eitaa logo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
4.5هزار دنبال‌کننده
34.2هزار عکس
15.9هزار ویدیو
133 فایل
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo جهت ارتباط با خادمین شهدا 🌷 خواهران 👇 @sadate_emam_hasaniam @labike_yasahide @shahid_40 کپی بنر و ریپ کانال ممنوع
مشاهده در ایتا
دانلود
❣ 🍃🌸دشمنان نمی‌دانند و نمی‌فهمند که ما برای مسابقه می‌دهیم و وابستگی به هیچ چیز نداریم. اعتقاد ما این‌ است که از سوی آمده‌ایم و بسوی او می‌رویم. 🌾 🌾 🍃🌹 https://eitaa.com/piyroo
mousighi_matn_01.mp3
2.17M
✅فقـــــط برای شنیـــــدن 💎با چشمان بسته بشنــوید 🕊🕊🕊🕊 #افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo
✍ #خاطرات 🍃در ایام #زلزله_رودبار که محمودرضا کودکى٩ ساله بود، پس از وقوع زلزله که سازمان هاى امدادى شروع به جمع آورى کمک هاى مردمى کردند به خانه آمد و گفت: مادر میخواهم به زلزله زدگان کمک کنم. ☘گفتم پسرم آفرین کار خوبى میکنى بگذار شب پدرت بیاید خانه از او #پول میگیریم، میبرى تحویل میدى. محمودرضا گفت نه مادر الان وضعیت آنها خیلى #اضطرارى است و تاشب دیر میشود من میخواهم از #وسایل_خانه چیزى بدهم. 🌿وقتى شب پدرش به خانه آمد جریان را گفتم که هزینه اى را کمک کند اما محمودرضا پول را نگرفت و گفت من ظهر کمک کردم خودم. 🍀بعد از چند سال متوجه شدیم #پتوى نو اما قدیمى که در خانه داشتیم را برداشته وبه محل جمع آورى تحویل داده است. #شهید_محمودرضا_بیضایی🌷 #شهید_مدافع_حرم 🕊🕊🕊🕊 #افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo
.•°~♡ داشتم حساب و کتاب می کردم ! که مثلا از آن روزی که به سن تکلیف رسیده ام تا امروز ! ... سالهایش را می شمارم ! اگر،اگر فقط روزی انجام داده باشم ! - چه بر سر خودم آوردم؟! و حال با امید به کدام ، باید راه آخرت در پیش گیرم؟! چشم برهم زدنی آمد و رفت ! و چقدر بودم ،چقدر و چقدر ... چقدر دارد از دست می رود ... و ما سرخوش از حوادث دنیا ، روزی متوجه خواهیم شد که دگر نه نایی برای حرکت و نه حالی برای خواندن خدا داریم ... 🍃🌹 https://eitaa.com/piyroo
| خیلی دیره! بالاسر مزار بعضی شهدا می‌ایستاد و شروع می‌کرد به محاسبه سنشون. میگفت : اینا که میبینی همه نوزده بیست ساله بودن، اونوقت ماها ... 🍃🌹 https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حاج همت دفترچه کوچکی داشت🍃 که در آن چیزهای مختلفی نوشته بود. یک قسمت این دفتر، مخصوص نام دوستان 🌹 او بود. اسم شخص را نوشته بود و در مقابلش هم، منطقه عملیاتی که در آن شهید شده بود.❤️ یکی، دو ماه قبل از شهادتش، در اسلام‌آباد این دفترچه را دیدم. نام سیزده نفر در آن ثبت شده بود🌷🌷 و جای نفر چهاردهم، یک خط تیره کشیده شده بود. پرسیدم: «این چهاردهمی ‌کیه؟ چرا ننوشته‌ای؟» گفت: «این را دیگر تو باید دعا کنی!»😔❤️ 🕊🕊🕊🕊 https://eitaa.com/piyroo
