eitaa logo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
4.5هزار دنبال‌کننده
34.1هزار عکس
15.8هزار ویدیو
133 فایل
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo جهت ارتباط با خادمین شهدا 🌷 خواهران 👇 @sadate_emam_hasaniam @labike_yasahide @shahid_40 کپی بنر و ریپ کانال ممنوع
مشاهده در ایتا
دانلود
⏳ محاسبه نفس 🔺️ رهبرانقلاب: محاسبه‌ی نفس، خیلی چیز خوبی است. انسان باید خود را محاسبه کند، بعد یکی یکی از انجام گناهان خود کم کند. ما به بعضی از گناه‌ها عادت کرده‌ایم - گاهی انسان پنج تا، شش تا، ده تا گناه را عادت کرده - همت کنیم اینها را یکی یکی کنار بگذاریم؛ این نقاط ضعف را یکی یکی کم کنیم. 🌷 💻 @piyroo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
که می‌بینه ... که هست ... که می‌فهمه ... @piyroo
إسْتَغْفِرُکَ منْ کُل لذَّةِ بِغَیرِ ذِکرک... خوشا به حال کسی که ثانیه به ثانیه ی زندگی اش با یاد بگذرد @piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
امام رضا علیه السلام فرمودند : 🌙 هركس در خشم خود را نگه دارد، خداوند نيز روز قيامت، خشمش را از او نگه خواهد داشت [ مَن كَفَّ فيهِ غَضَبَهُ كَفَّ اللّهُ عَنهُ غَضَبَهُ يَومَ القِيامَةِ ] 📚 بحارالانوار : جلد۹۶ صفحه۳۴۱ @piyroo
🌸السلام علی المهــــدی🌸 آدم‌هاىِ‌ديگررا‌نمي‌دانم در‌من‌اما، اولين‌حسى‌كه‌هر‌روز‌صبح‌بيدار‌ميشود؛ تو‌ست ... https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚠️ رهبرانقلاب: از نظر غرب، علت اینکه شما نباید حجاب داشته باشید، این نیست که آزاد باشید! ❣ @piyroo
خادم شدن ، به خادمی و چسباندن خادمی بر روی سینه نیست ! بودن یک است ... تفکر و سبک زندگی ! بیایید کنیم را ... 🌷 @piyroo
شب دهم عملیات بود ، توی چادر دور هم نشسته بودیم ، شمع روشن بود ، صدای موتور آمد ، چند لحظه بعد کسی وارد چادر شد . تاریک بود ، صورتش را ندیدیم ، گفت ، توی چادرتون یه لقمه نون و پنیر پیدا می شه ؟!! از صداش معلوم بود خسته است ، بچه‌ها گفتند ، نه چیزی نداریم !! رزمنده خوش سیما و دوست داشتنی با لبخند از پیشمان رفت . از عقب بیسیم زدند که حاج مهدی نیامده آن جا ؟! گفتیم ، نه ! گفتند ، یعنی هیچ کس با موتور نیامده اون طرف ؟!!!!! 📕 ستارگان خاکی ، ج22 ص46 🌹 اللهم عجل لولیک الفرج...🌹 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 ✅ @piyroo
🌹دعای جوشن کبیر به صورت شعر زیبا🌹 خود را به خدا بسپار، وقتی که دلت تنگ است وقتی که صداقتها ، آلوده به صد رنگ است خود را به خدا بسپار، چون اوست که بی رنگ است چون وادی عشق است او، چون دور ز نیرنگ است خود را به خدا بسپار ، آن لحظه که تنهایی آن لحظه که دل دارد ،از تو طلب یاری خود را به خدا بسپار ، همراه سراسر اوست دیگر تو چه میخواهی ؟! بهر طلبت از دوست خود را به خدا بسپار، آن لحظه که گریانی آن لحظه که از غمها ، بی تابی و حیرانی خود را به خدا بسپار، چون اوست نوازشگر چون ناز تو میخواهد ، او را ز درون بنگر ،خود را به خدا بسپار ‌‌‌ @piyroo
مادرش میگفت: ازش پرسیدم چرا همیشہ دست به سینہ اے عباس؟ گفته بود: نوڪرامام حسین بایدهمیشہ دست بہ سینہ باشہ.✋💚 شهیدمدافع حرم جاویدالاثر https://eitaa.com/piyroo
انتهای "نگاه خدا" یعنی 🕊 "شهادت" 🕊 💢اللّهمّ ارْزُقْنا مَنازِلَ الشُّهداء💢 https://eitaa.com/piyroo
#شهید_سیدمرتضی_آوینی: فحش اگر بدهند آزادی بیان است ، جواب اگر بدهی بی فرهنگی است! سوالی اگر بکنند آزاد اندیشند سوال اگر بکنی تفتیش عقاید ! تهمت اگر بزنند در جستجوی حقیقتند جواب اگر بدهی دروغگویی ! مسخره ات بکنند انتقاد است ، جواب اگر بدهی بی جنبه ای ! اگر تهدیدت کنند دفاع کرده اند ، اگر از عقایدت دفاع کنی خشونت طلبی! حزب اللهی بودن را با همه تراژدی‌هایش دوست دارم... #افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📖شَهْرُ رَمَضَانَ الّذِی اُنْزِلَ فِیهِ الْقُرآنُ 📿سی روز با قرآن 🗓روز هشتم ماه مبارک رمضان 98 📽قطعه كوتاه از تلاوت بي نظير قرآن 🔺١٨٥ 🔹تاريخ تلاوت:٢١ ارديبهشت ١٣٩۸ https://eitaa.com/piyroo
