eitaa logo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
4.5هزار دنبال‌کننده
34.2هزار عکس
15.9هزار ویدیو
133 فایل
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo جهت ارتباط با خادمین شهدا 🌷 خواهران 👇 @sadate_emam_hasaniam @labike_yasahide @shahid_40 کپی بنر و ریپ کانال ممنوع
مشاهده در ایتا
دانلود
نمے دانم ! نور از آفتاب است یا از تو؟✨ فقط مے دانم ... 🌤صبح بخیر هایت ؛ دنیای مـرا نورانی مے کند 🌹 🍃🌹 https://eitaa.com/piyroo
❤️ #بیانات_امام_خامنه_ای : 🌷شهدای ما زنده اند، اعمال من و شما را میبینند آن وقتی که راه رامستقیم حرڪت میڪنیم، آنها خوشحال میشوند. ای که مرا خوانده ای راه نشانم بده #افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo @
💌 #ڪـــــلام‌شهـــید 🌹شهــید عبدالحســیݩ برونسۍ آدم ها دو دســـــته اند: #غیـــــرتۍ و #قیـــــمتۍ غیرتی ها با خـــــدا معامله ڪردند قیمتی ها با #بــــــنده خــــــــــدا!! #افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo
‍ 🌿🌷🌿🌷 🌷🌿🌷 │سیره شھید️│ . . زمستانِ ❄️ سال نود و یک دعوت شدیم خانه‌ی 🏠یکی از اقوام که از قضا ماهواره📡 هم داشتند . همین موضوع باعث شد تا رضا درباره اهداف شبکه‌های ماهواره‌ای واسه صاحب‌خانه و بقیه صحبت کنه. توضیحاتی در مورد چگونگی تشکیل این شبکه‌ها، منابع مالیشون💰، اهدافشون و حامیانشون داد، توی اون مهمونی تعدادی از افراد حاضر که از لحاظ نسبی رابطه دوری با ما داشتن هم بودن و صحبت‌های رضا را هم گوش می کردن. . چند نفری شروع کردن به مسخره کردن رضا که فلانی توی فلان جا مغز تو شستشو دادن😒 تو کله شما کردن که ماهواره فلان و فلان😳. . بعد از مهمانی من با رضا تند برخورد کردم که چرا شروع می‌کنی از این حرف‌ها می‌زنی که بخوان مسخره‌ات کنن ؟ و کلی توپ و تشر !!!! اما رضا این جوری جواب داد: من وظیفه‌ام را انجام دادم😌 در قبال این خانواده توضیحات رو دادم دیگه اون دنیا از من نمیپرسن که چرا دیدی و میدونستی اما چیزی نگفتی. من کار خودم و کردم ، به وقتش این حرف‌ها جواب می‌ده. . خیلی برام جالب بود🤔 ، اون اصلاً به این فکر نمی‌کرد که دارن مسخره‌اش میکنن ، فقط به فکر انجام وظیفه‌اش بود. https://eitaa.com/piyroo .
🌺🌺 خنگ نشی برگردی به دنیا ... برو... برو... خط شلوغ شده بود. عراق خط را به آتش بسته بود. یک بسیجی از سنگر اصفهانی ها بیرون آمد. تا بیرون آمد، ترکش خورد. آتش سنگین بود. کسی به سمتش نمی رفت. از این سمت من و حاج مجید و از سمت اصفهانی ها حاج حسین خرازی به سمت بسیجی دویدیم. حاج حسین با آن دست نصف اش و دست دیگرش سر بسیجی را بلند کرد. سر بسیجی را روی نیمه دستش گذاشت و با دست دیگرش صورت او را نوازش می کرد. این صحنه عین روز جلو چشمانم است... می گفت: دادا گوش بگیر. من فرمانده ات هستم. من حاج حسین هستم. برو... نگاه دورو برت نکن... برو.... میگم نگاه نکن، برو... ناگهان بسیجی سرش به سمتی خم شد و شهید شد. مدتها بعد حاجی را دیدم گفتم: حقیقتش من چیزی تو دلم هست می خواهم از شما بپرسم. باید خودتان برایم بگویید. جریان شهادت آن بسیجی را گفتم. در لحظه یک گلوله اشک از چشم حاج حسین سُر خورد و پائین آمد. گفت: من خودم این صحنه برایم پیش آمد. روزی که دستم قطع شد. بالا رفتم. احساس می کردم دارم به سمت یک معبر نور می روم. یکی از من پرسید حاج حسین لشکرت را چی کار می کنی؟ تا نگاه پشت سرم کردم ، پائین افتادم. به این بسیجی به زبان خودمان می گفتم : خنگ نشی برگردی به دنیا .. برو... برو... 👆به روایت سردار مجتبی مینایی فرد 📚 منبع: همین نزدیکی! 🍃🌹 https://eitaa.com/piyroo
