eitaa logo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
4.5هزار دنبال‌کننده
33.6هزار عکس
15.5هزار ویدیو
131 فایل
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo جهت ارتباط با خادمین شهدا 🌷 خواهران 👇 @sadate_emam_hasaniam @labike_yasahide @shahid_40 کپی بنر و ریپ کانال ممنوع
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سوار بليزر بوديم‌ ، می ‌رفتيم‌ خط‌ . عراقی‌ ها همه‌ جا را می‌ كوبيدند . حسن صدای‌ اذان‌ را كه‌ شنيد گفت‌ ، نگه‌ دار نماز بخوانيم‌ . گفتيم‌ ، توپ‌ و خمپاره‌ می آید ، خطر دارد . گفت‌ ، كسی‌ كه‌ جبهه‌ می آید ، نماز اول‌ وقت‌ را نبايد ترک‌ کند ... 📕 آخرین روزهای زمستان 🌹 اللهم عجل لولیک الفرج... 🍃🌹 https://eitaa.com/piyroo
°•|🌿🌹 صبح و باران و غزل در دست دوست صبح زیبـــــای شقایـــــق ها بخیــــــر خنده لبهای تو یک جـــــرعه عشــــــق ای گلم این صبح عاشـــــــق ها بخیـر 🍃🌹 https://eitaa.com/piyroo
حلول ماه ربیع الاول به آقا امام زمان(عج) و نائب برحقش امام خامنه ای تبریک و تهنیت باد. 🍃🌹 https://eitaa.com/piyroo
دسٺ ما با بر ڪرمِ رحمٺِ مهدے باشد عشق ما آمدن دولٺِ مهدے باشد✨ اولِ ماه ربیع از ڪَرَمٺ یاسلطان روزےِما فرجِ حضرٺ مهدے باشد 🍃🌹 https://eitaa.com/piyroo
🌤 انتظار چیست و منتظر کیست؟ 🕊 انتــظار یعنـــے؛ 🕊 انتظار یعنی دروغ نگفتن... 🕊 انتظار یعنی غیبت نکردن... 🕊 انتظار یعنی تهمت نزدن... 🕊 انتظار یعنی نماز به موقع خواندن... 🕊 انتظار یعنی زکات دادن... 🕊 انتظار یعنی چشم خود را کنترل کردن... 🕊 انتظار یعنی قدم صحیح برداشتن... 🕊 انتظار یعنی عمل به قرآن... 🕊 انتظار یعنی احترام گذاشتن... 🕊 انتظار یعنی با ادب بودن... 🕊 انتظار یعنی کنترل سخن داشتن... 🕊 انتظار یعنی راستگو بودن... 🕊 انتظار یعنی امانت دار بودن... 🕊 انتظار یعنی خشم خود را فرو بردن... 🕊 انتظار یعنی بخشنده بودن... 🕊 انتظار یعنی هر لحظه به یاد خدا بودن... 🕊 انتظار یعنی دیگران را کوچک نشماردن... 🕊 انتظار یعنی علی وار بودن... 🕊 انتظار یعنی دیگران را مسخره نکردن... 🕊 انتظار یعنی امر به معروف کردن... 🕊 انتظار یعنی نهی از منکر کردن... 🕊 انتظار یعنی در راه خدا جهاد کردن... 🕊 انتظار یعنی ... آیا می توانیم خودمان را یک منتظر بنامیم.؟؟؟ 🌹اللهم عجل لولیک الفـــــــرج🌹 https://eitaa.com/piyroo 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❇️ اسلام و جماعت تماشاچی ⭕️ تماشا چی نباشیم 💚 الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَـ الْفَرَج 💚 🔻 بـه مـا بـپـیــونــدیـد 👇 ✅ @piyroo
رسم ایرانیها اینه که: وقتی می خواهند کسی رو از عزا در بیارند، براش لباس می برند ... خدایا بعد از 2ماه عزا ... بر قامت امام عصر، لباس فرج و بر ما، لباس تقوا بپوشان https://eitaa.com/piyroo 🕊
 ... شهید یعنی : به خیرگذشت...!! نزدیک بود بمیرد !! " تو " چه میکنی ، برای بیداری ما...؟! آخ ... یادم رفته بود ...    بیدارت میکند ... .   دستت را میگیرد ...  بلندت میکند ...  ، "شهیدت" میکند ... ❤️ فکه و اروند یا دمشق و حلب... یا صعده و صنعا...! فرقی نمیکند...   ، شهیدت میکند ؛ باورنمیکنی....؟؟!! بیدار که بشوی، جاده ی خاکی انحرافی رفته را بر میگردی به صراط مستقیم! ...! یادت باشد : 《شهید ، شهیدت میکند ...》 یـــا فـــاطـــمة الــــزهــــرا: 🍃🌹 https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