دنبال آدمى باشيد که پایه کوه رفتنتون باشه حاضر باشه باهاتون فلافل بخوره پیاده کلی مسیر و قدم بزنه و آخر سر خسته و کوفته منتظر اتوبوس بشینه وگر نه دور دور با ماشینای گرون و غذاخوردن تو رستورانهای لوکس و کافه های لاکچری رو که همه پایه اند ... خلاصه کسی رو بخواین که خودتونو بخواد. ........................................ https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دلتنگی که ثانیه و ساعت نمی فهمد... نیمه شب... شماره ات را میگیرم!! پاسخی نمی دهی! ماه هاست که پاسخی نمی دهی!! ولی باز من ...نیمه شب... شماره ات را می گیریم..... دلواپسی که ساعت، نمیفهمد😔 https://eitaa.com/piyroo
😔 مثل اینکه تمامی ندارد ماجرای ...😔 و ...😔 و چادر خاکی....💔 پ.ن: دیروز، دانشگاه تهران https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
🕊🌹🔹 🌹 🔹 #کتاب_یادت_باشد_داستان عاشقانه و زندگی #شهید_حمید_سیاهکالی_‌مرادی🌷 #فصل_سوم.. #قسمت_نهم..
🕊🌹🔹 🌹 🔹 عاشقانه و زندگی 🌷 .. ...🌷🕊 🕊🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷🕊 از بقیه خداحافظی کردیم و بعد از خواندن نماز در مسجد به سمت بازار راه افتادیم به خاطر رانندگی شوماخری حمید و نحوه پارک کردن ماشین و افتادن در جوی آب فرصت نکرده بودم دنبال جوراب بگردم با عجله یک جفت جوراب سفید پوشیده بودم به حمید گفتم: با این جوراب های سفید من خیلی معذبم اولین مغازه ای که دیدیم بریم جوراب مشکی بخریم. پای پیاده نبش چهار راه عدل به خرازی رسیدیم فروشنده گفت جوراب نازک بدم بهتون یا ضخیم؟ گفتم مهم نیست فقط رنگ مشکی که توی چشم نباشه حمید بلافاصله گفت نه خانم ضخیم باشه بهتره خنده ام گرفته بود این رفتارهاش خیلی تو دل بر بود این که احساس می کردم همه جا حواسش به من هست. سبزه میدان که رسیدیم به رستوران رفتیم حمید طبق معمول کوبیده سفارش داد تا غذا حاضر بشود پانزده هزار تومان شمرد به دستم داد و گفت این مهریه شما خانوم. پول را گرفتم اجازه بده بشمارم ببینم کم نباشه حمید خندید و گفت هزار تومن هم بیشتر گیر شما اومده پول را نشمرده دور سر حمید چرخاندم و داخل صندوقات صدقاتی که آن جا بود انداختم و گفتم نذر سلامتی آقای من. دوران شیرین نامزدی ما به روزهای سرد پاییز و زمستان خورده بود لحظات دلنشینی بود تنها اشکالش این بود که روزهای خیلی کوتاه بود سرمای هوا هم باعث می شد بیشتر خانه باشیم تا اینکه بخواهیم بیرون برویم. فردای روز عقد مان حمید را برای شام دعوت کرده بودیم تازه شروع کرده بودم به سرخ کردن کوکوها که زنگ خانه به صدا در آمد حدس میزدم که امروز هم مثل روزهای قبل حمید خیلی زود به خانه ما بیاید از روزی که محرم شده بودیم هر بار ناهار یا شام دعوت کرده بودیم زودتر می آمد دوست داشت دستی برساند این طور نبود که دقیقا وقت ناهار یا شام بیاید. حمید بعد از سلام و احوال پرسی با بقیه همراه من به آشپزخانه آمد گفت به به ببین چه کرده سر آشپز گفتم نه بابا زحمت کوکوها رو مامان کشیده من فقط میخوام سرخشون کنم روغن که حسابی داغ شد شروع کردم به سرخ کردن کوکوها. حمید گفت اگر کمکی از دست من بر میاد بگو به حمید گفتم پاک کردن مرغ بلدی؟ بابا چند تا مرغ گرفته میخوام پاک کنم کمی روی صندلی جا به جا شد و گفت دوست دارم یاد بگیرم و کمک حالت باشم خندیدم و گفتم معلومه تو خونه ایی که کدبانویی مثل عمه من باشه و دختر عمه ها همه کار ها رو انجام بدن شما پسر ها نباید عملا از کار خونه داری سر رشته ای داشته باشید گفت این طورها هم نیست البته اشکال فرزانه خانم باز من پیش آقایون یه پا آشپز حساب میشم چون وقتایی که میرسیم سنبل آباد من آشپزی میکنم برادرام به شوخی بهم میگن یانگوم...🌹🍃 ...🌹🍃 🍃🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹🍃 ...‌ https://eitaa.com/piyroo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
🕊🌹🔹 🌹 🔹 #کتاب_یادت_باشد_داستان عاشقانه و زندگی #شهید_حمید_سیاهکالی_‌مرادی🌷 #فصل_سوم.. #قسمت_دهم..