🌸🌾 شهیـــ🌷ــدان اے سفیـــــران عالم ملکــ✨ــوٺ... می‌شود ما را ڪه چون مرغانی عاشـــ❤️ــق گرفتار قفسیـــــم.. از این تعلقات برهانید و لایق پــ🕊ـــرواز کنید.. 🍃🌹 https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸 انتشار نخستین بار 📹 ببینید| وعده ای که سردار سلیمانی برای دیدار با رهبری به دختر شهید مدافع حرم داد و عملی شد ➕ بخش‌هایی منتشرنشده از دیدار با دختران شهدای مدافع حرم https://eitaa.com/piyroo
|محسـن گفـت: «آن روز هـا دروازه‌ای بـ‌رای شهـ‌ادت داشتیم و حال معبری تنگ.. هنوز برای شهید شدن فرصت هست دل را بایـد پاڪ ڪرد...» 🍃🌹 https://eitaa.com/piyroo
🌷شهیدی که هفته‌ای یک خواستگار داشت.🌷 فرمانده‌ی آقا عباس مے ‌گفت عباس هفتہ ای یڪ خواستگار داشت. گویے همه خواهان بودند ڪہ با عباس فامیل شوند،همیشه بہ او مےگفتند اگر مے‌خواهے ازدواج ڪنے ما گزینہ مناسب داریم. در ایام اربعین با خانواده‌ی شیرازی آشنا شدند و خانواده حرف‌ها زدن و عباس زمانے ڪہ با این خانم صحبت ڪرده بود به وی از تصمیمش گفتہ بود در صورتی ڪہ سالم از این ماموریت بازگشتم برای رسمے شدن این ارتباط قدم جلو خواهم گذاشت. اما گویے خداوند برای عباس جور دیگری رقم زده بود و برای خودش ڪنار گذاشتہ بود... 🍃🌹 https://eitaa.com/piyroo
🍃بسمـ رب شهدا والصدیقین 🍃 🕊 سر كلاس فن سخنوری استاد دهقانی قرار شد هر كس تو خونه يه سخنرانی كنه و ازش فيلم📹 بگیره بياره يكی يكی بچه ها رو استاد خوند و رفتن سی دی رو تحويل دادن قرار بود آقای دكتر فيلما رو ببينه و جلسه ی بعد نمره بده جلسه ی بعد استاد تک تک اسما رو ميخوند و نكات مثبت و منفی سخنرانی رو ميگفت تا رسيد به دهقان اميری 😂 ما ديديم استاد رنگ عوض ميكنه😒😠 محمدرضا هم ميخنده 😅 يه سكوت چند دقيقه ای به همين منوال سپری شد... بعد استاد دهقانی گفت خجالت بكش و از اسم محمد رضا رد شد!! بعد از كلاس استاد گفت حالا آقای دهقان اين همه لباس چرا با ركابی سخنرانی كردی؟؟؟ 😅😅😅😅 🔺نقل از هم کلاسی 🍃🌹 https://eitaa.com/piyroo
🌸خاطره ای از خواستگاری حمید آقا ❣وقتی از حمید نتوانستم موردی به عنوان بهانه پیدا کنم سراغ خودم رفتم. سعی کردم از خودم یک غول بی شاخ و دم درست کنم که حمید کلا از خواستگاری من پشیمان شود، برای همین گفتم: « من آدم عصبی هستم، بد اخلاقم، صبرم کمه، امکان داره اذیت بشی،» حمید انگار متوجه قصد من از این حرفها شده بود گفت: «شما هر چقدر هم عصبانی بشی من ارومم، خیلی هم صبورم، بعید میدونم با این چیزا جوش بیارم.» گفتم : « اگه یه روزی برم سر کار یا برم دانشگاه خسته باشم، حوصله نداشته باشم، غذا درست نکرده باشم، خونه شلوغ باشه، شما ناراحت نمیشی؟» گفت: «اشکالی نداره، زن مثل گل میمونه، حساسه، شما هر چقدر هم که حوصله نداشته باشی من مدارا میکنم!» https://eitaa.com/piyroo
هرڪدام ازشما یڪ شهید رادوست خودبگیرید و سیره عملے و سبڪ زندڱے اورا بڪار ببندید! ببینیدچطور رنگ و بوےشهدا رابه خود مےگیرید وخدابه شما عنایت میڪند 🍃🌹 https://eitaa.com/piyroo
