🧕🇮🇷🏨🩺
#بوم_روایت
_روایت یک زن باشرف و بااستعدادایرانی که پیشرفت را رقم زده است_
هفته گذشته در کلاس درس دانش آموزان از من پرسیدند که آیا خانم موفق با استعداد ایرانی که در جهان شناخته شده باشد داریم؟
من از یک شخصیت پزشک موفق گفتم که در بهترین موقعیت پزشکی در بیمارستانی در هلند مشغول به کار بوده که چهره یک بانوی با شرفِ باوقارِ با حجابِ ایرانی که در جامعه غربی مدتی را زندگی کرده و به نمایش گذاشته و همچنین نوع پوشش این خانم در جهت تبلیغ حجاب بسیار جالب توجه بوده است ،این خانم به خاطر اعتقادی که داشته و ایران دوستی به آن همه ثروت اروپا نگفته و به ایران آمده تا در جهت هرچه بهتر شدن ایران تلاش کند.
نمونه موفق از یک بانوی ایرانی خانم دکتر طناز بحری است و آن جمله معروفش برای ایران که ایران همان کشتی نوح است که هر کس سوار آن نشود گمراه میشود
#روایت_بوم
آنجلا روی تخت بیمارستان دراز کشیده بود. خیلی حالش بد بود و به سختی نفس می کشید. او بیماری ایدز را در سنین جوانی گرفته بود.از پنجره رفت وآمد ملاقات کننده ها را میدید در این سالها هیچ ملاقات کنندهای نداشت. خانواده و دوستانش به خاطر شغلی که انتخاب کرده بود، او را رها کرده بودند. یاد سال های قبل افتاد که به دلیل مخالفت پدر و مادر با شغل دلخواهش، خانه را رها کرده بود. او به دنبال آزادی بود و البته پول. بعد از جدایی از خانواده به شغل دلخواهش رسیده بود. او روسپی گری را انتخاب کرده بود ولی بعد از چندسال کار کردن در این شغل، متوجه بیماری وحشتناکش شده بود. حالا که دکتر گفته بود که آخرین روزهای زندگیش است، با خود فکر میکرد که اگر به سال های قبل برمیگشت حتماً تصمیم دیگری میگرفت. او این سالها آزاد بود، ولی به چه قیمتی؟
#روایت_بوم
آنجلا روی تخت بیمارستان دراز کشیده بود. خیلی حالش بد بود و به سختی نفس می کشید. او بیماری ایدز را در سنین جوانی گرفته بود.از پنجره رفت وآمد ملاقات کننده ها را میدید در این سالها هیچ ملاقات کنندهای نداشت. خانواده و دوستانش به خاطر شغلی که انتخاب کرده بود، او را رها کرده بودند. یاد سال های قبل افتاد که به دلیل مخالفت پدر و مادر با شغل دلخواهش، خانه را رها کرده بود. او به دنبال آزادی بود و البته پول. بعد از جدایی از خانواده به شغل دلخواهش رسیده بود. او روسپی گری را انتخاب کرده بود ولی بعد از چندسال کار کردن در این شغل، متوجه بیماری وحشتناکش شده بود. حالا که دکتر گفته بود که آخرین روزهای زندگیش است، با خود فکر میکرد که اگر به سال های قبل برمیگشت حتماً تصمیم دیگری میگرفت. او این سالها آزاد بود، ولی به چه قیمتی؟
کلان روایت
۱. زن با شرف و با استعداد ایرانی، پیشرفت ها و موفقیت های بسیاری را رقم زده است. این امر غرب را عصبانی کرده است و به واکنش وادار کرده است.
سوژه:خانم گوهرشاد
بانوی ادب دوست وخردمند ایرانی چگونه زیستی که بعد این همه سال هنوز بین ما هستی....
همیشه در تاریخ که سفر میکنم افرادی ذهنم را درگیر میکنند که در تاریخ ماندگار شدند چه کردند و چگونه ماندگار شدند....
مثل خانم گوهر شاد بانویی که هنرمندانه زندگی کردند.
ایشان زمانی که مسجد گوهر شاد را میساختند
به همه کارگران و معماران اعلام کرده بودند دستمزد شما را دو برابر می دهم ولی شرطش این که فقط با وضو کار کنید و در حال کار با یکدیگر مجادله و بد زبانی نکنید و با احترام رفتار کنید . او به کسانی که به وسیله حیوانات مصالح و بار به محل مسجد میآورند دستور داده بودند که سر راه حیوانات آب و علوفه قرار دهند و حیوانات را نزنند و بگذارند هرجا که تشنه و گرسنه بودند آب و علف بخورند. بار سنگین بر آنها نگذارند...