🍂 🔻 💢 قسمت صد و نود و پنجم: "ماست درمانی" با بُن های ناچیزی که داشتیم، گاهی چند نفر پولامونو رو هم میذاشتیم و یه قوطی شیر خشک می‌خریدیم. معمولاً چون معدۀ بچه‌ها ضعیف بود و شیرخشک خیلی برای خوردن مناسب نبود و حتی بعضی وقتا شیرخشکای تاریخ مصرف گذشته برامون می‌آوردن، اومدیم با شیر خشک، ماست درست کردیم. اوّل با استفاده از همون هیترهای قاچاقی آب رو می‌جوشوندیم و شیر خشک رو داخلش حل می‌کردیم و صبر می کردیم تا ولرم بشه بعد یه دونه قرص ویتامین سه داخلش می‌نداختیم و سرشو می‌پوشونیدم و چون ظرف نداشتیم این کارو تو لیوانای روحی انجام می دادیم. این ماست رو بیشتر برای درمان بیمارانی که مبتلا به اسهال می‌شدن استفاده می‌کردیم. واقعا اگه خدا بخاد عدو سبب خیر میشه. دشمن با آوردن شیرِخشکِ بچه و تاریخ مصرف گذشته میخواست ماها رو تحقیر کنه، ولی با کمک خدا و تدبیر بچه ها همین شیرخشک ها و تبدیل‌شون به ماست سبب نجات جان خیلی از بچه ها شد. حال و روز ما در قرن بیستم و داروی ما برای جلوگیری از مرگ و میر بچه‌ها بعلت اسهال، استفاده از ماست ساخته شده از شیرخشک و چای جوشانده با هیتر برقی و گاهی تفالۀ خشک شدۀ چای بود. هر روز آشپزها تفاله باقی مانده در ته دیگِ چای رو به یه آسایشگاه می‌دادن و تفاله زیر آفتاب خشک می‌شد و بعنوان داروی ضد اسهال مورد استفاده قرار می‌گرفت. ادامه دارد ⏪ خاطرات طلبه آزاده رحمان سلطانی 🍃🌹 https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 💢 قسمت صد و نود و ششم: معراج و غدیر یکی از زیباترین جلوه های اسارت اتحاد و همدلی بین بچه شیعه‌ها و برادران اهل سنت و بحث و مناظرات دوستانه با هم بود. در آسایشگاه یکی، یکی از عزیزان اهل سنت به نام آقا معراج بود که خیلی علاقمند به کشف حقیقت و بحث در زمینۀ مسائل دینی و مذهبی بود. یه روز اومد پیشم و گفت: دوست دارم در زمینه ولایت حضرت علی(علیه السلام) و دلایل شما در این زمینه برام حرف بزنی. من از واقعه غدیر شروع کردم و جملات حضرت پیامبر(صلی الله علیه و آله) در باره علی( علیه السلام) و جمله معروف «من کنت مولاه ،فهذا علی مولاه» رو داشتم توضیح می‌دادم که معراج گفت: ببین آقا رحمان پیش هر که میرم از غدیر شروع می‌کنه. من خیلی این چیزا رو نمی‌فهمم! با زبون ساده و خودمونی برام توضیح بده ببینم قضیه چه بوده؟ من گفتم بشرطی که ناراحت نشی میگم! گفتم: من اگه بخام مفصل وارد این بحث بشم احتمال داره ناچار بشم چیزایی رو بگم که برای تو خوشایند نباشه. گفت: عیبی نداره من دنبال حقیقت هستم. چند جلسه با هم نشستیم و در باره مسئلۀ ولایت و دلایل مختلفی که به ذهنم می‌رسید براش توضیح دادم. سؤالاتی داشت که در حد توانم پاسخ می‌دادم و اونم بدون تعصب گوش می کرد. من در صدد شیعه کردنش نبودم. انتخاب مذهب باید آگاهانه و در پی تحول درونی باشه. چون خودش علاقه نشون داده بود احساس می‌کردم وظیفه دارم اطلاعاتم رو هر چند ناقص در اختیارش بزارم. این بحثای دوستانه مدتی ادامه داشت تا اینکه معراج و چند نفرِ دیگه رو بردن آسایشگاه دیگه و بحثای ما قطع شد، امّا یه چیز برای من و او موند و اون این که می‌شود بدون تعصب و توهین حتی اعتقادات همدیگه رو به چالش کشید؛ فقط شرطش اینه که جویای حقیقت باشیم نه در قید تعصب. ادامه دارد ⏪ خاطرات طلبه آزاده رحمان سلطانی 🍃🌹 https://eitaa.com/piyroo
#حےعݪےاݪصݪاة مؤذن‌ ندا سَر داد عَجِّلُوا بِالصَّلاةِ قَبْلَ الْفَوْتِ ... #شهید_محمدصادق_جاویدی 🍃🌹 #افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo
به مشهد که رسیدند اربعین بود. آن روز تنهایی رفت حرم. روبه‌‌روی گنبد طلای امام‌رضا ایستاد و زیارت‌نامه خواند. هوا خیلی سرد بود. دانه‌های ریز برف آرام‌آرام روی شانه‌هایش می‌نشست، اما روح‌الله بی‌اعتنا به سردی هوا، مشغول دعاخواندن بود. زیارت‌نامه‌اش که تمام شد، نگاه خیسش را به بارگاه طلای امام‌رضا دوخت و گفت: «امام‌رضا، دلم خیلی برات تنگ شده بود. آقا ببین این بار چه‌جوری اومدم پیشت. لباس سربازی امام‌زمان تنمه. پاسدار شدم آقا. می‌‌دونم که برای پوشیدن این لباس مقدس هم مدیون شمام.» روح‌الله زیر لب با امام‌رضا حرف می‌زد و آرام‌آرام اشک می‌ریخت. در بین دعاهایش برای ازدواجش هم دعا کرد. دستانش را کمی رو به حرم بالا آورد و گفت: «یا امام‌رضا، خودت یه همسر خوب قسمتم کن. کسی که تو راهی که هستم، کمکم کنه. همراهم باشه برای سربازی امام‌زمان. امام‌رضا، خودت جورش کن.» برشی از کتاب   ........ 🍃🌹 https://eitaa.com/piyroo
حالم شبیه رزمندهِ ی جامانده از یک گردانِ است ... دقیقا همان قدر دل شکسته دقیقا همان قدر تنها ! https://eitaa.com/piyroo 🕊
🕊🕊🕊🕊 #افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
🕊🕊🕊🕊 #افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo
شهید حاج هوشنگ ورمقانی در سال ۱۳۳۸ در روستای ورمقان از توابع شهرستان سنقر زاده شد. تا پایان مقطع متوسطه درس خواند. در اوایل سال ۱۳۵۸ در جهاد سازندگی شهرستان قروه به خدمت محرومان همت گماشت. شهید ورمقانی به خاطر ایثار و شجاعتی که در راه مبارزه با گروهک ها نشان داد، موفق به دریافت مدال رشادت و لیاقت از دست فرمانده ی وقت لشگر شد. در سال ۱۳۶۰ به عضویت رسمی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شهرستان قروه درآمد. در همان آغاز ورود به عنوان فرمانده گردان ویژه ی نیروهای اعزامی از شهرستان قروه در نبرد با رژیم بعث عراق خطی را در قصر شیرین تحویل گرفت. مدتی مسئول گزینش سپاه شهرستان قروه بود. پس از آن به سمت فرماندهی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی بخش دهگلان منصوب شد. در سال ۱۳۶۱ ازدواج کرد که ثمره ی این ازدواج ۳ فرزند پسر و ۱ فرزند دختر می باشد. در سال ۱۳۶۴ بنابه درخواست فرمانده ی تیپ بیت المقدس به آن یگان ماموریت یافت و تا پایان جنگ تحمیلی به عنوان جانشین ستاد و فرمانده ی موقت تیپ در جبهه های جنوب و جزیره "مجنون" در کمال خلوص و شجاعت به مبارزه پرداخت. در سال ۱۳۶۸ برای گذراندن دوره دافوس در دانشگاه امام حسین (ع) تهران معرفی شد و در آن دوره هم به عنوان دانشجوی ممتاز انتخاب گردید. بعد از طی دوره ی دافوس به عنوان یکی از ارکان تیپ بیت المقدس در طراحی برنامه های رزمی و ستادی نقش کلیدی و بسزایی را انجام داد. در سال ۱۳۷۱ به سمت مسئول بازرسی و فرمانده یگان ویژه قرارگاه استانی شهید شهرامفر منصوب شد. در سال ۱۳۷۳ به عنوان پاسدار شایسته و در سال ۱۳۷۴ به عنوان پاسدار نمونه ی نیروی زمینی سپاه معرفی گردید. آن انسان نمونه سرانجام در غروب روز جمعه مورخ ۱/۴/۷۵ در محور "قهرآباد" سقز در کمین نیروهای ضد انقلاب افتاد. و پس از ۴۵ دقیقه مبارزه ی شجاعانه با آنها همراه با همرزم دلاور خود بسیجی شهید عبدالرحمان مهربانی به فیض شهادت نایل شد. پروردگارا به تو امیدوارم گاه گاهی که سر مزار شهدا می رفتم چند لحظه درمیان قبری که آماده بود می رفتم خدایا احساس غربت و ترس می کردم ای خدا این غربت و این جدایی بین من و قبر را برطرف کن خدایا ما را با قبر و گلزار شهدا انیس و مونس گردان خدایا بین من و قبر جدایی مینداز پروردگارا از سنگینی گناه به تو پناه می برم باور بفرمایید که اگر تمام خودروهای ترابری تیپ جمع شوند گناهان من بیچاره را نمی توانند حمل کنند خدایا قلبمان سیاه است خدایا رو سیاهم ولی باز به عفو و کرم و بخشش تو امیدوارم الهی ناامیدم مکن پروردگارا خانواده های محترم شهدا بر گردن ما حق بزرگی دارند و اینها عزیزان همه ی ملت هستند توفیقی عنایت فرما که ادامه دهنده ی راه شهدای عزیز اسلام باشم. 🕊🕊🕊🕊 https://eitaa.com/piyroo
