eitaa logo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
4.5هزار دنبال‌کننده
34.1هزار عکس
15.8هزار ویدیو
133 فایل
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo جهت ارتباط با خادمین شهدا 🌷 خواهران 👇 @sadate_emam_hasaniam @labike_yasahide @shahid_40 کپی بنر و ریپ کانال ممنوع
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💚 ای پاک و نجیب مثل باران، برگرد ای روشنی کلبۀ احزان برگرد... یعقوب امیدش همه پیراهن توست ای یوسف گمگشتۀ کنعان برگرد... ‍‌ https://eitaa.com/piyroo
🌹بسم رب الشهداء و الصدیقین🌹 🕊🌷 شهدا 🌷🕊 اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَاءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُؤمِنینَ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِساءِ العالَمینَ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم، وَ فُزتُم فَوزًا عَظیمًا، فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَ مَعَکُم. https://eitaa.com/piyroo
🔺خواب دیدم که با فصل بهار آمده‌ای باید امسال بیایی بشوی تعبیرش... و تـــو 🌹عشـق بـودی این را از رفتنت فهمیدم ... 🌷 ‍‌ https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🚫ارتش رژیم صهیونسیتی از صهیونیست‌ها می‌خواهد نام و عکس از مکان‌های سقوط موشک‌ها چیزی منتشر نکنند. ‍‌ https://eitaa.com/piyroo
🔘داماد سید حسن نصرالله دیروز در بیروت به شهادت رسید 🔹ارتش تروریستی اسرائیل عصر سه شنبه دو ساختمان را در ضاحیه بیروت مورد هدف قرار داد. طبق اعلام منابع عبری هدف آنها ترور محمد جعفر قصير بود و مدعی شده‌اند وی در انتقال سلاح از ایران به لبنان و سوريه نقش داشته است. 🔹پیش از این دولت آمریکا برای دریافت هرگونه اطلاعات از ایشان ١٠ میلیون دلار پاداش گذاشته بود. حسن جعفر قصير، برادر ایشان که داماد سید حسن نصرالله بود نیز در این حمله به شهادت رسید. 🌷شهید محمد جعفر قصير با توصیه سردار سلیمانی در زمان سفر بشار اسد به تهران به عنوان مترجم در دیدار با رئیس جمهور وقت حضور داشت. گفتنی است پیش از شهادت این دو برادر، سه تن دیگر از برادرانشان به شهادت رسیده بودند. ‍‌ https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔺‏این عکس چقدر معنا دارد، جوانانی که از اشغال و سرکوب به تنگ آمده‌اند با لاشه موشک ایران شادی می کنند و نماد پیروزی را نشان می‌دهند. گویی فرشته نجات دیده‌اند. ‏اینجا کرانه باختری رود اردن، شهر رام الله ⁩ ‍‌ https://eitaa.com/piyroo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
از شهیدی که دیر به سید حسن رسید اما رسید... این آقا که عکسش اینجاست اسمش علاء است و کسی که از سرنوشت علاء بعد از شهادت سید حسن می‌گوید، محمد است. محمد می‌گوید می‌خواهد قصه‌ی علاء را برایتان بگوید و اینکه علاء چطور سعی کرد سید را نجات دهد اما کنار او شهید شد. علاء یکی از افرادی‌ست که که در تیم پزشکی برای نجات جان مردم بعد از بمباران‌ها حضور داشت. آنها آن روز در محل بمباران‌ حضور پیدا کردند. تعدادی از آنها تلاش کردند به سید برسند اما به علت استنشاق مواد موجود در اثر بمباران بیهوش شدند. ساعت‌ها تلاش کردند، رفتند و آمدند اما خبری از پیکرها نبود تا اینکه برخی خسته شدند و تصمیم گرفتند استراحت کنند و فرصت خواستند. اما علاء اصرار داشت که من می‌خواهم بروم پایین، نمی‌خواهم استراحت کنم. گفت من چیزی برای از دست دادن ندارم. با اینکه علاء سه فرزند دارد. پس ماسک اکسیژن را به صورتش زد و پایین رفت. علاء بیرون نیامد. برنگشت. چند ساعت بعد از استراحت، تیم پزشکی پایین رفتند و دیدند علاء کنار سید حسن دراز کشیده. علاء ماسک را برداشته بود و به صورت سید گذاشته بود. تلاش کرده بود سید برگردد. برنگشت. علاء هم همانجا بی‌ماسک با او رفت و تن بی جانش فریاد «بعد از تو خاک بر سر دنیا» شد. هفهاف بصری هم دیر رسید، آواره‌ی محمّد بود.به سپاهیان عمر سعد گفت یا ایّهاالجندُ المجَند، أنا الهفهافُ بن المهند، أبغی عیالَ محمّد. خداوندا! تو شاهد باش. ما نیز در این کوچه پس‌کوچه‌ها دنبالیم. تو شاهد باش آمدند آن قوم که دنبال بودند. دیر آمدند اما آخر آمدند... ‍‌ https://eitaa.com/piyroo
