و تو هنگامی كه
لبخند ميزدی
آيه ی "فَتباركَ الله اَحْسَنُ الخالِقينْ"
دوباره نازل ميشد🌸🍃
#محمدرضادهــقان
https://eitaa.com/piyroo
هدایت شده از مدافعان حجاب
#چادرم😻😌
دربین تمام این طعنه ها تو پناه منی♥️
تنها تو وخدایم شاهدید که من سر به زیر انداخته وبه راهم ادامه میدهم🔹🔸🔹
هدف تقرب به خداست هدف آقا صاحب الزمان ومادرش است🙂✌️
هر راهی و هر هدف زیبایی، سختی های خود را دارد💚🌹
اینکه با تمام این حرف ها این راه را ادامه می دهیم👁👁فقط بخاطر نگاه خداست
پس وقتی نگاه خدارا داریم دیگر هیچ چیز مهم نیست😌
#چادرم_تاج_سرم👑🌸
@Modafean_hejab
وَ نَنْتَظِرُ أَوْبَتَهُ ...
مـن همین جا
منتظـر نشستهام
تـا تـو بـرگـردی ...
#سهشنبههای_مهدوی..
#حسبی_الله•🍃 https://eitaa.com/piyroo
❣❣❣
❣
بي سيم زدند كه برويد خاك ريز
جلويي.😒😒
خسته بوديم. دومين بار بودكه كيسه ها را پر شن مي كرديم، سنگر مي زديم، مي گفتند «...نه، بريد خاك ريز جلوتر.» 😒😒
كي مي توانست برود؟😞
ـ دستوره. بريد خاك ريز جلويي. مفهوم شد؟😡😡
خود حاجي بي سيم زده بود. كي جرأت داشت نرود؟ اما روم نمي شد به بچه ها بگويم. گوني ها را خالي كردم كه بروم جلو. بچه ها پرسيدند «...چي كار مي كني؟»😏
گفتم «...مي رم خاك ريز جلويي. حاجي گفته.» و راه افتادم. بقيه هم به دنبالم.😊😊
يادگاران، جلد 2 كتاب شهيد محمد ابراهيم همت ، ص 72
https://eitaa.com/piyroo
شکنجه و استقامت
حسین را به بند نوجوانان بِزهکار انداختند. صبوری به خرج داد. چند روز صدای نماز جماعت و تلاوت قرآن از بند بلند بود. مأموران حسین را گرفتند زیر مشت و لگد. میگفتند: تو به اینها چی کار داری؟! از آن به بعد، شکنجهي حسین، کار هر روز مأموران شده بود. یک بار هم نشد که زیر شکنجه، اطلاعات را لو بدهد. نوجوان شانزدهساله را مینشاندند روی صندلی الکتریکی، یا اینکه از سقف آویزان میکردند.
شهید حسین علمالهدی
«امتداد 3 و 4»، ص23
امیرالمؤمنین علی علیه السلام
هیچ چیزی مانند صبر و شكیبایی، فرجامی نیك و پایانی دلپذیر ندارد، بیادبی را دفع میكند و در رسیدن به مقصود یاری میرساند.
میزانالحكمه؛ ج1، ص106، ح396 (غررالحکم، ح 6354)
https://eitaa.com/piyroo
#جملات ناب شهدا
در همه حال، در خط ولی فقیه باشید و از او عقب نمانید و جلو نیفتید که هر کس از او عقب بماند، هلاک می شود و هر کس از او جلو بیفتد، گمراه خواهد شد. از خدا بترسید که مبادا او را تنها بگذارید یا گفتارش را فقط روی دیوارها بنویسید و عامل به آن نباشید. از روحانیت پیرو ایشان جدا نشوید.
🌹شهید سید محمود موسوی🌹
https://eitaa.com/piyroo
🌸
گفت: راستی جبهه چطور بود؟
گفتم : تا منظورت چه باشد .🙃
گفت: مثل حالا رقابت بود؟🤔
گفتم : آری.
گفت : در چی؟ 😳
گفتم :در خواندن نماز شب.😊
گفت: حسادت بود؟
گفتم: آری.
گفت: در چی؟ 😮
گفتم: در توفیق شهادت.😇
گفت: جرزنی بود؟ 😳
گفتم: آری.
گفت: برا چی؟
گفتم: برای شرکت در عملیات .😭
گفت: بخور بخور بود؟😏
گفتم: آری .☺️
گفت: چی میخوردید؟ 😏
گفتم: تیر و ترکش 🔫
گفت: پنهان کاری بود ؟
گفتم: آری .
گفت: در چی ؟
گفتم: نصف شب واکس زدن کفش بچه ها .👞
گفت: دعوا سر پست هم بود؟
گفتم: آری .
گفت: چه پستی؟؟ 🤔
گفتم: پست نگهبانی سنگر کمین .💂
گفت: آوازم می خوندید؟ 🎙
گفتم: آری .
گفت: چه آوازی؟
گفتم:شبهای جمعه دعای کمیل .
گفت: اهل دود و دم هم بودید؟؟ 🌫
گفتم: آری .
گفت: صنعتی یا سنتی؟؟ 😏
گفتم: صنعتی ، خردل ، تاول زا ، اعصاب💀☠
گفت: استخر هم می رفتید؟ 💧
گفتم: آری ...
گفت: کجا؟
گفتم: اروند، کانال ماهی ، مجنون .🌊
گفت: سونا خشک هم داشتید ؟
گفتم: آری .
گفت: کجا؟
گفتم:تابستون سنگرهای کمین ،شلمچه، فکه ،طلائیه.
گفت: زیر ابرو هم برمی داشتید؟ 🙄
گفتم: آری
گفت: کی براتون برمی داشت؟😏
گفتم: تک تیرانداز دشمن با تیر قناصه .😞
گفت: پس بفرمایید رژ لبم میزدید؟؟😏😏 گفتم: آری
خندید و گفت: با چی؟
گفتم: هنگام بوسه بر پیشونی خونین دوستان شهیدمان😭😔
سکوت کرد و چیزی نگفت...
https://eitaa.com/piyroo