eitaa logo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
4.5هزار دنبال‌کننده
34.2هزار عکس
15.9هزار ویدیو
133 فایل
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo جهت ارتباط با خادمین شهدا 🌷 خواهران 👇 @sadate_emam_hasaniam @labike_yasahide @shahid_40 کپی بنر و ریپ کانال ممنوع
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هر ڪس سراغ خدا را گرفت🕊 و دلش تنگ بود🍂 آدرس را بہ او بدهید... خدایا ما را تا . . . رسیدن بہ آسمان شهدا یاری فرما https://eitaa.com/piyroo
چون ڪبوترے🕊 شده ام خونین بال... خود را به #قفس دنیا مے زنم تا آزاد شوم ...تا #پرواز ڪنم اما افسوس ڪه هنوز جامه #شهادت برازنده من نیست💔 #افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#پنج_شنبه_های_شهدایی #افسران_جنگ_نرم 🌸سلام بر تمامی همسنگران 💐عزیزانی که امروز گلزار شهدای شهرشون رفتن عکسی از 🌹قبور مطهر شهدا ارسال نمایند به آی دی خادم کانال @shahiideh61 تا در کانال قرار بگیرد منتظر تصاویر شما عزیزان هستیم.التماس دعا #افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
🍂 🔻 #خاکریز_اسارت 💢 قسمت صد و هفتادم: رقص و فیلمای هندی یکی از مشکلات همیشگی ما
🍂 🔻 💢 قسمت صد و هفتادیکم شورای فرهنگی تصمیم گرفتیم یه شورای فرهنگی تشکیل بدیم و برنامه ها رو با شَور و مشورت برنامه ریزی و مدیریت کنیم. شورا تشکیل شد و برای این که مدیریت متمرکز بشه و تصمیم گیری راحت تر صورت بگیره، پیشنهاد دادم که یه نفر بشه مسئول فرهنگی آسایشگاه. با توجه به تجربه آقا رحیم، ایشان شد مسئول فرهنگی و قرار شد مسئول فرهنگی کارها رو با مشورت شورای فرهنگی مدیریت و اجرا بکنه. قرار گذاشتیم بدون اعتنا به نظر مسئول آسایشگاه، یه سری فعالیتا رو از کم شروع کنیم و به مرور گسترش بدیم. ابتدا برنامه‌های محدودی مثل اذان گفتن، قرائت و ترجمه روزانۀ قرآن و کلاس عمومی و تحلیل سیاسی آغاز شد. البته تمامی این کارا از نظر بعثیا ممنوع بود و مجازات شدید مثل سلول انفرادی و شکنجه‌های طاقت فرسا داشت، ولی از اونجایی که تا حدودی خیالمون ازداخل آسایشگاه راحت بود و می دونستیم زمینه جاسوس و خبرکشی وجود نداره با حفظ اصول ایمنی و گذاشتن نگهبان در دو طرف آسایشگاه این برنامه‌ها اجرا می‌شد. گر چه بعد متوجه شدیم خبر بسیاری از این فعالیتا توسط یکی دو نفر از تیم پرویز به بعثیا داده شده بود و مشکلاتی رو برای تعدادی از افراد فعال ایجاد نمود که بعداً در جای خودش به اونا می پردازم. یکی از برنامه‌های عقیدتی، فرهنگی، قرائت و ترجمه روزانه قرآن بود. هر روز بعد از بیدارباش و قبل از رفتن به هواخوری یه صفحه قرآن توسط یه قاری خونده می‌شد و طبق برنامه یکی از طلبه‌ها مثل حقیر، محمد خطیبی و عبدالکریم مازندرانی ترجمه و مقدار مختصری توضیح داده می شد. این برنامه مورد استقبال بچه ها قرار گرفت و آسایشگاه یک، روزشو با انس با قرآن و تلاوت آیات الهی شروع می‌کرد. معمولاً برای اینکه ترجمه آیات بدون نقص انجام بشه گروه طلاب آسایشگاه با هم همفکری و مباحثه داشتن. سید قاسم موسوی هم از سادات خوش صدا با صدای ملایم در اوقات سه گانه گوشه‌ای از آسایشگاه می ایستاد و اذان می‌گفت و برای اولین بار بعد از دو سال صدای اذان بصورت زنده در اردوگاه طنین انداز شد. رحیم هم یکی دو هفته یه بار یه تحلیل از وضع و اوضاع رو ارائه می‌داد و من و مازندرانی هم مباحثی مانند تاریخ اسلام و شرح آیات و مسائل اعتقادی رو می‌گفتیم. مدتی کار به همین منوال ادامه داشت و شیرازه کار از دست ارشد آسایشگاه خارج شد و شور و اشتیاق و رقابت خاصی بین بچه‌ها ایجاد شده بود. ادامه دارد راوی: 🍃🌹 https://eitaa.com/piyroo