ایشان اخلاق اسلامی را رعایت میکردند و همیشه به یاد خدا بودند و به دیگران هم متذکر میشدند.....
وقتی این روایت ها رو میخوندم به یاد دعای ۱۱صحیفه سجادیه افتادم که امام سجاد چه زیبا فرمودند:
يَا مَنْ ذِكْرُهُ شَرَفٌ لِلذَّاكِرِينَ ، وَ يَا مَنْ شُكْرُهُ فَوْزٌ لِلشَّاكِرِينَ......
ای آنکه یادش برای یادکنندگان عزت و افتخار است و ای آنکه سپاسگزاریش، برای سپاسگزاران پیروزی و رستگاری.....
#روایت_بوم
نمی دونم از کجا و چطوری براتون تعریف کنم. این عکسی که می بینید به جرات میتونم بگم یکی از بدترین و زجرآورترین عکسهایی است که یه عکاس میتونه از یه زن بگیره ....
من فقط عکاس بودم.
همراهِ من،توجهم رو به این سمت جلب کرد.
دختری دیدم که چشمها و بدنش غرق در اضطراب و ترس بود.
خوب به این عکس نگاه کنید!
همون دختر بلوز مشکی که توی عکس مشغول بستن دکمه ی پیرهنشه....اوه خدای من ،چه زجری داره زن بودن توی دنیای غرب....این عکس متعلق به لحظه ی بین تجاوز و کشته شدنشه؛ارتشی های آمریکا درست قبل از عکس گرفتن من ،سعی داشتن برهنه اش کنن تا ببینن چند مرده حلّاجه!!
و اون مادر که اضطراب توی چهراه اش موج میزنه ،با لگد و ضربه سعی داشت مانع آزار و اذیت دخترش بشه.
اما بالاخره سربازها کار خودشون رو کردن و مثل یه تکه گوشت برای قاپیدنش از هم تقلا میکردن و بعد هم به طرز فجیعی اونو کشتن....
بوی خون و کثافت همه جارو گرفته بود..
سرنوشت تمام دختران و زنان و کودکانِ روستای 《مِی لای 》در اون روز شوم،یعنی ۱۶ مارس ۱۹۶۸ همین بود!
#جنگ_ویتنام
#دختر_بلوز_مشکی_می_لای
#نگرش_فاجعه_آمیز_غرب_به_زن
#زن_زندگی_آزادی
یکی یکی عکس ها را نگاه میکردم،صحنه جالبی بود تازه از فرنگ برگشته بود،برایم سوال شد،🧐 چطور لباسها و پوششش را تغییر نداده بود؟آنی آرزو کردم کاش جای او بودم
با صدایش افکارم به هم ریخت،
میخواستم سوالی بپرسم، اما در ادامه حرفش گفت؛میدانی فهیم جان هیچ جا وطن خود آدم نمیشود
تعجب کردم دوست داشتم جای او میبودم،
اما او از موقعیت خودش راضی نبود
با تعجب پرسیدم چطور شما آزادی داشتید اما هیچ وقت لباسهایت عکسها تغییر نکرده بود،😏 لبخند معنیدارت زد و ادامه داد،
آزادی یعنی چی؟باورت میشه من اصلاً آزاد نبودم،من باید مطابق میل آنها لباس میپوشیدم ،این عکسها از محوطه هتل و باغ محله سکونت ماست،
به نظرم در کشورهای خارج فقط تبلیغات خوبی دارند، وقتی در محیط آنها قرار میگیری احساس غربت میکنی چرا که زن را از از جایگاه خودش دور میکند،
😳😳😳 چقدر تعجب کرده بودم که چشمهایم گرد شد مگر میشود این همه آزادی این همه لذت اونجا نبینی.......
پرسیدم چطور؟
ادامه داد و گفت: کرامتی به زن داده نمیشه
زن را به عنوان ابزار تبلیغاتی استفاده میکنند،
وقتی، کارخانه داران میخواهند، محصولات خودشان مثل لوازم آرایشی و یا هر کالایی...... را به فروش برسانند، در اصل از زنان برای سرمایهداری بیشتر استفاده میکنند،جسارت نشه اما اونها زن را به عنوان سگ باره به حساب میآورند،،
در اصل آزادی از آن مردان است نه زنان !!!!