•| |•🌱 هر وقت میخواست برای جوانان یادگاری بنویسد ، می نوشت ؛ من ڪان لله ، ڪان الله له هرڪه باخدا باشد خدا با اوست. رسم عاشق نیست با یڪ دل دو دلبر داشتن ... 🕊🕊🕊🕊 https://eitaa.com/piyroo
🕊🌹 نوجوان بود قدشم کوتاه بود مادرش بهش گفت : تو دیگه کجا می ری با این قدت و احوالت با خنده گفت: به جای یه کیسه شن برای سنگر که می تونند ازم استفاده کنند!! #دوستےباشهدارو‌تجربه‌کن 🕊🕊🕊🕊 #افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo
🍃🌷 ﷽ جان فدای حرمت یار خراسانی من چاره درد و غم و رنج و پریشانی من می‌رسد نغمه‌ات از سبزترین پنجره‌ها ای تو آرام دل خسته و طوفانی من 😍 اللهّمَ صَلّ عَلے عَلے بنْ موسَے الرّضا المرتَضے الامامِ التّقے النّقے و حُجّّتڪَ عَلے مَنْ فَوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثرے الصّدّیق الشَّهید صَلَوةَ ڪثیرَةً تامَةً زاڪیَةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَـہ ڪافْضَلِ ما صَلّیَتَ عَلے اَحَدٍ مِنْ اوْلیائِڪَ 💌 👇 💖 @piyroo
خورشید به بر ستاره دارد امشب افروخته ماه پاره دارد امشب حُسن است امام عسکری پا تا سر زهرا حسن دوباره دارد امشب 👇👇👇 http://eitaa.com/piyroo میلاد امام حسن عسکری مبارکباد
┄┅═✿|•🖤•|✿═┅┄ | نماز‌ڪردم‌و‌از‌بی‌خودی‌ندانســتم | ڪه‌در‌خیاݪ‌تو،عقد نماز‌چون‌بستم 🦋سفارش‌یاران‌آسمانی‌نماز‌اول‌وقت🦋 ✨التماس‌دعا‌تو‌‌لحظات‌ناب‌استجابت✨ ﷺ❥❥ﷺ 🕊🕊🕊🕊 #افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo
💝🕊💝🕊💝🕊💝 ۲۸ اصلاً تسلیم چنین کاری نمی شدم فکرش هم عذاب بود. در علم پزشکی , راهکارهای برای این موضوع وجود نداشت. یا باید بچه را خارج کنند ودر دستگاه بگذارند. یااینکه به همین شکل بماند. دکتر می گفت:( در طول تجربه ی پزشکی ام, به چنین موردی برنخورده بودم. بیماری این جنین خیلی عجیبه😳 عکس العملش از بچه طبیعی بهتره واز اون طرف چیزهایی می بینم که طبیعی نیست! هیچ کدام از علائمش باهم هم خوانی نداره☹️) نصف شب 🌃درد شدیدی حس کردم. پدرم زود مرا رسوند بیمارستان🏥 نبودن محمد حسین بیشتر از درد آزارم می داد. دکتر فکر می کرد بچه مرده است. حتی سونو گرافی ها گفتند: ضربان قلب️ نداره. استرس ونگرانی افتاده بود به جانم که وقتی بچه به دنیا بیاد, گریه می کند یا نه. دکتر به هوای اینکه بچه مرده سزارینم کرد. هرچه را که در اتاق عمل اتفاق افتاد متوجه می شدم. رفت وآمد ها وگفت وشنودهای دکترو پرستارها. در بیابان بود. می گفت انگار به من الهام شد نصفه شب زنگ زده بود به گوشی ام که مادرم گفته بود بستری شده. همان لحظه بدون اینکه برگه مرخصی امضا کند راه افتاده بود سمت یزد. صدای گریه اش آرامم کرد. نفس راحتی کشیدم. دکتر گفت:(بچه رو مرده به دنیا آوردم, ولی به محض دنیا اومدن گریه کرد) اجازه ندادند بچه را ببینم دکتر تاکید کرد: ( اگه نبینی به نفع خودته)👌 گفتم :(یعنی مشکلی داره?) گفت: نه. ( هنوز موندن و رفتنش اصلاً مشخص نیست☹️ احتمال رفتنش زیاده. بهتره نبینیش.) 🍃🌹 https://eitaa.com/piyroo