*توبه ونماز واقعی* موضوع:اخلاقی واعتقادی 💬✍🏻 رضا سگ باز یه لات بود تو مشهد.😮 هم سگ خرید و فروش می کرد، هم دعواهاش حسابی سگی بود!✌️ یه روز داشت می رفت سمت کوهسنگی برای دعوا و غذا خوردن که دید یه ماشین با آرم ”ستاد جنگهای نامنظم“ داره تعقیبش می کنه.🤗 ♨️شهید چمران از ماشین پیاده شد و دست اونو گرفت و گفت: فکر کردی خیلی مردی؟!🤔 رضا گفت:بچه ها که اینجور میگن😎 چمران بهش گفت: اگه مردی بیا بریم جبهه!! به غیرتش بر خورد، راضی شد و راه افتاد سمت جبهه.. 💢مدتی بعد، شهید چمران تو اتاق نشسته بود که یه دفعه دید داره صدای دعوا میاد..!😤 چند لحظه بعد با دستبند، رضارو آوردن تو اتاق و انداختنش رو زمین و گفتن: این کیه آوردی جبهه؟!🤔 رضا شروع کرد به فحش دادن. (فحشای رکیک) اما چمران مشغول نوشتن بود✍🏻 🌀وقتی دید چمران توجه نمی کنه، یه دفعه سرش داد زد: آهای کچل با تو ام. 😕 ☑️یکدفعه شهید چمران با مهربانی سرش رو بالا آورد و گفت: بله عزیزم!😙 چی شده عزیزم؟🤔 چیه آقا رضا؟ چه اتفاقی افتاده؟ رضا گفت: داشتم می رفتم بیرون که سیگار بخرم ولی با دژبان دعوام شد!👊🏻 چمران: آقا رضا چی میکشی؟!! برید براش بخرید و بیارید!😳 ❕چمران و آقا رضا تنها تو سنگر، رضا به چمران گفت: میشه یه دو تا فحش بهم بدی؟! کِشیده ای، چیزی؟!! شهید چمران: چرا؟! رضا: من یه عمر به هرکی بدی کردم، بهم بدی کرده.!😶 تا حالا نشده بود به کسی فحش بدم و اینطور برخورد کنه، شهید چمران: اشتباه فکر می کنی..! یکی اون بالاست که هر چی بهش بدی می کنم، نه تنها بدی نمی کنه، بلکه با خوبی بهم جواب میده!😍 ❗️هِی آبرو بهم میده، تو هم یکیو داشتی که هِی بهش بدی می کردی ولی اون بهت خوبی می کرده.!🤗 منم با خودم گفتم بذار یه بار یکی بهم فحش بده و منم بهش بگم بله عزیزم.! تا یکمی منم شبیه اون ( خدا ) بشم.😇 رضا جا خورد!😞 رفت و تو سنگر نشست.🚶🏻 ☢آدمی که مغرور بود و زیر بار کسی نمی رفت، زار زار گریه می کرد!😭 تو گریه هاش می گفت: یعنی یکی بوده که هر چی بدی کردم بهم خوبی کرده؟ اذان شد.☺️ ⚠️رضا اولین نماز عمرش بود. رفت وضو گرفت، سر نماز، موقع قنوت صدای گریش بلند شد!😭 وسط نماز، صدای سوت خمپاره اومد. پشت سر صدای خمپاره هم صدای زمین افتادن اومد، رضارو خدا واسه خودش جدا کرد.! (فقط چند لحظه بعد از توبه کردنش)😍 🍃🌹 https://eitaa.com/piyroo
#پوستر_شهید_حسین_فهمیده 🌸🍃
فداکاری در تاریخ پر شکوه سر افرازی هاي‌ ایران ثبت شد و جاودانه ماند . اکنون هر نوجوان ایرانی ؛ را جاودانه اي می‌داند که سبب افتخار هر ایرانی است . 🏴 https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اذان زیبا و غمناک شهید مهدی باکری_ بسیار نایاب👌🏻 یاد شهدا باشیم حتی با یک صلوات🌹 اللَّهمَّےﷺ صَلِّﷺ عَلَىﷺ🍃مُحمَّــــــــدٍ ﷺوآلﷺِ مُحَمَّد🌹 🏴 #افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo
💞🌸💞 💞 🌹 گفتم: تا حالا فکر کردی توی این که واسه خودت انتخاب کردی ، رضایت خدا کجا قرار می گیره؟؟؟ خندید و سرش رو تکون داد وگفت: نه! تا حالا فکر نکردم بعد گفتم تو راه که داشتم کنارت میومدم خیلی دلم شکست آخه همه ی مردا داشتند با یه نگاه بدی خواهرم رو یعنی تو روتو که رفیقمی عین خواهرمی رو دید می زدند دختر تو نامـوس خــــ♥ـــدایے !!! بی حجابیت ‌یه اضافه ‌حقوق ‌به ‌مردا ‌دادی 🍃🌹 https://eitaa.com/piyroo
•• 🌿 ˙·‌•°❁ ❁°•·˙ ▫️تاریخ تولد: 1345 ▫️تاریخ شهادت: 1365/07/08 شهادت : مصادف با شهادت امام حسین💚 (علیه السلام) و روز عاشورا : من هم شهیـــ🌷ــد می شوم همانطورکه همه دوستانم شهید شدند. 🍃🌹 https://eitaa.com/piyroo
🌷﷽🌷 وقتی مادر به پسر راضی می‌شود هادی قنبری بارها به مادر گفته بود که «چون تو راضی نیستی، من شهیــــــ🌷ـد نمی‌شوم و الا تا حالا باید بارها شهید می‌شدم.»😊 آنقدر این حرف را تکرار کرده بود🌺 یکبار مادر دست‌هایش را بالا می برد🙏 و می گوید «خدایا اینها مال تو هستند، آرامش ندارند. اگر می‌خواهی آنها را ببری خودت می‌دانی.» یک هفته بعد هادی آسمانی شد و به دیدار معبود شتافت 🌷🕊 *دل‌بخواه یک شهیـــ🕊🌷ــد! رضا چند ماه مجروح بود تا 6 ماه بعد که هادی در همان سال در سومار به شهادت رسید. 6 آبان سال 61 مصادف با ظهر عاشورا. در وصیت‌نامه‌اش نوشته بود👈 «دلم می‌خواهد زمانی که امام حسین(ع) به شهادت می‌رسد آن زمان شهید شوم.» در خانواده ما مرسوم نیست کسی روز عاشورا در خانه پخت‌وپز داشته باشد. خوب به خاطر دارم، عدس پلوی نذری برای‌مان آوردند🍜، مادر تا قاشق به دست گرفت،🥄 قاشق از دستش افتاد! یکباره حالی به او دست داد که حتی من هم ترسیدم. 😞مادر دلش شور افتاد.😭 انگار که ته دلش خالی شده باشد، یکدفعه با حسرتی گفت «ای داد و بیداد...» گویا آن لحظه هادی شهید شده بود. مادر است دیگر. ضربان قلبش هم با بچه‌هایش تنظیم می‌شود روایتی از خواهر شهیدان (شادی روح مادر شهیدان رضا و هادی قنبری ) 🍃🌹 https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 قسمت صد و سی و چهارم: سال دوم اسارت در بی خبری کامل در حالی وارد سال دوم اسارت شدیم که کوچکترین رد و نشونه ای از خونواده هامون نداشتیم و اونا هم کمترین اطلاعی از ما نداشتن. یه اردوگاه کاملا مخفی و دور از چشم دنیا و در سرزمینی پر از شر و شور و خاندانی در این سرزمین زندگی می کردن مصداق کامل «قریه ظالم» در قرآن بودن و این بار ظلمشون دامن اسرای بی پناه رو گرفته بود. خیلی وقتا این آیه رو با خودم زمزمه می کردم: «ربنا اخرجنا من هذه القریه الظالم اهلها» خدایا ما رو از این سرزمینی که اهلش ظالمن نجات بده. نگهبانای این اردوگاه رو از بین سفاکترین افرادی انتخاب کرده بودن که یکی یا چن نفر از خونواده و بستگانشون در جنگ کشته شده بود. گر چه بندرت در بین اونا انسانای خوب و با مروتی نیز پیدا می شد ، ولی اکثرا قسی القلب و بی رحم بودن و از شکنجه و آزار اسرا واقعا لذت می بردن. خوابهای عذاب آور 🔸 ماها و سالها بی خبری از خانواده و زن و بچه و نداشتن هیچ اطلاعاتی از زنده یا مرده بودن اونا یکی از مشکلات و رنجهای بزرگ روانی و غم های سنگین اسرایی بود که در اردوگاهای مخفی عراق و بصورت مفقودالاثر نگهداری می شدن. نه اقوام از سرنوشت و زنده یا شهادت ما