eitaa logo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
4.5هزار دنبال‌کننده
34.2هزار عکس
15.9هزار ویدیو
133 فایل
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo جهت ارتباط با خادمین شهدا 🌷 خواهران 👇 @sadate_emam_hasaniam @labike_yasahide @shahid_40 کپی بنر و ریپ کانال ممنوع
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷شهید حسين خرازی نقل میکرد: 🔹وقتی تو جبهه هدایای مردمی را باز میکردیم در نایلون رو باز کردم دیدم یه قوطی خالی کمپوته که داخلش یه نامه است. تو نامه نوشته بود:برادر رزمنده سلام من یک دانش آموز دبستانی هستم خانم معلم گفته بود که برای کمک به رزمندگان جبهه یک کمپوت هدیه بفرستیم. با مادرم رفتم از مغازه بقالی کمپوت بخرم قیمت هر کدوم از کمپوت ها را پرسیدم اما قیمت آنها خیلی گران بود، حتی کمپوت گلابی که قیمتش 25 تومان بود و از همه ارزان تر بود را نمیتونستم بخرم.آخر پول ما به اندازه سیرکردن شکم خانواده هم نیست.در راه برگشت،کنار خیابان این قوطی خالی کمپوت را دیدم برداشتم و چند بار با دفت آن را شستم تا تمیز شد. حالا یک خواهش از شما برادر رزمنده دارم،هر وقت که تشنه شدید با این قوطی آب بخورید تا من هم خوشحال شوم و فکر کنم که توانستم به جبهه ها کمکی کنم. https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 من زنده‌ام، زیر آوار هستم، تشنه‌ام، به من چیزی بنوشید.» ⭕️ صحنه‌ای تکان دهنده از لحظه‌ای که آمبولانس‌ها و گروه‌های نجات تلاش می‌کنند یک شهروند غزه را پس از بمباران توسط هواپیماهای اشغالگر اسرائیل نجات دهند. https://eitaa.com/piyroo
⭕️مروری بر ۲۳ بلای سهمگین که فقط طی یک هفته اول خواهر و مادر اسقاطیل رو عزادار کرد: ۱- حدود ۷ میلیارد دلار خسارت مالی! ۲- بیش از ۱۵۰۰ کشته و بیش از ۶۰۰۰ زخمی ۳- سقوط ارزش سهام‌های اصلی بورس اسقاطیل ۴- غافلگیری و فلج شدن نیروهای اطلاعاتی و امنیتی اسقاطیل ۵- از کار انداختن سیستم‌های فوق پیشرفته و گران‌قیمت حسگر تحرکات افراد ۶- بیش از ۳۰۰٫۰۰۰ بیکار جدید ۷- سقوط ارزش پول اسقاطیل ۸- کاهش چشمگیر سرمایه‌گذاری خارجی ۹- تعلیق تولید میدان گازی اسقاطیل ۱۰- تعلیق سفرهای هوایی ۱۱- فراری شدن شهرک‌نشینان ۱۲- نابودی صنعیت توریسم ۱۳- صدها اسیر ۱۴- اسارت چندین سرباز، پلیس، و حتی اسارت چند افسر نیروی اطلاعاتی! ۱۵- هک گسترده سیستم‌ها ۱۶- سقوط پایگاه‌ نظامی ۱۷- نابودی تانک پرآوازه مرکاوا ۱۸- خلع سلاح گسترده ۱۹- نفوذ به زندان‌ها ۲۰- باران راکت و موشک در کوچه و خیابان‌ها ۲۱- بی‌آبرویی گنبد آهنین ۲۲- هزینه چندصدمیلیون دلاری موشک‌های گنبدآهنین ۲۳- اعلام برائت و تظاهرات گسترده علیه اسرائیل درسراسر جهان https://eitaa.com/piyroo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
✔️قسمت ۵۷ و ۵۸ +بقیه کجان ؟ _مامان بابای من تا بیمارستان اومدن بعد رفتن . عمو محمود و خانوادشون ه
✔️قسمت ۵۹ و ۶۰ +راستی مامان سوگل کجاست ؟شهریار بهم گفت اینجاست _بیچاره میخواست بیاد تو اما خیلی خسته بود دیدم تا بخواد صبر کنه سجاد بیاد بیرون خیلی اذیت میشه فرستادمش با شهریار بره . نگاهی به ساعت می اندازم . عقربه ها ۲ شب را نشان میدهند +کاره درستی کردید . حالا چرا با شهریار فرستادید بره ؟ _آخه شهریار داشت میرفت خونه آقا محمود یک سری وسایل پیک نیک رو بیاره دیگه سوگل رو هم فرستادم باهاش بره . البته سوگل قبول نمیکرد میگفت بزارید نورا رو ببینم بعدا با سجاد برم ولی من اصرار کردم قبول کرد بره . بی اختیار لبخند میزنم .