🔹پدرش متوجہ مےشود ڪہ صادق و دوستانش تیمے را تشڪیل داده اند و با مبالغ ناچیز خوار و بار تهیہ مےڪنند و شبانہ بہ حاشیہ‌نشینان شهر آذوقہ مےرساندند. این ڪار نشان از آن داشت ڪہ واقعاً بہ درسهایے ڪہ از امام علے(؏) گرفتہ بودند عمل مےکردند، آنطور نبود ڪہ‌ بشنود و عمل نڪند... 📝 🌷 ⇦ولادت:۱۳۶۷/۲/۲ ⇦شهادت: ۱۳۹۵/۲/۴ ⇦محل شهادت: حلب 🍃🌹 https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✌️ اجتماع عظیم در حمایت از 📣 وعده ما : 20 تیرماه ، ساعت 17 ، ۲۰تیر_همه_می‌آییم ♦️حضور هر ایرانی به نیابت از یک ✅ گروه مردمی آمرین به معروف صراط(دختران انقلاب) 🍃🌹 https://eitaa.com/piyroo
-گل نرگس نظری کن که جهان بیتاب است . -روز و شب چشم همه منتظر ارباب است 🌹مهدی فاطمه پس کی به جهان می تابی؟ -نور زیبای تو یک جلوه ای از محراب است 🍃🌹 https://eitaa.com/piyroo
اهمیت حضور فعال در فضای مجازی... اگر من رهبر انقلاب نبودم، رییس فضای مجازی می شدم❗️ مبادا این فرصت را ضایع کنید ، اگر ضایع شد ، خداوند متعال روز قیامت از من و شما سوال خواهد کرد . 😍 🍃🌹 https://eitaa.com/piyroo
🌹 خیره شده بود به آسمان حسابی رفته بود توی لاک خودش... بهش گفتم: «چی شده محمد؟» 🤔 انگار که بغض کرده باشه، گفت: «بالاخره نفهمیدم ارباً اربا یعنی چی؟😔 میگن آدم مثل گوشت کوبیده میشه یا باید بعد از عملیات کربلای ۵ برم کتاب بخونم یا همین جا توی خط مقدم بهش برسم» توی بهشت زهرا که می‌خواستند دفنش کنند، دیدمش؛ جواب سؤالش رو گرفته بود با گلوله💥 توپی که خورده بود به سنگرش، "ارباً اربا" شده بود مثل مولایش امام حسین 🍃🌹 https://eitaa.com/piyroo
ما ماندیم تا امروز از شهدا بگوییم و فریاد برآوریم « ما از این گردنه آسان نگذشتیم ای قوم » ما ماندیم که نه یک هفته بلکه سالهای سال از آنان بگوییم . چرا که خون آنان است که می تپد. و یادمان نرود که اگر امروز در آسایش زندگی می کنیم مدیون آنانیم . مدیون حماسه هایی که آنان آفریدند. یادمان نرود که ما هنوز باید جواب بدهیم که « بعد از شهدا چه کردیم » 🍃🌹 https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹گل نرگس آبروی دو عالم 🌹خیالت کی میرود ز خیالم 🌹اباصالح ای امام غریبم 🌹تمامیْ دردم،تو هستی طبیبم... 🎥مناجات تصویری بسیار زیبا و دل نواز، در مورد حضرت مهدی عج..🌹 https://eitaa.com/piyroo
‍ 💠بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠 بہ روایت غاده جابر قسمت:5⃣1⃣ 🍃گفتم: مصطفی! بعد از همه این کارها که با شما کردند اینها را دارید می گویید؟گفت: آن ها که کردند حق داشتند ، چون شما را دوست دارند ،من را نمی شناسند و این طبیعی است که هر پدر و مادری می خواهند دخترشان را حفظ کنند.هیچ وقت یادم نرفت که برای او این قدر ارزش بوده که من به مادر خودم خدمت کردم .بعد از این جریان مادرم منقلب شد .مادرم میگفت : من اشتباه کردم این حرف را زدم .دیگر حرفم را پس گرفتم .باید خودش این کارها را برای شما انجام بدهد.چرا این قدر نازش می کنی .مصطفی چیزی نگفت ، خندید . 🍃غاده به مادرش نگاه کرد.فکر کرد: حالا برای مصطفی بیشتر از من دل میسوزاند! و دلش از این فکر غنج رفت.روزی که مصطفی به خواستگاریش آمدمامان به او گفت: شما می دانید که این دختر که می خواهید با او ازدواج کنید چه طور دختری است ؟او ، صبح ها که از خواب بلند می شود وقتی رفته که صورتش را بشوید و مسواک بزند کسانی تختش را مرتب کرده اند،لیوان شیرش را جلوی در اتاق آورده اند و قهوه آماده کرده اند .شما نمی توانید با مثل این دختر زندگی کنید ،نمی توانید برایش مستخدم بیاورید این طور که در این خانه اش هست. 🍃مصطفی خیلی آرام این را گوش داد و گفت: من نمی توانم برایش مستخدم بیاورم ،اما قول می دهم تازنده ام ، وقتی بیدارشد تختش را مرتب کنم و لیوان شیر و قهوه را روی سینی بیاورم دم تخت .