خبری داشتن و نه ما کوچکترین خبری از اونا. خصوصاً افرادی مانند من که خونواده هاشون تو شهرای مرزی زندگی می کردن و دائم در معرض بمباران و موشکباران دشمن بعثی بودند و هر آن احتمال داشت زیر این حملات کشته یا زخمی بشن، دغدغه فکری بیشتری داشتیم. این وضعیت مبهم و نامعلوم تو خواب بیشتر خودشو نشون می داد و خوابای ضد و نقیض و آشفته باعث می شد تا چن روز بعدش غم سنگینی روی دل آدم بشینه. گاهی در خواب می دیدم که بعضی از افراد خونواده از دنیا رفتن ، گاهی می دیدم همه خوش و خرمند و دارن زندگیشون رو می کنن. اینا باعث می شد همیشه اوضاع خونواده و ایران برامون مثل خورشیدی باشه که پشت ابر پنهون شده و گاهی گوشه ای از اون پیدا میشه.. انگار بین ما و اونا یه مه غلیظ قرار داشت و همه چیز مبهم و نامشخص بود. این بی خبری مطلق و عدم ارتباط تا روزهای آخر اسارات همچنان جزو بزرگترین دردها و ناراحتی های روحی-روانی ما بود. ادامه دارد ⏪ طلبه آزاده رحمان سلطانی 🍃🌹 https://eitaa.com/piyroo
🍂 🔻 💢قسمت صد و سی و پنجم: آراستگی در عین سادگی لباسایی که به اسرا داده می شد از بنجل ترین پارچه ها تهیه می شد، علاوه بر جنس نامرغوب، بشین برپاهای زیاد و غلتوندن تو خاک باعث می شد خیلی زود پوسیده و پاره بشن. بیشترین جایی که دچار پارگی می شد سرِ زانو بود. لذا ناچار بودیم جیب ها رو بکنیم و سر زانو وصله کنیم. بعد از مدتی وصله هم پاره می شد می بایست اونو پینه می کردیم. تنها راه این بود که مقداری از پاچه ها رو ببریم و بعنوان پینه استفاده کنیم. شلوار تبدیل می شد به یه شلوارک و با چند تا پینه روی زانو و باسن. واقعا منظره عجیب و غریبی بود. اوایل نخ و سوزن هم نبود. بچه ها ناچار بودند برای وصله کردن لباسا از نخ خود لباس استفاده کنن و بجای سوزن از سیم خاردار که بچه ها سیقل داده بودن استفاده می کردیم. زورشون میومد که یه دس لباس تر و تمیز بدن. دیگه اینقد این لباسا پوسیده می شد که گاهی از قسمت پایین زانو جدا می شد و میفتاد. اتو کردن لباسای پاره🔸 چیزی که برای بعثا خیلی تعجب آور بود ، اینکه می دیدن همین لباسای چند وصله و کوتاه، شق و رق اتو شده و خط اتو روی اونا خودنمایی می کنه. اولش فکر می کردن لابد ما واقعا اتوبرقی داریم و با اون لباسو رو اتو می کنیم. ولی وقتی تفتیش می کردن و می دیدن از این خبرا نیست، می پرسیدن شما چطور این لباسا رو اینجوری قشنگ اتو می کنید و گاهی لباساشونو به بچه ها می دادن که براشون اتو کنن. شیوه اتو خیلی ابتدایی ولی با دقت و ظرافت انجام می شد. وقتی که لباسو رو می شستیم و مقداری نم داشت اونا رو زیر پتو قرار می دادیم و تا صبح روشون می خوابیدم. صبح که بیدار می شدیم لباس خیلی تر و تمیز اتو به خودش گرفته بود. این کار فرهنگ بالای ایرانی رو به رخ اونا می کشید که در عین محرومیت و با حداقل امکانات سعی در حفظ آراستگی خودشون داشتن. در حالی که خیلی از نگهبانای عراقی با وجود بهره مندی از امکانات مختلف با لباسای مچاله شده و بی ریخت اومد و رفت می کردن. انگار یه کیسه تنشون کرده بودن. ادامه دارد ⏪ خاطرات طلبه آزاده رحمان سلطانی 🍃🌹 https://eitaa.com/piyroo
🍃🌹قسمت۱۳٤و۱۳۵ از رمان خاڪریز اسارت تقدیݥ نگاهتون🌸