان شده. زندگیمان توام با حلاوت شیرینی و شادی و چاشنی مشکلات و سختی ها و اندکی کم و کاستی ها اما شاد و ساده سپری می شد. با خود میگفتم در این زندگی کوتاه دنیا فعالیتی داشته باشم تا ذره ای حتی برای جامعه و حتی خانواده خود مفید واقع شوم. این افکار باعث شد که تصمیم بگیرم تحصیلاتم را ادامه دهم که با حمایت همسرم مواجه شدم که انگیزه ام در این راه دوچندان شد. هرچند این مسیر مخالفت ها، طعنه و کنایه اطرافیان را به همراه داشت اما هرگز شکست نخوردم و در خوشبختانه ترین حالت ممکن با وجود فرزندانم کارشناسی را گرفتم. از جمله فعالیت هایی که خیلی برایم خوشحالی به ارمغان آورد، تاسیس مهد کودکی با ظرفیت شصت نفره بود و به نیت کار آفرینی، شش نفر را به عنوان مربی به کار دعوت کردم در همین حین مشغولیت های کاری و زندگی پسرم به دنیا آمد. چندی بعد وارد بسیج شدم و به لطف خدا بعد از چند سال فرمانده بسیج خواهران شدم و اندکی بعد وارد اطلاعات بسیج و فعالیتهایی از این قبیل انجام می دادم. شاید اگر جای دیگری بود نمی گفتم اما برای روحیه دادن به مادران و بانوان که هرگز در زندگی نا امید نشوند به عنوان مددکار جهادی پیگیر مشکلات مردم روستایمان شدم و همچنان هستم و از ارگان های مردمی و دولتی همیاری برایشان میطلبم! بعد از ۳ سال تلاش و پیگیری مداوم وارد آموزش و پرورش شدم و مدتی است طرحی رو به آموزش پرورش پیشنهاد دادم که در تدریس کتب ابتدایی در دبستان ‌کتابی یا مجله ای با عنوان آشنا شدن هر روز با یکی از نعمات خداوند و درک و لمس کردن آن را برای دانش آموزان در نظر بگیرند که انشاءالله مورد استقبال قرار بگیرد و در همین حال و احوال بودم که فرزند چهارم و دختر سومم به دنیا آمد. دختر بزرگم هم اکنون طلبه، دختری پنج ماهه دارد و نویسنده رمان های مذهبی که سه اثر از کتابهایش به چاپ رسیده که چهارمین اثرآن در دست چاپ و بقیه در سایت بزرگ رمانکده قراردارد. دختر دوم بنده هم طلبه است و فرزند اولش را باردار است و به همراه همسرش موسس هیئت ها و مراسم های مختلف مذهبی هستند. پسر ۱۵ ساله ام بسیجی و فوتبالیست و ورزشکاری بسیار ماهر و حرفه ای است. هم اکنون مشغول یادگیری ورزش جودوکاراته هستم برای مربیگری انشاءالله و برای ارشد تازه شرکت کردم که ان‌شاءالله یاری خدا مثل همیشه کمک حالم است برای ادامه تحصیل و تا سال ۱۴۰۵ ان شاالله بتوانم فرزند پنجمم را به خاطر رهبرم بدنیا بیاورم چون به گفته رهبرم زن با شرف و با استعداد ایرانی هستم...🌱
بسم رب المهدی(عج) حب الحسین یجمعنا # روایت_بوم موضوع: حسین(ع)، معنی آزادی است باز داره کم کم بوی اربعین میاد و داستان‌های کوچک و بزرگی که توی مسیر،می‌شوند معلم و به "تو" حس پشت میز نشستن دوران کودکی‌ات رو، هدیه می‌دن.زمان آشنایی من با مریم و ندا بر‌می‌گرده به پارسال.سالن فرودگاه، غلغله بود.چهار چشمی دنبال جایی برای نشستن بودم.ندا صدا زد:" خانم، بفرمایید اینجا، جا هست".