رسول گرامی اسلام فرمودند :
نیروهای رزمنده هنگامی كه تصمیم به شركت در جنگ می گیرند، خداوند مصونیت آنها را از آتش تضمین می كند. و چون آماده جنگ شوند، فرشتگان به وجود آنها افتخار می كنند. هنگامی كه با خانواده خود وداع می كنند ماهی ها و خانه ها گریه می كنند و از گناهان خود خارج می شوند همان گونه كه مار از پوست خود خارج می شود. خداوند چهار هزار فرشته را برآنها می گمارد تا از جلو و پشت سرآنان را محافظت نمایند.
_كار نیكی انجام نمی دهند مگر اینكه مضاعف شود. در مقابل هر روز در جبهه ثوابی برابر عبادت هزار مرد عابد … برای ایشان می نویسند. چون با دشمن روبه رو می شوند قلم همه اهل دنیا از درك ثواب آنها عاجز است. و چون به مبارزه با دشمن می ایستند و تیرها را آماده نشانه رفتن به دشمن می كنند و با یكدیگر درآویزند فرشتگان بال های خود را بر سر آنها می گسترانند و برای پیروزی و ثابت قدمی آنها دعا می كنند. هنگام ضرب و زخم، همسر بهشتی و نعمت های الهی بر او فرود می آید. مرحبا به روح پاكی كه از بدنی پاك و مطهر خارج شد، بشارت باد بر تو كرامت ها و نعمت هایی كه هیچ چشمی ندیده و هیچ گوشی نشنیده است و بر قلب هیچ كسی خطور نكرده است.
https://eitaa.com/piyroo
#شلمچه
آن ها #چفیه داشتند…
من #چادر دارم!
آنان چفیه می بستند تا #بسیجی وار بجنگند!
من چادر می پوشم تا #زهرایی زندگی کنم...
.
آنان چفیه را خیس می کردند تا نَفَس هایشان آلوده ی #شیمیایی نشود!
من چادر می پوشم تا از نفَس های #آلوده دور بمانم...
.
آنان موقع #نماز شب با چفیه صورت خود را می پوشاندند تا شناسایی نشوند!
من چادر می پوشم تا از نگاه های #حرام پوشیده باشم...
.
آنان با #چفیه زخم هایشان را می بستند!
من وقتی چادر ی می بینم یاد زخم پهلوی #مادرم می افتم...
.
آنان #سرخی خونشان را به #سیاهی چادرم امانت داده اند!
من #چادر سیاهم را محکم می پوشم تا امانتدار خوبی برای آنان باشم...🌸🍃
https://eitaa.com/piyroo
بہ مرگ
داخـل بستـر
نمیشـود دل بسـت!
خـدا کنـد
کـه #شهـادت
بہ دادِ مـٰا برسـد .... #افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
دوست دارم روزی شهید شوم که
از #شهادت خبری نیست...
#شهیدکاظمی
🍃🌹
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
#ناویکم 🌹 #شهید_حمید_حیدری
اولین شهید #دفاع_مقدس🌹
از شهرری
شهید حمید حیدری
با نام مستعار حسین در تاریخ۱/۳/۱۳۴۰ هـ.ش در خانوادهای مذهبی و متوسط از جهت مالی در شهرری متولد شد.
شهید حمید حیدری در مهرماه سال ۱۳۵۹ با اصابت ترکشهای خمپاره از ناحیه سر، پهلو، سینه، دست و پا به سختی مجروح شده بود که
بعلت شدت جراحات وارده در تاریخ ۹/۸/۱۳۵۹در خرمشهر به درجه رفیع شهادت نائل آمد🌹🕊
#سالگرد_شهادت
🍃🌹
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
#ناویکم 🌹 #شهید_حمید_حیدری اولین شهید #دفاع_مقدس🌹 از شهرری شهید حمید حیدری با نام مستعار حسین د
#زندگینامه :
شهید حمیــــــــ🌹ــــد حیدری
بعد از پیروزی انقالب به دلیل اینکه
هنوز ارتش اقدام به جذب نیرو نکرده بود ایشان به همراه تعدادی دیگر با سعی و تلاش فراوان و پافشاری
زیاد و با وساطت شهید بهشتی جذب ارتش شدند که ایشان به خدمت نیروی دریایی ارتش درآمد🌹
و سرباز
نیروی دریای ارتش جمهوری اسلامی ایران شد. 🌺
در ابتدا در بندر انزلی خدمت میکرد ولی با شروع جنگ
تحمیلی در خرمشهر🌴، ایشان نیز از طرف نیروی دریایی ارتش ⛴در جنگ حاضر شد.