🕊🌹🔹 🌹 🔹 عاشقانه و زندگی 🌷 .. ..🌷🕊 🕊🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷🕊 صحبت با حمید حواسم را پرت کرده بود موقع سرخ کردن کوکوها روغن روی دستم پاچید تا حمید دید دستم سوخته گفت بیا بشین روی صندلی من بقیه رو سرخ میکنم باید سری بعدی برات دستکش ساق بلند بخرم که روغن روی دستت نریزه. روی صندلی نشستم و گفتم: پس تا تو حواست به کوکوها هست من مرغ ها رو پاک کنم تو هم نگاه کن یاد بگیر از این به بعد خونه خودمون رفتیم توی پاک کردن مرغ ها کمکم کن به خاطر این که علاقه داشت در امورات خانه کمک حال من باشد سریع صندلی گذاشت و کنار من نشست دوربین موبایلش را هم روشن کرد و گفت فیلم برداری میکنم چون میخوام دقیق یاد بگیرم و چیزی از قلم نیفته گفتم از دست تو حمید. شروع کردم به پاک کردن مرغ ها وسط کار توضیح میدادم اول اینجا رو برش میدیم حواسمون باشه که پوست مرغ رو این طوری باید جدا کنیم این قسمت به درد بال کبابی میخوره و ... درست مثل یک کلیپ آموزشی بیش از سی بار ان فیلم را نگاه کرد طوری که کامل چم و خم کار را یاد گرفت بقیه مرغ ها را حتی خیلی حرفه ای تر و سریع تر از من پاک کرد. شام را که خوردیم حمید طبق معمول نگذاشت مادرم ظرف ها را بشورد گفت من و فرزانه می شوریم کنار ظرف شستن حرفامونو می زنیم من طرف ها را می شستم و حمید آن ها را آب می کشید این وسط گاهی از اوقات شیطنت می کرد و روی سر و صورت من آب می پاچید.به حمید گفتم می دونی آرزوی دوره ی نامزدی من چیه؟ با خنده گفت چیه؟ نکنه برای اون شش میلیون نقشه کشیدی؟گفتم اون که نیاز به نقشه کشیدن نداره حمید آقا هر چی داره مال منه منم هر چی دارم مال حمید آقاست گفت حالا بگو ببینم چه آرزوهات کنجکاو شدم بشنوم. گفتم اولین ارزوم این هستش که از دانشگاه تا خونه قدم بزنیم و با هم باشیم دونی هم اینکه با هم تا بالای کوه میلدار بریم من اون موقع که کوچکتر بودم با داییم تا پای کوه رفتم ولی نشد بالا بریم. حمید گفت خوشم میاد آدم قانعی هستیا آرزوهای ساده ای داری تا دانشگاه تا خونه رو هستم ولی کوه رو قول نمی دم چون الان شده بخشی از پادگان و محل کار ما سخت اجازه بدن که بخوایم بریم بالای کوه. خداحافظی مان داخل حیاط نیم ساعتی طول کشید حمید گفت فردا مرخصی گرفتم برم سنبل آباد میخوایم باغ گیلاسمون رو بیل بزنیم بابا دست تنهاست میرم کمک کنم گفتم تو رو خدا مراقب باش من همیشه از جاده الموت می ترسم آهسته رانندگی کنید هر وقت هم رسیدین به من زنگ بزنید. ساعت ده صبح تازه مشغول مرور درسهایم شده بودم که حمید پیام داد صبح آلبالوییت بخیر. حدس زدم که از سنبل آباد کنار درخت های آلبالو و گیلاسشان پیام می دهد...🌹🍃 ...🌹🍃 🍃🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹🍃 ادامه دارد... https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
°❀°♦️°❀°♦️°❀°♦️°❀* در جمکران مانند باران،حس بگیریم ردّی ،نشانی،از گلِ نرگس بگیریم همچون پرِ پروانه ها، اوجی بگیریم اینکـ، سراغی از گـلِ نرگس بگیریم اللهم عجل لولیڪ الفرج💚 سه شنبه های جمکرانی https://eitaa.com/piyroo °❀°♦️°❀°♦️°❀°♦️°❀*