eitaa logo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
4هزار دنبال‌کننده
36.9هزار عکس
17.5هزار ویدیو
134 فایل
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo جهت ارتباط با خادمین شهدا 🌷 خواهران 👇 @sadate_emam_hasaniam @labike_yasahide @shahid_40 کپی بنر و ریپ کانال ممنوع
مشاهده در ایتا
دانلود
دشمنانِ اسلام کمر همّت بسته اند تا ولایت را از ما بگیرند و شما همّت کنید متّحد و یک‌دل باشید تا کمرِ دشمنان بشکند... علمدار🌷 https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مصطفی گفت: - سمیه، یکی از بچه های محل مون برای پدرش قمه کشیده،نه اینکه خیال کنی پسر بدیه، نه! اتفاقا بچه باحالیه! به قول خودش شیطون گولش زده. امروز می‌گفت اگه کربلا بره آدم میشه. دلم میخواد پول جور کنم و بفرستمش کربلا. چشم هایم گرد شد: + مصطفی ما خودمون هشتمون گروی نه‌مونه! -میدونم میدونم عزیز، اما خیلی خوب میشد اگه می‌تونستیم بفرستیمش! فکر کن کسی که کار خلافی کرده، به زبان خودش بگه اگر برم کربلا دیگه درست میشم! اشک در چشمانت جمع شد. نقطه ضعفم را می‌دانستی. گفتم: + باشه قبول. ان‌شاالله خدا قبول کنه! - وای عزیزم باورم نمیشه! هر طور بود پول را جور کردیم و او را فرستادیم. وقتی از سفر برگشت. مادرش آمد و کلی از تو تشکر کرد، چون به کلی رفتار پسرش تغییر کرده بود. 📚 کتاب "اسم تو مصطفاست" ، ص ۷۰ https://eitaa.com/piyroo
..توصیه میڪنم ـ جوان ها اگر بخواهند از دستِ شیطان راحت شوند ـ {عشق بھ شهادت}🕊🥀۴ را در وجودِ ـ خود زندھ نگه دارند . . .🌿❤️" 🕊 https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ای کشتـگان عشـق بـرایــم دعـا کنیـد یعنـی نمیشود که مـرا هم صـدا کنیـد؟ _🌷_شهید مهدی زین الدین: هرگاه کسی در شب جمعه ما را یاد کند ، ما نیز او را در نزد اباعبدالله «علیه السلام» یاد می کنیم.. https://eitaa.com/piyroo
4.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔅صلی الله علیک یا ابا عبدلله الحسین علیه السلام السلام علی الحسین .... و علی علی بن الحسین .... و علی اولاد الحسین.... و علی اصحاب الحسین.... https://eitaa.com/piyroo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاکریز_اسارت ✍نویسنده: طلبه آزاده رح
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✍نویسنده: طلبه آزاده رحمان سلطانی 💢روزهای سخت دانشجویان فراری بعد از چند روز منتقل‌مون کرد اتاقی نزدیک همون بیمارستان که ازش فرار کرده بودیم. اونجا بشدت فلک شدیم و تا سر حد مرگ شکنجه مون کردن طوری‌که من کاملا بی‌حال شدم. صبح بی حرکت بودم رفتن پرستار آ‌وردن و یه سُرم به من وصل شد و مقداری حال اومدم. مسعود و هاشم رو شب قبلش از پیش من برده بودن و من براشون نگران بودم. بعد از مدتی دوتاشونو آوردن. مدت‌ زیادی توی همون اتاق ردهه بودیم. یه روز روی یکی از ظرفای غذا«قُصعه» کلماتی رو حک کردیم و برای بچه‌های قلعه پیام فرستادم. بعد از مدتی جواب پیام اومد و مطمئن شدیم بچه ها از زنده بودنمون با خبر شدن. بعد از چند روز یه دست لباس تمیز برامون اوردن و سوار یه ماشینمون کردن. سه چهار ساعت تو راه بودیم. متوجه شدیم که برمون گردوندن اردوگاه تکریت ۱۱ و انداختنمون داخل سلولای انفرادی. شب