👈در همان زمان بود که
توطئه کودتا نوژه در پادگان های چند شهر کلید خورده بود،
شب عملیاتیِ کودتا، حمیــــ🌹ــــد مسئول نگهبانی از
پادگان را برعهده داشت که با هوشیاری و شجاعت تمام💪 در مقابل فرمانده کودتاگر تا صبح ایستادگی کرد و
اجازه ورود حتی یکنفر به اسلحه خانه پادگان را نداد که همین رشادت او باعث شد 👇
کودتا در آن پادگان
خنثی شود. او که از این جریان بی اطلاع بود صبح با تحویل دادن کشیک و رفتن به سمت خوابگاه متوجه
می شود شعارهایی بر دیوارها و درب و پنجره ها نوشته شد✏️ و دوستانش او را صدا میزنند که حمید تو همه
ی مارا نجات داده ای✌️ دیشب ماجرای کودتا پیش آمده بود و مارا حبس کرده بودند که با شجاعت تو و ناکام
ماندن آن ها در نقشه اصلی خود چند نفری از افراد پادگان به همراه آن فرمانده متواری شدند . 🌺در مقابل
این رشادت و شجاعت به او مرخصی تشویقی و مدال شجاعت اعطا می شود.
#نشر_بمناسبت_سالگرد_شهادت
#روحمان_با_یادشان_شاد
شادی روح شهید بزرگوار #صلوات
🍃🌹
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
بوی غریبی را میتوان حس کرد
از مزارهای شهیدان...
از تابوتهایشان...
وصیت نامه هایشان.
نگذاریم این غریبی بیشتر بشود.
#شهید_گمنام
🍃🌹
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
🍂
🔻 #خاکریز_اسارت
💢قسمت صد و چهلم:
جو سنگین و خفقانی
اذیت و شکنجه بعثیا یه طرف، خباثت این فرد و گیر دادنهای گاه و بیگاهش یه طرف. تا کسی کوچکترین اعتراضی می کرد، همون لحظه نگهبان رو صدا می زد و فرد رو می بردن بیرون و تا سر حد مرگ می زدن. جو سنگین و خفقانی با حمایت بعثیا در آسایشگاه ایجاد کرده بود و در زمان هواخوری هم کرده بودنش مسئول بند سه و هر سه آسایشگاه هفت و هشت و نه از دستش آسایش نداشتن.
حالا شاید سؤالی پیش بیاد چرا اسرا که اکثریت همدل بودن و در یه آسایشگاه ۱۲۰ نفری گاهی یکی و گاه بندرت دو نفر بودن که اینجور خیانت می کردن و باعث آزار و دردسر بقیه بودن، چرا افراد سکوت می کردن و کاری به کارشون نداشتن. جواب به این سؤل و تبیین و تشریح واقعیات و شرایطی که ما در اون بودیم برای کسی که نبوده و ندیده خیلی مشکله. ولی فی الجمله عرض کنم که بویژه در دو سال اول اسارت و با توجه به اینکه اردوگاه یازده اردوگاه مفقودالاثرها بود و اونا هیچ محدودیتی برای کشتن و سر به نیست کردن اسرا نداشتن، شریط بسیار خفقانی بود و گاهی بخاطر یه نگاه به صورت یه سرباز صفر عراقی فردی رو تا سرحد مرگ می زدن و شکنجه می کردن. یه اعتراض کوچک به یه جاسوس نه تنها جان اعتراض کننده رو در معرض خطر مینداخت، بلکه گاها تمام آسایشگاه رو به درد سری عظمیم دچار می کرد .
