زن جوان غربی که باید هزینه زندگیش را به هر طریق ممکن به تنهایی تامین کند😱😨
موظف است همیشه به اندازه کافی زیبا و دلربا باشد😍 و گرنه محلی از اِعراب ندارد😔
او باید سنگینی تربیت فرزندانی را به دوش کشد که جهت باز تولید نیروی کار آینده، جامعه به آنها نیاز دارد😰
پدر بچه ها نیست و او دوران سالمندی را در پیش دارد، در حالیکه زیبایی های ظاهریش را از دست داده و هیچکس پذیرای او نخواهد بود😔
عجب کلاه گشادی به بهانه آزادی بر سر زنان غربی گذاشته شد🤔
#زن_غربی
#تنهایی
#خستگی
#حقارت
اسما ابراهیمیان
کلان روایت: نگرش فاجعه آمیز غرب به زن
سوژه: خانم دکتر ایزابلا در پی شوهر متعهد در طول دو سال ۱۶ بار به ایران سفر کرد.
خانم دکتر ایزابلا استاد دانشگاه در ایران است یک روز سر کلاس از ما سوال کرد چند نفر از شما جای عبارت نام پدر در شناسنامه تان خالی است.
هیچ کس دست بلند نکرد.او می گوید در فرانسه، وقتی نوزاد یک روزه ام را به الکساندر دوست پسرم نشان دادم و فهمید که نوزاد فرزند اوست، نوزاد را از پنجره به بیرون پرتاب کرد. پرتاب نوزاد از پنجره در فرانسه جرم انگاری شده بود و در طول سال بارها اتفاق می افتاد. پس از آن روز وحشتناک همیشه به دنبال یک مرد متعهد برای زندگی بودم باوجود زیبایی چشمگیر و پیشرفت علمی، متقاضیان زیادی در فرانسه داشتم. اما وقتی آوازه مردان متعهد ایرانی و قوانین خانواده در ایران را شنیدم در پی شوهر متعهد ایرانی در طی دو سال ۱۶ بار به ایران سفر کردم و بلاخره امیر محمد را راضی به ازدواج نمودم .
می دانید دخترها سوال نخستین را که از شما پرسیدم وقتی سر کلاس دختران غربی مطرح میکردم بیش از ۷۰ درصد دست بلند میکردند اما شما دختران ایرانی پدر برایتان نانی در سفره و سقفی بالای سر و جانی برای زندگی است.
#روایت_بوم
#زن_غربی
#مسولیت_پذیری
#فاجعه_نگاه_غرب_به_زن
در حال و هوای کودکی ،همواره خودم را در حالت کمک به کودکان بیمار تخیل می کردم
اما وقتی بزرگ تر شدم جامعه مُد جذب صورت سفید و چشمان آبی من شدند.
و با پیشنهاد عالی مرا به سمت و سوی مدلینگ و مانکن شدن کشاندن
و من غرق در استیج و عکس و فیلم و میکاپ و لباس هایی از حریر و ابریشم سرخ و سفید و زیور آلات شدم و دیگر واقف به محیط اطرافم نبودم
و در سفر کاری ای که به بیروت داشتم چشمان آبی من،چیزی را دیدن که تا به حال ندیده بودند و رهایی و آرامشی را در آن جا تجربه کردم که هیچ گاه در شهرت و ثروت به آن دست نیافته بودم،
جرقه ی احساسِ این حس رهایی از آنجا در من زده شد و مرا از چیزی که بودم منفور کرد و به سمت و سوی یک آرامش واقعی کشاند
در نهایت من مسلمان شدم .
سپس به آرزوی کودکی خود یعنی کمک به کودکان و مجروحان «درکشور افغانستان»رسیدم.
#روایت_بوم
#زن_غربی
#فاجعه_نگاه_غرب_به_زن
#مانکن_زنده
#مانکن_زن