باشد که ما شبانگاهان بر سرشان بریزیم همچون عقابان تیز پروازی که شب و روز برایشان معنا ندارد . . ! 🌷 ‍‌ https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸سلام بر تمامی همسنگران ✨عزیزانی که امروز گلزار شهدای شهرشون رفتن عکسی از 🌹قبور مطهر شهدا ارسال نمایند به آی دی خادم کانال @shahiid61 تا در کانال قرار بگیرد منتظر تصاویر شما عزیزان هستیم.التماس دعا با مطالب عالی 👇👇👇 https://eitaa.com/piyroo
🚨 | یک نیروی مستشاری سپاه در سوریه به شهادت رسید. 🔹برادر پاسدار مجید دیوانی از نیروهای مستشاری سپاه در سوریه، ساعاتی پیش بر اثر جراحات وارده ناشی از حملات هوایی سه روز پیش ارتش تروریستی اسرائیل به المزه دمشق به شهادت رسید. 🔹پاسدار شهید مجید دیوانی متولد خرمشهر استان خوزستان هستند. ‍‌ https://eitaa.com/piyroo
پخش زنده
فعلا قابلیت پخش زنده در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
💠 ❁﷽❁ 💠 💠رمـــــان #جانم_میرود 💠 قسمت ۱۵۲ مهیا با تعجب گفت: ــ آقا آرش! همه با تعجب به مهیا و آ
💠 ❁﷽❁ 💠 💠رمـــــان 💠 قسمت ۱۵۳ مهیا کلافه گوشی را در کیفش انداخت.... از صبح تا الان بیشتر از پنجاه بار با شهاب تماس گرفته بود، اما در دسترس نبود. موبایلش را روی تخت انداخت و نگران در اتاق شروع به قدم زدن کرد. از استرس بر دستان و پیشانیش عرق سردی نشسته بود. سرش را بالا آورد و به عکس شهید همت،خیره شد و آرام زمزمه کرد. ــ تو از خدا بخواه؛ شهابم سالم برگرده! و نگاهش را به ساعت روی دیوار سوق داد. ساعت از یک شب گذشته بود و حتما الان عملیات شروع شده بود. از استرس و اضطراب خواب به چشمانش نمی آمد. استرس عجیبی تمام وجودش را گرفته بود. دیگر نمی توانست تحمل کند. ✨سریع وضو گرفت... به بالکن رفت. سجاده اش را پهن کرد. چادر سفیدش را سر کرد. دو رکعت نماز خواند. و برو روی سجاده نشست. قرآن سفیدش را باز کرد و آرام آرام شروع به خواندن کرد. احساس می کرد، دلش آرام گرفته و این آرامش او را ترغیب می کرد که بیشتر بخواند. *** با تکان های مهلا خانم، مهیا چشمانش را باز کرد. ــ دختر چرا اینجا خوابیدی! بیدار شو ببینم! مهیا از جایش بلند شد. درد عجیبی در گردنش احساس کرد. چشمانش را روی هم فشرد. ــ بفرما! گردنت داغون شد. آخه اینجا جای خوابه؟! ــ خوابم برد. مهلا خانم به علامت تاسف سرش را تکان داد. ــ باشه بلندشو صورتتو بشور صبحونه آماده است! مهیا سریع سجاده و چادرش را برداشت و به طرف اتاقش رفت...با دیدن موبایلش سریع به سمتش رفت. ولی با دیدن لیست تماس؛ که تماسی از شهاب نبود؛ ناراحت شماره شهاب را گرفت. اما باز هم در دسترس نبود. بعد صورتش را شست به آشپزخانه رفت و در سکوت صبحانه اش را خورد. ــ کلاس داری؟! مهیا با صدای مادرش سرش را بالا برد. ــ نه! ــ پس اماده شو باهم بریم خونه شهین خانوم... مهیا سرش را پایین انداخت و زمزمه کرد. ــ من نمیام! مهلا خانم با عصبانیت گفت: ــ این بچه بازیا چیه مهیا؟! ــ من کار دارم! ــ این مهمتره! کارتو بزار برا یه روز دیگه... ــ نمیشه! ــ میشه. حرف دیگه ای هم زده نمیشه! الانم برو آماده شو! مهیا سکوت کرد...خودش هم دلش برای آن خانه تنگ شده بود. برای حیاط و آن حوض آبی؛ برای شهین جان و محمد اقا؛ برای مهربانی های مریم و به خصوص اتاق شهاب! اما می دانست با رفتن به آن خانه داغ دلش دوباره تازه می شود... 👈 .... رمان ✍ نویسنده 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