توی این شرایط و بخاطر جلوگیری از تلف شدن و ناقص شدن افراد و حفظ جان عزیزانی که هر کدوم صدها چشم انتظار داشتن چاره ای جز تحمل نبود تا اینکه شرایط سخت تر نشه و جان بچه ها حتی الامکان محفوظ بمونه. مواردی هم بود که افرادی ایشون رو تهدید کرده بودن که اگه پاشون برسه ایران چنین و چنان می کنند ، اما تا سر حد مرگ اونا رو زده بودن و برای اینکه از همه زهر چشم بگیرن گاهی همه آسایشگاه رو تنبیه می کردن. حتی گاهی به زخمیا هم رحم نمی کردن. همیشه استدلال اونا این بود که تشویق برای یکی و تنبیه برای همه. بعثیا خیلی خوب می دونستند که اسرای ایرانی با هم همدلند و از اینکه یکی شکنجه بشه بقیه هم عذاب می بینند ، لذا از این شگرد استفاده می کردن و تا اندک چیزی از کسی می دیدن همه رو مجازات می کردن. اون فرد دچار عذاب وجدان می شد و برای اینکه بخاطر او بقیه دچار گرفتاری نشن سعی می کرد تحمل کنه و سکوت کنه.
ادامه دارد ⏪
خاطرات طلبه آزاده
رحمان سلطانی
🍃🌹
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
🍂
🔻 #خاکریز_اسارت
💢قسمت صد و چهل و یکم:
خدایا توبه! دروغ دروغ میاره
با توجه به حساسیتی که ناصر به من داشت ، خیلی تلاش می کرد بفهمه که من چکاره م. اگه می فهمید روحانی هستم کارم تموم بود و جون سالم بدر نمی بردم. ناچار بودم یه ماسک رو برای خودم درست کنم و پشت اون مخفی بشم. می دونستم افرادی رو واداشته تا شغل و کار من تو ایران رو بفهمه. منم تا وارد آسایشگاه نُه شدم خودمو کارگر کارخانه قالیبافی راوند کاشان معرفی کردم و با آب و تاب از شغلم و وضعیت کارخانه راوند می گفتم که تقریبا همه باورشون شده بود که واقعا دروغام راستن و من کارگر اون کارخونه بوده ام.
نگو یکی از بچه های همین آسایشگاه واقعا تو کارخانه قالیبافی و قسمت رنگ رزی اون کار می کنه. حمزه صابری که ما بهش می گفتیم «مش حمزه» حدود چهل و پنج سالش بود و خیلی متین و دست داشتنی بود، کم کم با من دوست شد و دائم از وضع کارخونه خودش می گفت و چیزایی از من می پرسید و منم یه چیزایی بهم می بافتم و سریالی از دروغای بی اساس. خیلی وقتا از بس پرت و پلا می گفتم و واقعا اطلاعاتی نداشتم تعجب می کرد و منم هی توجیه می کردم . سوالایی از نحوه بافت و بقیه کارای مربوط به قالی پرسید و من بلد نبودم ، مجبور بودم که بگم من تو قسمت مخابرات و تلفون خونه کار می کردم. مش حمزه هم که دست بردار نبود. پرسید کارخونه راوند چن تا خط داخلی داشت گفتم: ۲۵۰ تا. دیگه داشت دو تا شاخ از بالای سر مش حمزه می زد بیرون! خُب باید چن تا می گفتم؟ اگر چه مش حمزه فهمیده بود که دارم این حرفا رو بهم می بافم ، ولی یه خوبی داشت که من بعنوان کارگر کارخونه قالیبافی جا افتادم و ذهن ناصر از اینکه من روحانی یا پاسدار باشم منحرف شد و حاشیه ی امنی برام ایجاد شد. یکی نبود به مش حمزه بگه حالا مدال بهت میدن ثابت کنی من دروغ میگم!