آیا هدف از خلقت ما تبرج و خودنمایی هست؟؟؟؟
#روایت_بوم
کلان روایت: بسیاری از این زنانی که ضعیف الحجاب هستند، انقلابی دیندار، محب اهل بیت و اهل تضرع هستند
شرح روایت: دو روز مانده به محرم از منزل خارج شدم در مسیری که به سمت ایستگاه اتوبوس میرفتم دو دختر خانوم که هم محلی و ضعیف الحجاب بودن داشتن با هم صحبت میکردن من ناخودآگاه صحبتهای آنها را گوش کردم زهرا به ندا گفت از امشب باید بریم مسجد ندا گفت اوو هنوز دو شب دیگر مونده تا محرم حالا امشب رو بریم پارک زهرا گفت نه من مسئول هیئت را دیدم گفتم اگر کاری دارین در خدمت هستم گفت اگر امشب کاری نداشتی بیا مسجد می خواهیم استکانها را واکتسی کنیم زهرا ادامه داد ندا جان از امشب تا بعد از عاشورا پارک ملت و دور زدن تعطیل باید تازه بریم لباسهای مشکی و درست حسابیمون رو از تو کمد در بیاریم..
دخترخالم مهاجرت کرده المان عکس پسرشوفرستاده که تو بهترین مدرسه ثبت نامش کرده و مشغول ساخت رباته، خلاصه رفتم تلویزیون و روشن کردم دیدم داره مهمونی ده کیلومتری غدیر رو نشون میده، گزارشگر رفته با پسرهایی که دارن سبزی پاک میکنن صحبت میکنه و به به و چه چه راه انداخته، اشکم در اومد و احساس جهان سومی عمیقی بهم دست داد. اون ور دنیا بچه هاشون وسط ربات و علم و تکنولوژی بزرگ میشن، ما این جا بچه هامون وسط خرافات و عرب پرستی و حکومت اخوندهای عقب مونده دارن بزرگ میشن و حیف میشن.
#روایت_بوم
کلان روایت : زن باشرف و با استعداد ایرانی ، پیشرفت ها و موفقیت های بسیاری را رقم زده است.این امرغرب را عصبانی کرده است .
سوژه: نخبه مغزو اعصاب سهیلا سامی دستیار پروفسور مجید سمیعی که دین دار و محجبه است .
من دانشجوی رشته مغز و اعصاب در دانشگاه Golf Medical آلمان تحصیل میکردم . با اکثر دکتر های مغز و اعصاب از جمله پروفسور سمیعی که سه سال دستیارشون به عنوان رزیدنت بودم درصورتی که پدرم فوق تخصص قلب و عروق است من با دنیای شکفت انگیزو زیبا و حساس مغز و اعصاب اشنا شدم.
رشته مغز و اعصاب یک رشته بسیار سختی است و زن و مرد ندارد به طوریکه میتوان این رشته را یک اقیانوس بیکرانی نام برد که هر روز باید چندین موضوع جدید از آن آموخت از اینرو شاید این رشته از یک بخشی برای خانمها سخت باشد ولی در مواردی به خاطر ظرافتی که یک خانم دارد، میتواند نقطه مثبت برای من تلقی شود؛ البته باید در کنار استعداد و توانایی، قدرت بدنی کافی را جهت تحمل یک عمل ۱۲ ساعته با فشارهایی در ذهن پزشک از بابت حفظ سلامت بیمار را داشته باشد.
از 500 عمل انجام شده حین عمل ، حجاب هیچ محدودیتی برای من ایجاد نکرد من با انتخاب و اگاهی حجاب را برگزیدم و این دیگر برای من چه داخل ایران باشم و چه خارج ان تفاوتی ندارد به عقیده من میزان انتخاب و پوشش به فرد بستگی دارد .
حجاب هیچ صدمه ای به کارهای روزمره من همچون ورزش ، درس و ... نرسانده است .
همیشه طبق اعتقادات و باورهایی که دارم، وقتی از خانه بیرون میروم توکل بر خدا کرده و خود را به تقدیر الهی میسپارم. البته قبل از اینکه وارد اتاق عمل شوم نام خدا را یاد کرده و از او کمک میخواهم.
غرق در افکارم بودم دودل و مضطرب، این باعث شده شده بود نفهمم که علامت شروع برنامه را داده اند. دقایقی می شد که برنامه روی آنتن رفته بود، من با صدای صحبت مجری به خودم آمدم.
سلام بینندگان عزیز میهمان این بار برنامهی "زنان موفق" کسی نیست جز میشل مارن!
