eitaa logo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
4.5هزار دنبال‌کننده
34.2هزار عکس
15.9هزار ویدیو
133 فایل
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo جهت ارتباط با خادمین شهدا 🌷 خواهران 👇 @sadate_emam_hasaniam @labike_yasahide @shahid_40 کپی بنر و ریپ کانال ممنوع
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۞«قَالَ أَنظِرْنِي إِلَىٰ يَوْمِ يُبْعَثُونَ»۞ (ابلیس) گفت:«مرا تا روزى که (مردم) برانگیخته مى شوند مهلت ده (و زنده بگذار.)» (سوره مبارکه اعراف/۱۴)
⊰❀⊱اولین ⊰❀⊱⊰❀⊱⊰❀⊱━═━━═━ا تقـــدیم به ســـاحت مقـــدس قطب عالــم امڪان 【عجل الله فرجه】 السَّلامُ علیڪَ یا بقیَّةَ اللهِ یا اباصالحَ المَهدے یاخلیفةَ الرَّحمن و یاشریڪَ القرآن ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ سیِّدے و مَولاے الاَمان الاَمان الاَمان ⊰❀⊱و ━═━━═━⊰❀⊱⊰❀⊱⊰❀⊱ا اَلسَّلامُ عَلَيْڪَ يا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَے الاَْرْواحِ الَّتے حَلَّتْ بِفِناَّئِڪَ عَلَيْڪَ مِنّے سَلامُ اللَّهِ [اَبَداً] ما بَقيتُ وَ بَقِےَ اللَّيْلُ وَ النَّهارُ وَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّے لِزِيارَتِڪُمْ اَلسَّلامُ عَلَے الْحُسَيْنِ وَ عَلے عَلِےِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَ عَلے اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَ عَلے اَصْحابِ الْحُسَيْـــن 🍃🌹 https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕊زیارتنامه ی شهدا🕊 السَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم🌹🌱🌹🌱 #شادی_روح_شهدا_صلوات اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم 🍃🌹 #افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
میگویند ڪه ابتداے صبـــح رزق بندگانت راتقسیم میڪنے میشود رزق من امـروز رفاقتے️ باشد از جنس شهـیدان... باعطـــر شهـادت... 🍃🌹 https://eitaa.com/piyroo
💙اے نَفَس‌هاے تو عطرآگین یاس اے بہ جان خود حرم را داده پاس ✨اے ‌خوشا با تو بہ سردارےِ نور یارےِ مهدے بہ هنگام ظهور 💙عاشقان را با تو دیگر عهدے اسٺ آن علمدارے تو با مهدے اسٺ 🍃🌹 https://eitaa.com/piyroo
خــاڪـے بــــاش تــا مــاننـــد زمـیـــــن جـــاذبه داشته بــاشـے... 🍃🌹 https://eitaa.com/piyroo
🕊❤️🕊❤️🕊 🌹شهیده صدیقه رودباری 💠در روزهای حضورش در سپاه بانه، فرمانده اطلاعات سپاه بانه ،شهید محمود خادمی کم کم به او علاقه مند شد.محمود که قبل از آن در جواب به دوستانش که پرسیده بودند که "چرا ازدواج نمی کنی؟"  گفته بود:"هنوز همسری را که می خواهم برای خودم انتخاب کنم پیدا نکرده ام .من کسی را می خواهم که پا به پای من در تمام فراز ونشیب ها ،حتی در جنگ با دشمن هم رزم من باشد ومرا در راه خدا یاری دهد..."ولی محمود بعد از آشنایی با صدیقه رودباری تصمیم خود را گرفت وهمسر آینده خود را انتخاب کرد... ❌28 مرداد سال 59، روزی بود که صدیقه  ودوستانش خسته از مداوای مجروحین ودر حالی که پا به پای پاسداران دویده بودند،در اتاقی دور هم نشسته واستراحت می کردند.