🍂 🔻 💢 قسمت صد و هفتاد و دوم توطئه ارشد آسایشگاه بعد از چند ماهی که فعالیتا داشت اوج می‌گرفت و بچه‌ها شُور و هیجان خاصی برای شرکت در کلاسا و سایر برنامه‌ها از خودشون نشون می‌دادن، به یه مشکل بزرگ برخوردیم. ارشد آسایشگاه کنار رفت و یه آدم زمخت و بی منطق بنام علی کُرده رو بجای خودش قرار داد و مسئول بند(افسر بعثی) هم اونو بعنوان مسئول جدید آسایشگاه معرفی کرد و تأکید کرد که همه باید گوش بفرمان ایشون باشن و اگه کسی باهاش همکاری نکنه، بشدت تنبیه و مجازات خواهد شد. ظاهرا گزارش همه فعالیتا و برنامه‌ها رو به بعثیا داده بودن و پدیده زشت جاسوسی که مدتها بود ریشه کن شده بود، دوباره احیا شد. علی کرده حتی سواد خواندن و نوشتن نداشت و بعنوان سرباز اومده بود و در اواخر جنگ اسیر شده بود. بچه‌ها می گفتن از فرقه اهل حقه(علی‌اللهی) و هیچ قرابت و تعلق خاطری به بچه بسیجیا نداشت. در اولین روز از مسئولیتش بلند شد و گفت از این به بعد باید همه سرشون بکار خودشون باشه و همه برنامه‌ها و فعالیتای فرهنگی و کلاسا تعطیله و کسی حق نداره کوچک‌ترین کاری در این باره انجام بده و تهدید کرد با افراد متخلف بشدت برخورد میشه و اونا رو به بعثیا معرفی می‌کنه. اوضاع داشت از کنترل بچه‌ها خارج می شد. یا باید تسلیم خواسته نامشروع اقلیتی نادان و ترسو می‌شدیم و تمام برنامه هایی که ماهها برای اونا زحمت کشیده شده بود کنار می‌ذاشتیم و همه سر در گریبان خودشون می کردن و غصه می‌خوردن و یا این که باید کار دیگری می‌کردیم. یه روزِ تمام سکوت و بهت بر آسایشگاه یک حاکم بود و از سناریویی که پرویز راه انداخته بود، بچه ها بشدت عصبانی بودن و حالا همه داشتن پی به ماهیت اصلی این آدم می‌بردن. نمی شد دست رو دست گذاشت. ادامه این شرایط باعث می‌شد افراد بفکر فرو برن و در خلوت و تنهایی خودشون دچار انواع مشکلات عصبی و روحی بشن. با چند نفر مشورت کردم که چه باید بکنیم؟ و چه تدبیری برای مشکلی که پیش اومده بیندیشیم؟ بعضی معتقد بودن که مدتی صبر کنیم تا اوضاع مجدداً عادی بشه و بعضی نظرشون این بود باید در مقابل اونا ایستاد و بدون اعتنا به عواقب این کار فعالیتای خودمون رو ادامه بدیم. منم همین نظر رو داشتم. ادامه دارد 🍃🌹 https://eitaa.com/piyroo
بقول حاج‌ حسین یکتا "" فقط‌ اُستخونا‌ از این‌ خاکا اومده‌ بیرون... پوست‌، گوشت‌‌‌ وخونِ همه چی همینجاست‌...! تو دلِ همین‌ تُرْبَتْ...."" 💔 تو همین خاکهایی که قدم می‌زنید... در روزگار قحطی پرواز! گاهی عطر شهادت در کوچه پس کوچه شهر می‌پیچد و من در جادهِ سرگردانی...! کاش میشد راهی شد و وضو گرفت! تا کربلا راهی نیست😭 🥀 https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
از خجالت بکشید❗️ به توصیه می‌شود این تصویر را قاب بگیرند و در دفتر کارشان نصب کنند تا یادشان نرود که مدیون خون چه کسانی هستند و چه به این دارند و چه سنگینی بر ! https://eitaa.com/piyroo