ادامه دارد ⏪
خاطرات طلبه آزاده رحمان سلطانی
🍃🌹
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
🍂 🔻 #خاکریز_اسارت 💢قسمت صد و چهلم: جو سنگین و خفقانی اذیت و شکنجه بعثیا یه طرف، خبا
🌸قسمت های ۱٤۰و۱٤۱ از خاکریز اسارت تقدیم نگاهتون🍃🌹
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
#شهید_تورجی_زاده https://eitaa.com/piyroo
🔴بیایید با هم قسمتی از خاطرات شهید عزیزمان #محمد_تورجی_زاده را با همدگر مرور کنیم.
🌹راوی : از دوستان شهید تورجی زاده
🔰جوانی به همراه همسرش در کنار من نشسته بود. مشغول خواندن سوره یاسین بود.
🔰چند دقیقه بعد برخواستند و رفتند. به دنبالش رفتم و جوان را صدا زدم.
🔰پرسیدم: ببخشید، شما از بستگان شهید هستید. گفت: نه! با تعجب گفتم: شهید تورجی را دیده بودید؟ پاسخش منفی بود.
🔰گفتم: پس چرا اینجا آمدید. چرا سر قبر دیگرشهدا نرفتید⁉️
🔰جوان مکثی کرد و گفت: ماجرایش طولانی است.ما ساکن دُرچه در اطراف اصفهان هستیم. مرتب هم برای عرض تشکر و ارادت به اینجا می آئیم!
🔰تعجب من بیشتر شد. جوان ادامه داد: بنده در قضیه #ازدواج خیلی مشکل داشتم. هر جا می رفتم با در بسته مواجه بودم.
🔰کار خیلی برایم سخت شد. یکی از بچه های مسجد ما توصیه کرد به سراغ #شهید_تورجی بیایم. می گفت:مشکلات بسیاری از دوستان مسجدیبا توکل بر خدا و عنایت این شهید برطرف شده.
🔰بعد ادامه داد: شبیه من اینجا زیاد است. هفته قبل شخصی را روی ویلچر آوردند. می گفت: ما در همسایگی گلستان شهدا هستیم. اما تا حالا اینجا نیامده ام. درعالم خواب دیده بود نوری از گلستان به سمت آسمان می رود.
🔰این نور از یکی از قبرها بود.این شخص می گفت: در عالم خواب دقت کردم.دیدم روی قبر نوشته شده #یا_زهراء_علیها_السلام و این نور از این کلمه است. بعد به چهره صاحب قبر نگاه می کند.
🔰روز بعد او را آورده بودند گلستان شهدا از همه سوال می کرد: روی کدام قبرکلمه #یا_زهرا علیها السلام نوشته شده
🔰با مشاهده مزار شهید تورجی گفت: همین است. من چهره این شهید را در خواب دیدم!
🔰بعد ادامه داد: دوست عزیز این ماجراها زیاد است. ما نمی خواهیم با بیان این مسائل اسطوره سازی کنیم. بلکه مهم کسب معرفت است. بسیاری از این شهدا شبیه این شهید تورجی هستند. همه در اوج معنویت بودند.
🔰اینها نه تنها در بندگی خدا به کمال رسیدند. بلکه افتخار جهاد در راه خدا هم داشتند و خدا در قرآن برای مجاهدین اجر عظیم قرار داده.
🔰برگشتم سر مزار محمد.آن جوان قشنگ حرف می زد. اما بنده خدا نمی دانست من بیچاره روزگاری را با این شهید سپری کردم.
🔰اما حالا! ما کجاو شهدا کجا! محمد خیلی حرف زدم. گفتم:آخرین خواسته تو از خدا دستگیری از مردم بوده. تو به این خواسته ات رسیدی.