در همین هنگام دختری وارد جمع 3 نفره شان شد.صدیقه او را می شناخت.گاهی او را در کتابخانه دیده بود.آن دختر به بهانه ای اسلحه صدیقه را برداشت ومستقیم گلوله ای به سینه اش شلیک کرد.پاسداران با شنیدن صدای شلیک گلوله به سرعت به سمت اتاق دویدند.محمود خادمی خود پیکر نیمه جان صدیقه را به بیمارستان رساند.او بیشتر از 3 ساعت زنده نماند و بالاخره به آرزوی خود که شهادت بود رسید. همانطور که در آخرین تماس تلفنی اش با خانواده اظهار داشت که "هیچ گاه به این اندازه به شهادت نزدیک نبوده است..."🥀 💠پس از چند ساعت که از ان اتفاق دلخراش می گذشت،محمود با چهره ای غمگین وبرافروخته به جمع سپاهیان برگشت وبا حالت خاصی خبر شهادت او را اعلام کرد ودر آن جمع اظهار داشت"بچه ها من هم دیگه عمری نخواهم داشت.شاید  خواست خدا بود که عقد ما در دنیای دیگری بسته شود..." 🌹شهید محمود خادمی 💠حدود 2 ماه بعد،در 14 مهر سال 59 ،محمود خادمی فرمانده اطلاعات سپاه بانه در حالی که داوطلب شده بود که دوست بیمارشان را به بیمارستان برساند،ماشینش توسط ضد انقلاب مورد حمله قرار گرفت .او تا اخرین گلوله خود مقاومت کرد.افراد مهاجم، غافل از این که او راننده ماشین نیست ،بلکه محمود خادمی  فرمانده اطلاعات سپاه بانه است،پس از به شهادت رساندن وی برای خاموش کردن آتش خشم وکینه خود،قسمتی از صورت او رانیز با شلیک گلوله های تخم مرغی از بین بردند.وبه این ترتیب بود که محمود خادمی نیز پس از 2 ماه جدایی از صدیقه به او پیوست تا همانطور که خود گفته بود"عقدشان در دنیایی دیگر ودر آسمانها بسته شود..."💞 🌱مزار شهید صدیقه رودباری،قطعه 24/ردیف32/شماره8 بهشت زهرا(س) مردم در این دوره از تاریخ، یخ بسته‌اند🌷/در این رنج و اسارت🌷/ دست و پا را بسته‌اند🌷/نه بوی خون، نه بوی دود، نه بوی مسلسل🌷/ پس من به کجا می‌روم؟ من کیستم؟🌷/ تو باید حماسه بیافرینی🌷/ همچنان که حسینیان آفریده‌اند🌷/ دست‌های کوچک‌مان🌷/ صدای دشمنان را در گلو خفه می‌کند🌷/ به یادم داشته باش🌷/ من شهیدم...🌷 (سروده شهیده صدیقه رودباری) https://eitaa.com/piyroo 🕊
🕊🕊🕊 دوشهیدی که عقدشان در آسمان بسته شد💞 ❤️ شهیده صدیقه رودباری🌹 ❤️ شهید محمود خادمی🌹 https://eitaa.com/piyroo 🕊
❣ 🍃🌸دشمنان نمی‌دانند و نمی‌فهمند که ما برای مسابقه می‌دهیم و وابستگی به هیچ چیز نداریم. اعتقاد ما این‌ است که از سوی آمده‌ایم و بسوی او می‌رویم. 🌾 🌾 🍃🌹 https://eitaa.com/piyroo
mousighi_matn_01.mp3
2.17M
✅فقـــــط برای شنیـــــدن 💎با چشمان بسته بشنــوید 🕊🕊🕊🕊 #افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo
✍ #خاطرات 🍃در ایام #زلزله_رودبار که محمودرضا کودکى٩ ساله بود، پس از وقوع زلزله که سازمان هاى امدادى شروع به جمع آورى کمک هاى مردمى کردند به خانه آمد و گفت: مادر میخواهم به زلزله زدگان کمک کنم. ☘گفتم پسرم آفرین کار خوبى میکنى بگذار شب پدرت بیاید خانه از او #پول میگیریم، میبرى تحویل میدى. محمودرضا گفت نه مادر الان وضعیت آنها خیلى #اضطرارى است و تاشب دیر میشود من میخواهم از #وسایل_خانه چیزى بدهم. 🌿وقتى شب پدرش به خانه آمد جریان را گفتم که هزینه اى را کمک کند اما محمودرضا پول را نگرفت و گفت من ظهر کمک کردم خودم. 🍀بعد از چند سال متوجه شدیم #پتوى نو اما قدیمى که در خانه داشتیم را برداشته وبه محل جمع آورى تحویل داده است. #شهید_محمودرضا_بیضایی🌷 #شهید_مدافع_حرم 🕊🕊🕊🕊 #افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo
.•°~♡ داشتم حساب و کتاب می کردم ! که مثلا از آن روزی که به سن تکلیف رسیده ام تا امروز ! ... سالهایش را می شمارم ! اگر،اگر فقط روزی انجام داده باشم ! - چه بر سر خودم آوردم؟! و حال با امید به کدام ، باید راه آخرت در پیش گیرم؟! چشم برهم زدنی آمد و رفت ! و چقدر بودم ،چقدر و چقدر ... چقدر دارد از دست می رود ... و ما سرخوش از حوادث دنیا ، روزی متوجه خواهیم شد که دگر نه نایی برای حرکت و نه حالی برای خواندن خدا داریم ... 🍃🌹 https://eitaa.com/piyroo
| خیلی دیره! بالاسر مزار بعضی شهدا می‌ایستاد و شروع می‌کرد به محاسبه سنشون. میگفت : اینا که میبینی همه نوزده بیست ساله بودن، اونوقت ماها ... 🍃🌹 https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حاج همت دفترچه کوچکی داشت🍃 که در آن چیزهای مختلفی نوشته بود. یک قسمت این دفتر، مخصوص نام دوستان 🌹 او بود. اسم شخص را نوشته بود و در مقابلش هم، منطقه عملیاتی که در آن شهید شده بود.❤️ یکی، دو ماه قبل از شهادتش، در اسلام‌آباد این دفترچه را دیدم. نام سیزده نفر در آن ثبت شده بود🌷🌷 و جای نفر چهاردهم، یک خط تیره کشیده شده بود. پرسیدم: «این چهاردهمی ‌کیه؟ چرا ننوشته‌ای؟» گفت: «این را دیگر تو باید دعا کنی!»😔❤️ 🕊🕊🕊🕊 https://eitaa.com/piyroo
🍂 🔻 💢 قسمت صد و نود و پنجم: "ماست درمانی" با بُن های ناچیزی که داشتیم، گاهی چند نفر پولامونو رو هم میذاشتیم و یه قوطی شیر خشک می‌خریدیم. معمولاً چون معدۀ بچه‌ها ضعیف بود و شیرخشک خیلی برای خوردن مناسب نبود و حتی بعضی وقتا شیرخشکای تاریخ مصرف گذشته برامون می‌آوردن، اومدیم با شیر خشک، ماست درست کردیم. اوّل با استفاده از همون هیترهای قاچاقی آب رو می‌جوشوندیم و شیر خشک رو داخلش حل می‌کردیم و صبر می کردیم تا ولرم بشه بعد یه دونه قرص ویتامین سه داخلش می‌نداختیم و سرشو می‌پوشونیدم و چون ظرف نداشتیم این کارو تو لیوانای روحی انجام می دادیم. این ماست رو بیشتر برای درمان بیمارانی که مبتلا به اسهال می‌شدن استفاده می‌کردیم. واقعا اگه خدا بخاد عدو سبب خیر میشه. دشمن با آوردن شیرِخشکِ بچه و تاریخ مصرف گذشته میخواست ماها رو تحقیر کنه، ولی با کمک خدا و تدبیر بچه ها همین شیرخشک ها و تبدیل‌شون به ماست سبب نجات جان خیلی از بچه ها شد. حال و روز ما در قرن بیستم و داروی ما برای جلوگیری از مرگ و میر بچه‌ها بعلت اسهال، استفاده از ماست ساخته شده از شیرخشک و چای جوشانده با هیتر برقی و گاهی تفالۀ خشک شدۀ چای بود. هر روز آشپزها تفاله باقی مانده در ته دیگِ چای رو به یه آسایشگاه می‌دادن و تفاله زیر آفتاب خشک می‌شد و بعنوان داروی ضد اسهال مورد استفاده قرار می‌گرفت. ادامه دارد ⏪ خاطرات طلبه آزاده