خدا میداند در دل سوگل چه خبر است ، حتما در تمام طول مسیر سرخ و سفید شده . +حالا من کی مرخص میشم ؟ غم در چشم مادرم مینشیند _فردا لبخند محزونی میزنم +چه بد ؛ دلم میخواد زودتر از اینجا برم با صدای باز شدن در سرم را بلند میکنم . پرستار با رویی خندان وارد اتاق میشود .به سرم اشاره میکند و با خنده میگوید _خوبه مامانت به فکرته وگرنه تا موقع ترخیصت نمیگفتی بیام سرم رو در بیارم به کل فراموش کردم به پرستار خبر بدهم . نگاهی به سرم میاندازم ، تقریبا تمام شده و قطرات پایانی اش در لوله جاری هستند . پرستار سوزن را از دستم بیرون میکشد _محکم جای سوزن رو فشار بده که خون نیاد به پیروی از حرف پرستار دستم را ردی جای سوزن میگذارم و فشار میدهم .روبه مادرم میگویم +شما که تو اتاق نبودین از کجا فهمیدین سرمم تموم شده ؟ _دیدم سه ربعی گذشته گفتم حتما تموم شده بخاطر همین قبل از اینکه بیام تو اتاق به پرستار خبر دادم . . . چشم هایم را باز میکنم و دوباره به ساعت نگاه میکنم .ساعت از ۵ صبح گذشته اما خواب به چشم هایم نیامده است . مدام در افکارم غرق میشوم و به اتفاقات صبح فکر میکنم .چقدر همه امروز متفاوت بودند ، در موقع سختی همه عوض میشوند . هیچوقت فکر نمیکردم سجادی که همیشه سر به زیر است روزی آنقدر محکم به من امر کند که نتوانم از دستورش سر پیچی کنم . برای یک لحظه یاد روزی می افتم که بی اجازه به اتاق سجاد رفتم و به وسایلش سرک کشیدم . چقدر سجاد در حقم بزرگی کرد و ماجرا را به هیچکس نگفت و حتی به روی خودش هم نیاورد ، تا حدی که باعث شد من هم ماجرا را به کلی فراموش کنم . لبخندم را از گوشه ی لبم جمع میکنم و سعی میکنم دیگر به سجاد فکر نکنم .کل شب را داشتم به او فکر میکردم . امشب ما بین افکارم اورا تحسین کردم و احساس کردم او یک مرد به تمام معناست . این فکر ها من را میترساند . میترسم اگر کمی دیگر افکارم ادامه پیدا کند به نتیجه ی دیگری برسم . میترسم دیگر سجاد را مثل برادر خودم ندانم ؛ میترسم دلم پیش او گیر کند . سریع سرم را تکان میدهم تا این افکار از سرم بپرند و به خودم نهیب میزنم سعی میکنم مغزم را خالی کنم چشم هایم را دوباره میبندم و کم کم از خواب استقبال میکنم . . . . بعد از دو هفته استراحت و خانه نشینی بلاخره آتل پایم را باز میکنم و نخ بخیه هایم را میکشم .دوباره به زندگی عادی بر میگردم و کار های روزمره ام را انجام میدهم . . . . نگاهم را دور تا دور پاساژ میگردانم و به سمت یک ساعت فروشی میروم .در را آزام هل میدهم و وارد میشوم .پسر جوانی که پشت میز نشسته می ایستد و با رویی گشاده میگوید _سلام ؛ بفرمایید خوش آمدید . نزدیک ویترین میشوم و رو به پسر میگویم +سلام ؛ من یه ساعت می خواستم برای یه آقایی با ۲۰ سال و خورده ای سن . میتونید راهنماییم کنید ؟ لبخند تصنعی میزند _بله البته ؛ سلیقشون چجوریه ؟ مثلا اسپرت دوست دارن یا مجلسی ؟ کمی فکر میکنم +مجلسی باشه بهتره سر تکان میدهد و چند مدل ساعت روی میز میگذارد .با دقت ساعت ها را بررسی میکنم که صدای موبایلم بلند میشود . موبایل را از کیفم بیردن می آورم و به صفحه آن چشم میدوزم . شماره ی نا شناسی روی صفحه به چشم میخورد .بی خیال رد تماس میزنم و موبایل را داخل کیف می اندازم . «تو که یک گوشه ی چشمت غم عالم ببرد حیف باشد که تو باشی و مرا غم ببرد» عماد خراسانی «تو فقط آمده بودی که دل از من ببری ؟ بروی دور شوی قصه و رویا بشوی ؟» احسان نصری ✔️ادامه دارد....