و تا شهید شد این طور بود.حتی وقت هایی که در خانه نبودم در اهواز در جبهه ، اصرار می کرد خودش تخت را مرتب کند.می رفت شیر می آورد.خودش قهوه نمی‌خورد ، ولی میدانست ما لبنانی ها عادت داریم ، درست می کرد . 🍃 گفتم: خب برای چی مصطفی ؟ می گفت: من قول داده ام به مادرتان تازنده هستم این کار را برای شما انجام بدهم .مامان همیشه فکر می کرد مصطفی بعد از ازدواج کارهای آن ها را تلافی کند ،نگذارد من بروم پیش آن ها ، ولی مصطفی جز محبت و احترام کاری نکردو من گاهی به نظرم می آمد مصطفی سعه ای دارد که می تواند همه عالم را در وجودش جا بدهد و همه سختی های زندگی مشترکمان در مدرسه جبل عامل را . 🍃خانه ما دو اتاق بود در خود مدرسه همراه با چهارصد یتیم،به اضافه این که آن جا پایگاه سازمان بود، سازمان امل .از نظر ظاهر جای زندگی نبود ، آرامش نداشت .البته مصطفی و من از اول می دانستیم که ازدواج ما یک ازدواج معمولی نیست .احساس می کردم شخصیت مصطفی همه چیز هست .خودم را نزدیک ترین کس به او می دیدم و همه آن هایی که با مصطفی بودند همین فکر را می کردند. 🍃گاهی به نظرم می آمد همه عالم در گوشه این مدرسه در این دو اتاق جمع شده ،همه ارزشهایی که یک انسان کامل ، یک نمونه کوچک از امام علی علیه السلام می توانست در خودش داشته باشد. ولی غریب بود مصطفی ، برای من که زنش بودم هر روز یک زاویه از وجودش و روحش روشن می شد و اصلاً مرامش این بود .خودش را قدم به قدم آشکار می کرد.توقعاتی که داشت یا چیزهایی که مرا کم کم در آن ها جلو برد.اگر روز اول از من می خواست نمی توانستم ، ولی ذره ذره با محبت آن ابعاد را نشان داد. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 https://eitaa.com/piyroo
‍ 💠بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠 بہ روایت غاده جابر قسمت:6⃣1⃣ 🍃چیزهایی در من بود که خودم نمی فهمیدم و چیزهایی بود که خجالت می کشیدم پیش خودم حتی فکرش را بکنم یا بگویم ،ولی به مصطفی می گفتم .او نزدیکتر از من به من بود .بچه های مدرسه هم همینطور . آنها هم با مصطفی احساس یگانگی می کردندآن موسسه پایگاه مردم جنوب بود،طوری که وقتی وارد آن می شدند احساس سکینه می کردند.مصطفی حتی راضی نبود مدرسه ، مدرسه ایتام باشد.شب ها به چهار طبقه خوابگاه سر میزد و وقتی می آمد گریه می کرد ،می گفت: ما به جای اینکه کمک کنیم که اینها زیر سایه مادرشان بزرگ شوند، پراکنده شده اند.خوابگاه مثل زندان است ، من تحمل ندارم ببینم این بچه ها در خوابگاه باشند . 🍃یادم هست اولین عید بعد از ازدواجمان که لبنانی ها رسم دارند و دور هم جمع می شوند‌، مصطفی موسسه ماند ، نیامد خانه پدرم .آن شب از او پرسیدم: دوست دارم بدانم چرا نرفتی ؟مصطفی گفت: الان عید است .خیلی از بچه ها رفته اند پیش خانواده هاشان . اینها که رفته اند، وقتی برگردند ،برای این دویست، سیصد نفری که در مدرسه ماندند تعریف می کنند که چنین و چنان .من باید بمانم با این بچه ها ناهار بخورم ، سرگرم شان کنم که این ها چیزی برای تعریف کردن داشته باشند.گفتم: خب چرا مامان برایمان غذا فرستاد نخوردی؟ نان و پنیر و چای خوردی؟گفت: این غذای مدرسه نیست .گفتم: شما دیر آمدید . بچه ها نمی دیدند شما چی خورده اید. اشکش جاری شد ، گفت: خدا که می بیند . ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 https://eitaa.com/piyroo