🔰اما به حق رفاقتی که با هم داشتیم ما را هم کمک کن. ما آلوده دنیا شده ایم. اما دوست داریم با شما باشیم. خدایا به حق این شهدا ما را یاری کن.
https://eitaa.com/piyroo
🌺#افسران_جنگ_نرم
خاکی کہ باشی،
چه صفـایی دارد....☺️
یک فنجان چای با طعم خدا ...
#بفرمایید_☕️
🍃🌹
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
ﺟﺎﯼ " ﺷﻬید ﻫﻤﺖ" ﺧﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﺧﺎﻧﻤﺶ ﻣﯿﮕﻔﺖ:
ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﻪ ﺷﻮﺧﯽ ﺑﻬﺶ ﻣﯿﮕﻔﺘﻢ ﺍﮔﻪ ﺑﺪﻭﻥ ﻣﺎ ﺑﺮﯼ بهشت، ﮔﻮﺷﺘﻮ می بُرَم ..
ﺍﻣﺎ ﻭﻗﺘﯽ ﺟﻨﺎﺯﻩ ﺭﻭ آﻭﺭﺩﻥ ﺩﯾﺪﻡ ﮐﻪ ﺍﺻﻼ ﺳﺮﯼ ﺩﺭ ﮐﺎﺭ ﻧﯿﺴﺖ ...
💝 ﺟﺎﯼ " ﺷﻬﯿﺪ ﭼﻤﺮﺍﻥ" ﺧﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﯾﻪ ﺭﻭﺳﺮﯼ ﺑﻪ ﻫﻤﺴﺮ ﻟﺒﻨﺎﻧﯽ ﺍﺵ ﻏﺎﺩﻩ ﺟﺎﺑﺮ ﻫﺪﯾﻪ ﺩﺍﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ :
ﺑﭽﻪ ﻫﺎﯼ ﯾﺘﯿﻢ ﺧﺎﻧﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻥ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺣﺠﺎﺏ ﺑﺒﯿﻨﻦ ...
💝 ﺟﺎﯼ " ﺷﻬﯿﺪ ﺣﻤﯿﺪ ﺑﺎﮐﺮﯼ" ﺧﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﺧﺎﻧﻢ ﻓﺎﻃﻤﻪ ﺍﻣﯿﺮﺍﻧﯽ ﻫﻤﺴﺮﺵ ﻣﯿﮕﻔﺖ :
ﺑﻪ ﭼﺸﻢ ﻣﻦ ﺧﻮﺷﮕﻠﺘﺮﯾﻦ ﭘﺎﺳﺪﺍﺭ ﺭﻭﯼ ﺯﻣﯿﻦ ﺑﻮﺩ ...
💝 ﺟﺎﯼ " ﺷﻬﯿﺪ ﺯﯾﻦ ﺍﻟﺪﯾﻦ" ﺧﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﻣﯿﮕﻔﺖ :
ﺩﺭ ﺯﻣﺎﻥ ﻏﯿﺒﺖ ﺍﻣﺎﻡ ﺯﻣﺎﻥ ﺑﻪ ﮐﺴﯽ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﻣﯿﮕﻮﯾﻨﺪ ﮐﻪ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﺑﺎﺷﺪ ...
ﺧﺎﻧﻤﺶ ﻣﯿﮕﻔﺖ : ﻫﻨﻮﺯﻡ ﮐﻪ ﻫﻨﻮﺯ ﺍﺳﺖ ﺻﺪﺍﯼ ﮐﻤﯿﻞ ﺧﻮﺍﻧﺪﻧﺶ ﺭﺍ ﻣﯿﺸﻨﻮﻡ .. ﺁﯾﺎ ﺑﺎﻭﺭﺗﺎﻥ ﻣﯿﺸﻮﺩ ؟
💝 ﺟﺎﯼ " ﺷﻬﯿﺪ ﻋﺒﺎﺩﯾﺎﻥ" ﺧﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﺧﺎﻧﻤﺶ ﺩﺭ ﻣﺮﺛﯿﻪ ﺍﯼ ﻏﻢ ﺍﻧﮕﯿﺰ ﺧﻄﺎﺏ ﺑﻪ ﺷﻮﻫﺮ ﺷﻬﯿﺪﺵ ﻧﻮﺷﺖ :
ﺑﺲ ﻧﯿﺴﺖ ﺍﯾﻦ ﻫﻤﻪ ﺳﺎﻝ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺗﻮ ﺩﻭﯾﺪﻥ ﻭ ﻧﺮﺳﯿﺪﻥ ...؟
ﺗﺎ ﻭﻗﺘﯽ ﺗﻮ ﺑﻮﺩﯼ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺷﻬﺮ ﺑﻪ ﺁﻥ ﺷﻬﺮ ﺭﻓﺘﻦ ﻭ ﺁﻭﺍﺭﮔﯽ ﺑﻮﺩ
ﻭﻗﺘﯽ ﻫﻢ ﺭﻓﺘﯽ ﺩﺭﺑﺪﺭﯼ ﻭ ﺑﯽ ﮐﺴﯽ ..
ﭘﺲ ﮐﯽ ﻧﻮﺑﺖ ﻣﻦ ﻣﯿﺸﻮﺩ؟
💝 ﺟﺎﯼ " ﺷﻬﯿﺪ ﺩﻗﺎﯾﻘﯽ" ﺧﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﺗﻮﯼ ﻭﺻﯿﺖ ﻧﺎﻣﻪ ﺧﻄﺎﺏ ﺑﻪ ﻫﻤﺴﺮﺵ ﻧﻮﺷﺖ :
" ﺍﮔﺮ ﺑﻬﺸﺖ ﻧﺼﯿﺒﻢ ﺷﺪ ﻣﻨﺘﻈﺮﺕ ﻣﯿﻤﺎﻧﻢ "...
حالا ﺧﺎﻧﻤﺶ می ﮔوید:
ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺑﺰﺭﮒ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﻧﮕﺬﺍﺷﺘﻢ ﺁﺏ ﺗﻮﯼ ﺩﻟﺸﺎﻥ تکان ﺑﺨﻮﺭﺩ ... ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺍﺳﺖ ﺩﯾﮕﺮ ..
ﻭ ﺣﺎﻻ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﻧﻮﺑﺘﻢ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺍﻡ ﺗﺎ ﺍﻭ ﺍﯾﻨﻘﺪﺭ ﭘﺸﺖ ﺩﺭﻫﺎﯼ ﺑﺎﺯ ﺑﻬﺸﺖ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭﻡ ﺭﺍ ﻧﮑﺸﺪ ...
ﺍﻟﺒﺘﻪ ﺑﺪ ﻫﻢ ﻧﯿﺴﺖ .. ﺑﮕﺬﺍﺭ ﯾﮏ ﺑﺎﺭ ﻫﻢ ﺍﻭ ﻣﺰﻩ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﺭﺍ ﺑﭽﺸﺪ.
💝 ﺟﺎﯼ " ﺷﻬﯿﺪ ﻣﺤﻤﺪ ﺍﺻﻐﺮﯼ ﺧﻮﺍﻩ" ﺧﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﯾﻪ ﺭﻭﺯ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻫﻤﺮﺯﻣﻬﺎﺵ ﺑﻪ ﺍﻭ ﮔﻔﺘﻪ ﺑﻮﺩ:
ﻣﺤﻤﺪ! ﻣﻦ ﺩﻟﻢ ﺑﻪ ﺣﺎﻝ ﺗﻮ ﻣﯿﺴﻮﺯﻩ ..ﺑﺎ ﺁﻥ ﻗﺪ ﻭ ﻗﺎﻣﺖ ﺭﺷﯿﺪﺕ،
ﺁﺧﻪ ﻫﯿﭻ ﺟﻌﺒﻪ ﺍﯼ ﭘﯿﺪﺍ ﻧﻤﯿﺸﻪ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺗﻮﺵ ﺑﺬﺍﺭﻥ...