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نماهنگ عظم البلا ... همخوانی شهدا ... 🕙سـاعـت عـاشقـے ⚜اکثرو الدعا بتعجيل الفرج فان ذلک فرجکم⚜ سلام و درود بر شهدا و امام شهیدان افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهداےِبجنورد دلتنگ شهادت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
   ‌ توهزارسـٰال‌است‌منتظر؎... ومن‌هنوزجـٰاۍسربـٰاز؛ سربـٰارت‌بوده‌ام...!🥀 کسرهمین‌یک‌نقطه، تعـٰادل‌دنیـٰارابہ‌هم‌مےریزدシ!💔 🌤اللهم_عجل_لولیک_الفرج https://eitaa.com/piyroo
زیارتنامه شهدا🌷 اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ، فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم . 🕊یادشهدا باصلوات https://eitaa.com/piyroo
جبهه یعنی جسم و جان وقف خدا از زن و فرزند و از دنیا جدا....... سردار شهید حاج حسین بصیر همراه با رزمندگان لشکر 25 کربلا🕊 🌷 https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌪عملیات پاسخی بود به سالها جنایت و تجاوز اسرائیل، نه آغاز جنگ... جنگ را ۷دهه پیش رژیم غاصب صهیونیستی آغاز کرده است❗️ هرکسی این را هنوز نفهمیده لطفا زودتر بفهمد❗️ https://eitaa.com/piyroo
⚠️ اینڪہ میگۍ گناه مۍڪنم حالا بعدش توبہ هم مۍڪنم و دیگہ قول میدم 🤝 درست بشم مثل این میمونہ ڪہ بگۍ ڪاغذ و مچالہ مۍڪنم بعدش حالا صافش خواهم ڪرد اما توجہ ندار؎ڪہ رَد تا و مچالہ شدن ڪاغذ هیچوقت از بین نمیره الڪی روحت رو با گناه سیاه و مچالہ نڪن!!🖐🏻 ‍‌ https://eitaa.com/piyroo
با مجروح شدن پسرم محمّدحسین برای ملاقاتش به بیمارستان رفته بودم؛ نمی دانستم در کدام اتاق بستری است. در حال عبور از سالن بودم که یک دفعه صدایم کرد: مادر! بیا اینجا. وارد اتاق شدم. خودش بود؛ محمّدحسین من! امّا به خاطر مجروح شدن، هر دو چشمش را بسته بودند! بعد از کمی صحبت گفتم: مادر! چطور مرا دیدی؟! مگر چشمانت بسته نبود؟ امّا هر چه اصرار کردم، بحث را عوض کرد. راوی : 🌷 https://eitaa.com/piyroo
🦋͜͡🌺 ••صد جلوہ حیاست پیڪر خاڪے تان ••لبخند خـــدا مقام افلاڪے تان ••با چــادرتان مدافعان حرمید ••احسنت بر این حجاب و بر پاڪے ت https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
عصای مادر 🔹مادر شهید با بیان خاطرات فرزند شهیدش می‌گوید: " پا درد داشتم و نمی‌توانستم درست مثل قبل۰ راه بروم. قرار بود به درمانگاه بروم تا آمپول بزنم. در خیابان بودم که ناگهان، عضله‌ی پایم گرفت و دیگر نتوانستم قدم از قدم بردارم. دستی زیر بازویم را گرفت. نگاهم را برگردانم و دیدم غلامحسین است. با پدرش داشتند به هیئت امامزاده عبدالله (ع) می‌رفتند. تا من را دیده بود، سریع از ماشین پیاده شده بود تا به من کمک کند. من را بلند کرد، روی کولش گذاشت و تا درمانگاه برد. بعد از اینکه تزریق را انجام دادم، باز کمکم کرد و من را به خانه رساند و گفت: «مامان، کار دیگه‌ای نداری؟ اگه درد داری یا می‌خوای گریه کنی من نمیرم. پیشت می‌مونم.» من هم به او گفتم: «نه پسرم! خیالت راحت؛ برو به هيئتت برس." https://eitaa.com/piyroo