یکی از نگهبانا اومد و ما رو بشارت داد به شکنجه‌های فردا. دوباره برگشته بودیم به اردوگاه مخوف تکریت 11 با اون نگهبانا و شکنجه‌گرای معروف و سنگدل. من و مسعود رو هر کدوم تو یه سلول انداختن و هاشم رو بخاطر شکستگی دست تو راهرو رها کردن و رفتن. همین برای ما شد یه نعمت. هاشم وقتی مطمئن شد دیگه نگهبانا برنمی‌گردن اومد در سلولای من و مسعود رو وا کرد و سه نفری شروع کردیم به بحث و نقشه کشیدن. قرار شد خودمون رو به مریضی بزنیم. من با استفراغ خونی و اونا با اسهال خونی. هماهنگ کردیم که وقتی درا وا شد من وانمود کنم نمی‌تونم بیرون برم و هاشم بگه که حالش خرابه. داخل سلول بشدت بوی تعفن می‌داد و بعثیا حاضر نبودن بیان تو و منو ببرن. هاشم و مسعود رو فرستادن و اونا هم زیر بغلمو گرفتن و کشیدن بیرون. قبلش زبونمو گاز گرفته بودم و دهنم پر از خون بود و مقداری شوربا هم کردم تو دهانم و به محض اینکه بچه ها منو بیرون‌ آوردن شروع کردم به استفراغ خونی تصنعی و خودمو انداختم. مقداری زدن دیدن بی فایده‌س. فرمانده گفت «هذا دا ایموت راح نبتلی خابروا الدکتور» بابا این داره می‌میره حالا گرفتار می‌شیم برید دکتر رو خبرکنید. نقشه‌م گرفته بود و آخرش منتقلم کردن بیمارستان بدون اینکه شکنجه بشم. فقط چند تا لگد و کابل خوردم. یه هفته بستری شدم و بعدش به لطف خدا واقعاً مریض شدم و یه هفته دیگه تمدید شد. توی اون شرایط مریضی نعمت بزرگی بود و منو از مرگ نجات می‌داد. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ✨اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم✨
بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷 ابراهیم اميرعباسى - فرزند حسين - در دوم ارديبهشت ماه سال 1340 در مشهد مقدس و در خانواده ‏اى متدين ديده به جهان گشود. دوران ابتدايى و راهنمايى را در مدرسه‏ ى همت پشت سرگذاشت و پس از گذراندن دوره‏ى دبيرستان در 17 سالگى موفق به اخذ مدرك ديپلم شد. نسبت به انجام فرايض مذهبى و برپاداشتن فريضه‏ى الهى نماز و گرفتن روزه بسيار مقيد بود. نمازش را اول وقت و به جماعت برپا می کرد. در مجالس سوگوارى، نوحه خوانى، نماز جمعه، تشييع جنازه‏ پيكرهاى پاك شهدا، مراسم دعاهاى كميل، ندبه، توسل، و عزادارى ائمه اطهار(ع) شركت می کرد و در منزل جلسه‏ قرآن تشكيل می داد و قرآن را بسيار زيبا تلاوت می کرد. در تظاهرات و راهپيمايى‏ها شركت مى‏ جست و در درگيرى‏هاى روزهاى تاريخى 9 و 10 دى‏ماه نيز حضور داشت. در درگيرى بيمارستان امام رضا(ع) و آزادسازى زندانيان نيز فعاليت مستمرى داشت. همچنين اعلاميه ‏ها و پوسترهاى حضرت امام را پخش می کرد. ايشان مدتى از محافظين شهيدهاشمى نژاد بود. پس از مدتى عضو سپاه پاسداران شد و عضو بسيج مسجد حضرت زينب(س) نيز بود و در كشيك ‏هاى شبانه و آموزش فعاليت داشت. از افراد ضدانقلاب دورى مى ‏جست و در صورت مواجهه با آن‏ها به بحث و مباحثه مى ‏پرداخت. در گرفتن خانه‏ هاى تيمى نقشى به سزا و در آن زمان از بنى صدر تنفر خاصى داشت. به خاطر فعاليت وى در زمينه‏ افشاى چهره‏ منفور ضدانقلاب، چندين مرتبه از سوى ضدانقلابيون مورد تهديد قرار گرفته بود. در سال 1352 محافظت حاج آقاى فرزانه را عهده‏ دار بود و در سال 1356 نيز به جماران رفت و مدتى به محافظت بيت امام مشغول شد