ﻫﻤﻪ ﺗﺎﺑﻮﺕ ﻫﺎﯼ ﺟﺒﻬﻪ ﺍﺯ ﻗﺪﺕ ﮐﻮﺗﺎﻫﺘﺮﻧﺪ ..
ﺧﺎﻧﻤﺶ ﮔﻔﺖ:
ﭘﯿﮑﺮ ﻣﺤﻤﺪ ﺭﻭ ﻧﯿﺎﻭﺭﺩﻥ .....
ﺑﻪ ﻫﻤﺮﺯﻡ ﺷﻮﻫﺮﻡ ﮔﻔﺘﻢ:
ﻓﻘﻂ ﺑﮕﯿﺪ ﭼﺮﺍ ﻧﯿﺎﻭﺭﺩﯾﻨﺶ ...؟
ﺁﻗﺎﯼ ﻋﺎﺑﺪﭘﻮﺭ ، ﻫﻤﺮﺯﻡ ﺷﻮﻫﺮﻡ ﮔﻔﺖ:
ﻓﮑﺮ ﻧﮑﻦ ﻣﻦ ﺍﯾﻨﻘﺪﺭ ﺑﯽ ﻏﯿﺮﺕ ﺑﻮﺩﻡ ﮐﻪ ﺧﻮﺩﻡ ﺑﺮﮔﺮﺩﻡ ﻭ ﻣﺤﻤﺪ ﺭﺍ ﻧﯿﺎﺭﻡ ..
ﻣﺮﺗﺐ ﻣﯿﺰﺩﻧﺪ ﻭ ﻧﻤﯿﺬﺍﺷﺘﻨﺪ ﺗﮑﻮﻥ ﺑﺨﻮﺭﯾﻢ ...
ﻫﻤﻮﻥ ﺑﺎﻻﯼ ﮐﻮﻩ ﮔﺬﺍﺷﺘﯿﻤﺶ
💝 ﺟﺎﯼ " ﺷﻬﯿﺪ ﺣﺴﻦ ﺁﺑﺸﻨﺎﺳﺎﻥ" ﺧﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﻫﻤﺴﺮﺵ ﺩﺭ ﺗﺸﯿﯿﻊ ﺟﻨﺎﺯﻩ ﺑﻪ ﭘﺴﺮﻫﺎﯾﺶ ﺍﻓﺸﯿﻦ ﻭ ﺍﻣﯿﻦ ﻣﯿﮕﻔﺖ :
ﮐﻒ ﭘﺎﯼ ﺑﺎﺑﺎ ﺭﺍ ﻣﺎﭺ ﮐﻨﯿﺪ... ﭘﺎﯼ ﺑﺎﺑﺎ ﺧﯿﻠﯽ ﺧﺴﺘﻪ ﺍﺳﺖ...
ﻭ ﭘﺴﺮﻫﺎ ﻫﻢ ﻫﯽ ﮐﻒ ﭘﺎﯼ ﺑﺎﺑﺎ ﺭﺍ ﻣﯿﺒﻮﺳﯿﺪﻧﺪ...
ﻫﻤﺴﺮﺵ ﮔﻔﺖ :
ﻟﺒﺎﺳﻬﺎﯼ ﺧﻮﻧﯽ ﻫﻤﺴﺮﻡ ﺭﺍ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﺩﺍﺧﻞ ﯾﮏ ﮐﯿﺴﻪ ﭘﻼﺳﺘﯿﮏ...
ﺭﻭﺯ ﺳﻮﻡ ﮐﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﺧﻠﻮﺕ ﺗﺮ ﺷﺪ ﺭﻓﺘﻢ ﮐﯿﺴﻪ ﺭﺍ ﺁﻭﺭﺩﻡ...
ﺧﻮﻥ ﻫﻢ ﺍﮔﺮ ﺑﻤﺎﻧﺪ ﺑﻮﯼ ﻣﺮﺩﺍﺭ ﻣﯿﮕﯿﺮﺩ . ﺑﺎ ﺍﺣﺘﯿﺎﻁ ﮔﺮﻩ ﺍﺵ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﻟﺒﺎﺳﻬﺎ ﺭﺍ ﺁﻭﺭﺩﻡ ﺑﯿﺮﻭﻥ ..