-خانم میشل مارن از خودتان برایمان بگویید:
-اسم من میشل مارن است، من در نیوجرسی زندگی میکنم فارغالتحصیل رشته ارتباطات یک خواننده، دنسر، نویسنده و یک مدل هستم!
برنده دو مسابقه زیبایی و نهايتا یک بازیگر! بازیگر فیلم های بزرگسالان!
من در طول زندگیام بسیار مورد احترام و تکریم بودم، همیشه خواهان زیادی داشتهام و به هرآنچه که میخواستم رسیدهام، هرچه اراده کردهام برایم فراهم شده و حال از شما میخواهم به هرآنچه که میخواهیید، برسید که چیزی برتر از آزادی بیقید و شرط و لذت بردن نیست....
برنامه که تمام شد با بیرمقی از استودیو بیرون زدم از هرچه فیلم و فیلمبرداری و بازیست متنفرم....
تنها چیزی که میدانم برای خودم مانده جسم خسته و ناتوان و پیرم هست.
این بار هم به زور تهدیدهای مالی و جانی مرا به پای دوربین های دروغگویشان بردنند تا به همه بفهمانند که زنی موفق است که بیشتر در معرض دید و توجه مردان باشد و مردان برایش دست و پا بشکنند، مرا زنی موفق جلوه میدهند تا من هم مهرهای برای بازی و اهداف کثیف پول پرستیشان باشم.
این روزها بیشتر از هرچیز ناراحت اینم که نمیتوانم آزادانه فریاد بزنم خودتان را ارزان نفروشید، نگذارید مانند دستمال توالت مچاله شده پس از استفاده از شما به گوشهای پرتتان کنند، با انبوهی از درد و بیماری و البته تنهایی...
کاش میشد با آخرین توانم فریاد بزنم راهی که شما به مقصدش فکر میکنید و آرزویش را دارید من تا انتهای پوچ آن را رفتهام و حال خسته و تنها منتظر مرگم...
در این شرایط بند بند وجودم خوب میفهمد صحبت سانتایانا را که میگفت: " آنانکه گذشته را نمیتوانند به یاد بیاورند محکوم به تکرار آن خواهند بود"
#زن_زندگی_آزادی
#رویداد_روایت
#روایت_متفاوت
سرداردلها:
سوژه جشن تولد بهمن ماه
کلان روایت:مردم دیندار وپایند به آرمانهای انقلاب
🌷🌷سلام یک روز صبح زمستانی بهمن ماه درباره اعتکاف برنامه ریزی میکردم ازآنجایی که بنده حقیر را مسئول این کارقرارداده بودند .برای همین خیلی دغدغه این راداشتم که برنامه به نحو احسن وعالی انجام شودتامعتکفین نهایت استفاده وثواب معنوی راببرند .موعد مقررفرارسید واعتکاف در مسجدجامع شهرم آغاز شد من بودم یه عالم فکروخیال ودغدغه . روز اول بااجرای برنامه هایی مضمون ختم قرآن وادعیه گذشت .روز دوم هم به همین منوال .اویل صبح بود که به ذهنم رسید برنامه ومسابقه بیشترین ختم صلوات و تحقیق درباره زندگی شهدای شاخص وشهدای شهرم از کسانی که اقوام آنها در اعتکاف حضور دارند صورت گیرد وجوایزه به برندگان اهداشود خوشبختانه این ایده هم اجراشد.وکم کم عصر روز دوم فرارسید وبچه ها مکرر درخواست داشتند برنامه شاد ومفرح برایشان داشته باشیم .یکباره این ایده بنظرم رسید که تاریخ تولد همه اعضا رایاداشت کنم وبعدازبین آنها برای کسانی که متولدین بهمن ماه هستند جشن تولد بگیریم .بعدبلافاصله با شیرینی فروشی تماس گرفتم و سفارش کیک دوکیلویی رابه این نوشته که ۴۴ سال پیروزی انقلاب اسلامی ایران مبارک باد دادم وخواستم بچه ها سوپرایز شوند برای همین چیزی به آنها نگفتم .شب شد وقتی امام جمعه محترم وامام جماعت وشهردار شهرم که میهمان بودند وسخنرانی انجام شد وآنها تشريف بردند جشن آغاز شد همگی درحیرت بودند که اعتکاف را چه به جشن وشادی مخصوصا قشر مسن ترها. کیک راکه آوردند به همراه آن عدد ۴۴ وفشفشه هم سفارش داده بودم بود. بچه ها خیلی خوشحال شدند ویک چیز جالب