رحمان سلطانی 🍃🌹 https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 💢 قسمت صد و نود و ششم: معراج و غدیر یکی از زیباترین جلوه های اسارت اتحاد و همدلی بین بچه شیعه‌ها و برادران اهل سنت و بحث و مناظرات دوستانه با هم بود. در آسایشگاه یکی، یکی از عزیزان اهل سنت به نام آقا معراج بود که خیلی علاقمند به کشف حقیقت و بحث در زمینۀ مسائل دینی و مذهبی بود. یه روز اومد پیشم و گفت: دوست دارم در زمینه ولایت حضرت علی(علیه السلام) و دلایل شما در این زمینه برام حرف بزنی. من از واقعه غدیر شروع کردم و جملات حضرت پیامبر(صلی الله علیه و آله) در باره علی( علیه السلام) و جمله معروف «من کنت مولاه ،فهذا علی مولاه» رو داشتم توضیح می‌دادم که معراج گفت: ببین آقا رحمان پیش هر که میرم از غدیر شروع می‌کنه. من خیلی این چیزا رو نمی‌فهمم! با زبون ساده و خودمونی برام توضیح بده ببینم قضیه چه بوده؟ من گفتم بشرطی که ناراحت نشی میگم! گفتم: من اگه بخام مفصل وارد این بحث بشم احتمال داره ناچار بشم چیزایی رو بگم که برای تو خوشایند نباشه. گفت: عیبی نداره من دنبال حقیقت هستم. چند جلسه با هم نشستیم و در باره مسئلۀ ولایت و دلایل مختلفی که به ذهنم می‌رسید براش توضیح دادم. سؤالاتی داشت که در حد توانم پاسخ می‌دادم و اونم بدون تعصب گوش می کرد. من در صدد شیعه کردنش نبودم. انتخاب مذهب باید آگاهانه و در پی تحول درونی باشه. چون خودش علاقه نشون داده بود احساس می‌کردم وظیفه دارم اطلاعاتم رو هر چند ناقص در اختیارش بزارم. این بحثای دوستانه مدتی ادامه داشت تا اینکه معراج و چند نفرِ دیگه رو بردن آسایشگاه دیگه و بحثای ما قطع شد، امّا یه چیز برای من و او موند و اون این که می‌شود بدون تعصب و توهین حتی اعتقادات همدیگه رو به چالش کشید؛ فقط شرطش اینه که جویای حقیقت باشیم نه در قید تعصب. ادامه دارد ⏪ خاطرات طلبه آزاده رحمان سلطانی 🍃🌹 https://eitaa.com/piyroo
#حےعݪےاݪصݪاة مؤذن‌ ندا سَر داد عَجِّلُوا بِالصَّلاةِ قَبْلَ الْفَوْتِ ... #شهید_محمدصادق_جاویدی 🍃🌹 #افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo
به مشهد که رسیدند اربعین بود. آن روز تنهایی رفت حرم. روبه‌‌روی گنبد طلای امام‌رضا ایستاد و زیارت‌نامه خواند. هوا خیلی سرد بود. دانه‌های ریز برف آرام‌آرام روی شانه‌هایش می‌نشست، اما روح‌الله بی‌اعتنا به سردی هوا، مشغول دعاخواندن بود. زیارت‌نامه‌اش که تمام شد، نگاه خیسش را به بارگاه طلای امام‌رضا دوخت و گفت: «امام‌رضا، دلم خیلی برات تنگ شده بود. آقا ببین این بار چه‌جوری اومدم پیشت. لباس سربازی امام‌زمان تنمه. پاسدار شدم آقا. می‌‌دونم که برای پوشیدن این لباس مقدس هم مدیون شمام.» روح‌الله زیر لب با امام‌رضا حرف می‌زد و آرام‌آرام اشک می‌ریخت. در بین دعاهایش برای ازدواجش هم دعا کرد. دستانش را کمی رو به حرم بالا آورد و گفت: «یا امام‌رضا، خودت یه همسر خوب قسمتم کن. کسی که تو راهی که هستم، کمکم کنه. همراهم باشه برای سربازی امام‌زمان. امام‌رضا، خودت جورش کن.» برشی از کتاب   ........ 🍃🌹 https://eitaa.com/piyroo