پاتوقش مزارِ‌ شهدا چهره‌أش شبیہِ شهدا چشمش خیره به عڪسِ شهدا َاما؛ درعجبم چرا عَڪسِ شهدا عمل میڬند؟! ...😔 https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دوستَش مۍگُفت↓ علے تو قُنوتِش هیچ چیزی بَراۍِ خودَش نِمے‌خواست...🍃 بارها مۍشِنیدَم که مۍ‌گُفت↓ اَللهُم احفِظ قائِدنا الخامِنه‌اے بُلَند هَم مۍگُفت اَز تَه دِل...❤️ ..♥️✨ https://eitaa.com/piyroo
💝🕊💝🕊💝🕊💝 دست خط 📝را دانلود کرد و ریخت روی گوشی📱 انتخابمان برای مغازه دار جالب بود😳 گفت:(من به رهبر ارادت دارم,😍 ولی متاسفانه تا به حال ندیدم کسی خط ایشون رو داخل کارت💌 عروسی ش چاپ کنه❗️) از طرفی هم پافشاری می کرد که نمی شود واز متن های حاضر, یکی را انتخاب کنیم‌. محمد حسین در این کارها دست داشت👌 به طرف قبولاند که می شود در فتوشاب این کارت را با این مشخصات طراحی وچاپ کرد✅ قضاوت دیگران هم درباره ی کارت متفاوت بود. بعضی ها می گفتند قشنگ😍 است. بعضی ها هم خوششان نیامد☹️نمی دانم کسی بعد ازما ازاین نوع کارت استفاده کرده یا نه. ولی بابش باز شد تا چند نفر از بچه های فامیل عقدشان را داخل امامزاده برگزار کنند. ازهمان اول با اسباب و اثاثیه زیادموافق نبود. می گفت: (این همه تیر وتخته به چه کارمون میاد?) از هر دری سخنی گفتیم و چند تا منبر رفتم برایش تا راضیش کنم. موقع خرید حلقه💍, پایش را کرده بود در یک کفش که به جایش انگشتر عقیق بخریم. باز باید منبر مذاکره تشکیل می دادیم وآقارا قانع می کردیم. بهش گفتم: (انگشتر عقیق باشد برای بعد, الان باید حلقه بخریم.) حلقه را خرید. ولی اولین بار که رفتیم مشهد انگشتر عقیقی انتخاب کرده و دادیم همان جا برایش ساختند. کاری به رسم و رسوم نداشت. هر چه دلش 💖می گفت: همان را ه را می رفت. واز حرکات و سکنات خانواده اش کاملاً مشخص بود . هنوز در حیرت اند که آیا این آدم همان محمد حسینی است که هزار رقم شرط وشروط داشت? روزی موقع خرید جهیزیه, خانم فروشنده به عکس صحفه گوشی ام اشاره کرد وپرسید: ( آن عکس کدوم شهیده?) خندیدم ️که 《این هنوز شهید نشده, شوهرمه❗️》 کم کم با رفت وآمد وبگو بخند هایش️, توجه همه را جلب کرد. آدم یخی نبود, سریع با همه گرم می گرفت وسر رفاقت را باز می کرد👌 با مادر بزرگم هم اُخت شد. و برو بیا پیدا کرده بود. خانه ای قدیمی با سقف های ضربی, زیاد می رفت. به گوسفندهایشان 🐑سر می زد. طوری شده بود که خیلی از جوان های فامیل می آمدند پیشش برای مشاوره ی ازدواج. بعضی شان می خندیدند ☺️که (زیر لیسانس حرف بزن بفهمیم چی می گی❗️) دختر خاله ام می گفت: (الان داره خودش رو ,رحیم پور ازغدی می بینه😏) من هم مسخره اش می کردم:( ازغدی رو می شناسی? ایشون محمد حسین شونه❗️) خدایی اش قلمبه سُلمبه حرف می زد. ولی آخر حرف هایش به این می رسید که (طرف به دلت❤️ نشسته یا نه?) زیاد هم ازدواج خودمان را مثال می زد. 🍃🌹 https://eitaa.com/piyroo
💝🕊💝🕊💝🕊💝 یک ماه بعد عقد, جور شد رفتیم حج🕋 عمره. سفرمان همزمان شدبا ماه🌙 رمضان. برای اینکه بتونیم روزه بگیریم, عمره را یک ماهه به جا آوردیم. کاروان یک دست نبود.