پیروز مندانه خودم رو روی صندلی، چپاندم، انگار مدال المپیک رو روی گردن می‌انداختم.مریم سر صحبت رو باز کرد:"شما تا حالا توی اربعین، کربلا رفته‌اید؟ راستش نه سرو وضع شون، به این سفر می‌خورد و نه چادر هاشون، که انگار با صدای بی‌صدایی، فریاد می‌زدند:" خانم، به خدا، اولین باره ما رو سرشون کرده‌اند: بادی به غبغب انداختم و با تبختر، و معصوم نمایی،رو کردم به اونها که: الحمد لله، بله،چند سالی هست شرکت می‌کنم.ندا، گفت: پس خدا رو شکر، می‌شه با هم همسفر بشیم؟ با اکراه درونی، لبخندی زدم و گفتم: بله حتما.از شما چه پنهون، داشتم توی خیالم، به ضریح تمام امام ها، علیهم السلام متوسل می‌شدم که: آقا این بود اون رزقی که روزها و شب‌ها، توی این سفر از شما می‌خواستم.با هم کارت پرواز گرفتیم و نجف پیاده شدیم. برای راحت شدن از دست‌شون، رو کردم به اون دو بزرگوار، که من خیلی اصراری به تند راه رفتن ندارم.در اربعین چشمم به مسیر هست تا زود رسیدن به کربلا.مریم سریع من رو فیتیله پیچ کرد و گفت: عزیزم، نترسید نترسید، ما همه با هم هستیم. با خودم گفتم: ای بابا، اینها هم که هشتادو هشتی حرف می‌زنند، خدایا به دادمون برس، ای‌خدا، چه گناهی کرده‌بودم، همسفرام، اینها شدن؟! با رودر بایستی و درماندگی، رو کردم بهشون که: نه اگر با آروم حرکت کردن من مشکل ندارید، در خدمتم. چند روزی با هم، همسفر شدیم. با عوض شدن خورشید هر روز، اونها هم عوض می‌شدند، روز هشتم بود که کربلا رسیدیم و زیارت مون تمام شده بود که در مسیر برگشت، توی پارکی در کربلا، به موکب کرجی‌ها،برخوردیم و توقفی برای استراحت داشتیم. تقریبا شاید ۲۰۰ نفری خانم،خسته و کوفته، بودیم.گوشی‌هامون رو باز کردیم؛ توی واتساپ و تلگرام،پر بود از خبر کشته شدن" مهسا امینی"؛ انگار همه خبرنگار شده‌بودند و هر کدام تحلیلگر سیاسی.در جمع بیست نفره‌مون، دو سه نفری، غیر ایرانی وجود داشت، یکی فرانسوی بود که مترجم همراهش بود، یکی آمریکایی بود که شکسته بسته فارسی حرف می‌زد و دیگری، از جمهوری آذربایجان که فارسی روان حرف می‌زد، یک جورایی جو سنگینی ایجاد شده بود و خبرهایی که ضد و نقیض روایت می‌شدند.در این میان، دیدم ندا، بلند شد و رو کرد به جمع که اصلا نمی‌شه به خبرهایی که رسانه‌های دشمن ایران‌مون اعتماد کرد، اگر نفع مردم ما رو می‌خواستند، مردم ما رو تحریم و داروهای خاصی که بیمارهای پروانه‌ای‌مون به اون ها نیاز دارند، رو ازشون مضایقه نمی‌‌کردند و کلی حرف زد که من هم، مثل برق زده‌ها داشتم حرف هاشو گوش می‌کردم،الان که دارم به سفر اربعین سال گذشته فکر می‌کنم، فرمایش حضرت آقا، مثل یک بنر در ذهنم نصب شده که می فرمایند:" بسیاری از این زنانی که ضعیف الحجاب هستند، انقلابی، دیندار، محب اهل بیت و اهل تضرع هستند." به روزی می‌اندیشم که دنیا به شعار" زن زندگی، آزادی" روباهان تاریخ پی ببرد و ایمان پیدا کند که معنای آزادی زن و زندگی شرافتمند او در سایه مکتبی است که " شهید سلیمانی‌ ها" را پرورش می‌دهد. معصومه شیخ برادران التماس دعای فرج