ﺑﻮﯼ ﻋﻄﺮ ﭘﯿﭽﯿﺪ ﺗﻮﯼ ﺧﺎﻧﻪ ...
ﻋﻄﺮ ﮔﻞ ﻣﺤﻤﺪﯼ ..
ﺑﻮﯼ ﻋﻄﺮﯼ ﮐﻪ ﺣﺴﻦ ﻣﯿﺰﺩ ..
ﮔﺎﻫﯽ ﻓﮑﺮ ﻣﯿﮑﻨﻢ ﮐﺎﺵ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻟﺒﺎﺳﻬﺎ ﻋﮑﺲ ﻣﯿﮕﺮﻓﺘﻢ ...
ﺍﻣﺎ ﻓﺎﯾﺪﻩ ﺍﯼ ﻧﺪﺍﺭﺩ ..
ﺗﻮﯼ ﻋﮑﺲ ﮐﻪ ﻣﻌﻠﻮﻡ ﻧﯿﺴﺖ ﺧﺎﻧﻪ ﭼﻪ ﺑﻮﯾﯽ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ
💝 ﺟﺎﯼ " ﺷﻬﯿﺪ ﻋﻠﻤﺪﺍﺭ" ﺧﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﻣﯿﮕﻔﺖ:
ﺑﺮﺍﯼ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺩﻭﺳﺘﺎﻥ ﺧﻮﺩ ﺩﻋﺎﯼ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﮐﻨﯿﺪ .
و در آخر دعا کنید شهید شویم که اگر شهید نشویم باید بمیریم.
💝جای "شهید حاج حمید تقوی" خالی که با توجه به درجه و مقامش در سپاه پاسدارن ، با کمال تواضع در نوشته های خود مینویسد:
(هیچ اگر هیچ است من سایه ی هیچم)
شادی ارواح طیبه شهدا صلوات
https://eitaa.com/piyroo
4_5843671583121473943.mp3
3.38M
◀️ پادکست
📣قرآنخواندن هرروز را فراموش نکنید.
🎙تلاوت آیات ۲۵ الی ۲۷ سورۀ توبه با صدای حاج حسین خرازی
🕊🕊🕊🕊🕊🕊
https://eitaa.com/piyroo
توکیستی چراغ بهشت مدینه ای
آیینه دارحُسن حسینی سکینه ای
بایدبه رتبه زینب ثانی خوانمت
چون عمه ات به صبرنداری قرینه ای
🏴وفات حضرت سکینه خاتون س تسلیت باد
🍃🌹
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#حےعلےالصلاه
اذان بسیار زیبا با صدای ملکوتی
#شهیدحامدبافنده
🍃🌹
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
🔰 #نماز_اول_وقت
🌸سر تا پاش خاكي بود. چشمهاش سرخ شده بود؛ از سوز سرما. دو ماه بود نديده بودمش.
🌺گفتم: حداقل يه دوش بگير، يه غذايي بخور. بعد نماز بخون. سر سجاده ايستاد.
🌼آستينهاش رو پايين كشيد و گفت: «من باعجله اومدم كه #نماز_اول_وقت از دست نره.»
🍀 كنارش ايستادم. حس ميكردم هر آن ممكن است بيفتد زمين، شايد اينجوري ميتوانستم نگهش دارم.
🌷 #شهید_محمد_ابراهیم_همت
https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 سَر جُدا
🎙 روایت حاج حسین یکتا از راز داستان
تولد شهید همت در كربلا و امانت حضرت زهرا(س) به مادر شهید
(شبنهم محرم۹۵ - کانون رهپویان وصال شیراز)
https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹طیب طیب كه میگن اینه!
طیب حاج رضایی
♦️به مناسب سالگرد شهادت
https://eitaa.com/piyroo