☹️ پیروجوان زن ومرد. ما جز جوون ترهای جمع به حساب می آمدیم. با کارهایی که محمد حسین انجام می داد,باز مثل گاوپیشانی سفید دیده می شدیم👌 ازبس وسواس برایم به خرج می داد😐 در مدینه گیر داده بود که کوچه بنی هاشم را پیدا کنیم. بلد نبود, به استاد تاریخ دانشگاهمان زنگ📞 زدم واز او سوال کردم. ایشان نشانی را دقیق ترسیم کرد. از باب جبرئیل تا بقیع و قشنگ توضیح داد که حد و حریم کوچه از کجا تا کجاست✅ هر وقت می رفتیم,عرب ها آنجا خوابیده 😴یا نشسته بودند. زیاد روضه می خواند, گاهی وسط روضه ها شرطه های صعودی می آمدند واعتراض می کردند کتاب دستش نمی گرفت❌ از حفظ می خواند. هر وقت ماموران صعودی مزاحم می شدند, وسط روضه می گفت:《بر پدر همتون لعنت💯》 چند بار هم درمسجد الحرام نزدیک بود دستگیرش کنند با واهابی ها کَل کَل می کرد. خوشم می آمد این هااز رو بروند. از طرفی می دانستم اگر نصیحتش بکنم که بی خیال این ها بشه تاثیری ندارد👌 دوتایی بار اولمان بود می رفتیم مکه. می دانستیم اولین بار که نگاهمان به خانه ی کعبه بیفتد, سه حاجت شرعی مابرآورده می شود.💯 همان استاد تاریخ گفت: (قبل از دیدن خانه ی کعبه اول سجده کنید بعد که تقاضای خودتون را از خداوند متعال خواستید , سر از سجده بردارید.) زود تر ازمن سرش را آورد بالا. به من گفت: (توی سجده باش ) بگو خدایا من و کُل زندگی وهمه ی چیزم رو خرج خودت کن خرج امام حسین《علیه السلام》 وقتی نگاهم به خانه کعبه افتاد گفت: 《ببین خداوندمتعال هم مشکی پوش حسینه😳》 خیلی منقلب شدم. حرف هایش آدم را به هم می ریخت. کل طواف رابا زمزمه ی روضه انجام می داد. طوری که بقیه به هوای روضه هایش می سوختند. در سعیِ صفا ومروه دعاها که تمام شد,روضه می خواند. دعای جوشن می خواند. با مناجات حضرت امیر(علیه السلام) ومن همراهی اش می کردم. بهش گفتم : 《خوش به حالت هاجر ! اون قدر که رفتی واومدی , بالاخره آب🌊 برای اسماعیلت پیدا شد, کاش برای رباب هم آب پیدا می شد😭》 انگار آتشش🔥 زدم. بلند بلند شروع کرد به گریه کردن. موقعی که برای غار حرا از کوه⛰ می رفتیم بالا خسته شدم, نیمه های راه بریده بودم دم به دقیقه می نشستم شروع کرد مسخره کردن که: (چه زود پیر شدی😏 یا تنبلی می کنی?) بهش گفتم:(من با پای خودم میام, هر وقتم بخوام می نشینم. بمیرم برای اسرای کربلا😭مردای نامحرم بهشون می خندیدن!) بد با دلش💔 بازی کردم نشست و سرش را زیر انداخت و روضه خوانی اش گُل کرد✅در طواف, دست هایش را برایم سپر می کرد که به کسی نخورم ,با آب وتاب😍 دور و برم را خالی می کرد تا بتوانم حجرالاسود را ببوسم. 👈 ادامه دارد... 🍃🌹 https://eitaa.com/piyroo
✤خدایا از تو ممنونم بی‌اندازه که دردل مامحبت را انداختی تا بیاموزیم درس ایستادگی را درس اینکه یزید‌های دوران را بشناسیم و جلوی آنها سرخم نکنیم. 🌷 🍃🌹 https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسمــ رب الشهدا : جنگ اگرهست همه عشق شهادت داریم مابه دنیای پرازحادثه عادت داریم سالیانیست که اسپنددرآتش هستیم ماهمانیم که رندان بلاکش هستیم عشق آموخت ره کرببلاپروازاست یادمان داددرباغ شهادت بازاست #رزقک_شهادت 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 میهمان شــ🕊ــهید پنجشنبه ها #شهـید_والا_مـقام_ #سید_محمد_سید_حسین_زاده قطعه یک از شــــ💔ــهدای شـــهرستان شهید پرور بجنورد #سلام__بر_شهدا‌_وامام_شهدا #شـهدا_همیشه_نـگاهی🌷 #یاد_شهدا_با_صلوات ‌#اللهم_الرزقنا_توفیق_الشهادة #فی_سبیلک #افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo
🍃💔 شهادت سنگ را بوسیدنے کرد؛ شهادت خاک ها را دیدنے کرد؛👌 در آنجایی که عقل و علم ماندند؛ شهادت عشق را فهمیدنے کرد 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 میهمان شــ🕊ــهید پنجشنبه ها از شــــ💔ــهدای شـــهرستان شهید پرور 🌷 https://eitaa.com/piyroo