eitaa logo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
4هزار دنبال‌کننده
36.9هزار عکس
17.5هزار ویدیو
134 فایل
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo جهت ارتباط با خادمین شهدا 🌷 خواهران 👇 @sadate_emam_hasaniam @labike_yasahide @shahid_40 کپی بنر و ریپ کانال ممنوع
مشاهده در ایتا
دانلود
10.63M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 ببینید زیبای مالک اشتر 🎼ای مالک اشتر ای سپهدار ای شیر میدان ای علمدار بعد تو میهن بیدارتر شد 🏴 به مناسبت اربعین حاج قاسم سلیمانی https://eitaa.com/piyroo
♦ امام خامنه‌ای: شهادت، مرگ انسانهای زیرک و هوشیار است که نمی‌گذارند این جان، مفت از دستشان برود و در مقابل، چیزی عایدشان نشود. https://eitaa.com/piyroo
وقتی می‌خواهند به استقبال بروند ⇜با بهترین سیما😍 ⇜با لباس ⇜و بهترین می روند🕊🌷 https://eitaa.com/piyroo ♡✧❥꧁♥️꧂❥✧♡
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
🍂 🔻 #خاکریز_اسارت روایت اسرای مفقود الاثر 💢 قسمت دویست و پنجاه و سوم: روزهای سخت دانشجو
🍂 🔻 روایت اسرای مفقود الاثر 💢 قسمت دویست و پنجاه و چهارم: فرار دانشجوئی (6) سوتی که کار رو خراب کرد هوا سرد بود و شیشۀ درای عقب پایین بود راننده گفت : «ارفعوا الجام» یعنی شیشه‌ها رو بالا بکشید. حواسم نبود اینو به فارسی ترجمه کردم و به بچه ها گفتم می‌گه شیشه‌ها رو بالا بکشید.!! راننده چشماش گِرد شد و ترسید و شروع کرد به التماس کردن که من عیالوارم، بدبختم به من رحم کنید. به سه راهی مندلی خانقین رسیدیم. راننده با التماس گفت اگه می‌شه همین‌جا پیاده بشید من از یه مسیر دیگه میرم. چند تا نورافکن سه راه رو روشن کرده بود و یه نگهبان هم اونجا وایساده بود. نگهبان مشکوک شد و کمی به ما نزدیک شد. به راننده گفتم جلوتر برو. اون قدر جلو رفت که دیگه مطمئن شدیم نگهبان بی خیالمون شده و دنبالمون نمیاد. به راننده گفتم اوگف یعنی بایست. به بچه ها هم گفتم پیاده شید. پیاده شدیم و ماشین رفت. نگهبانی که دم سه راه بود مقداری دنبالمون اومد و حتی ایست هم داد اما محل نذاشتیم و فاصله مون رو بیشتر کردیم. برنامه این بود که هیچ‌گونه درگیری فیزیکی نداشته باشیم.‌از بیراهه بسمت مندلی راه افتادیم. بارون مسیر حرکتمون رو کاملا گِلی کرده بود و امکان حرکتِ سریع رو ازمون گرفته بود. دیگه هوا داشت روشن می‌شد. همین طور که از کنار جاده می دویدیم بازم یه گله سگ بهمون حمله کردن. پا به فرار گذاشتیم ولی وِل‌کن نبودن. به بچه‌ها گفتم تنها راهش اینه که ما بهشون حمله کنیم با سنگ و کلوخ دنبالشون کردیم و اونا هم ترسیدن و در رفتن. مدتی راه رفتیم تا رسیدیم یه زیرگذر. نماز صبح رو همونجا خوندیم و کمی استراحت کردیم. دیگه نمی‌شد از کنار جاده رفت. بیابون هم گِلی بود و حرکتمون رو حسابی کُند می‌کرد. مشورت کردیم و هاشم یه استخاره انداخت و گفت بریم سرِ جاده و تا مندلی با ماشین بریم. رفتیم سر جاده. هوا روشن شده بود و همه ی لباسامون گِلی بود. تا اینجا حدود ۱۵ کیلومتر از بیمارستان فاصله گرفته بودیم و تازه رسیده بودیم نزدیک سیم خاردارای اردوگاه ۱۸ بعقوبه. برای اولین بار بعد از سه سال و خورده‌ای از بیرون به اردوگاه نیگاه می‌کردیم و این خیلی باشکوه بود. اولش یه ماشین نظامی رد شد ما سینه ی جاده خوابیدیم تا ما رو نبینه. ادامه دارد ⏪ https://eitaa.com/piyroo ♡✧❥꧁♥️꧂❥✧♡
🌎 مَثَل دنیا به جهان آخرت @piyroo🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌹🌹🌹🌹
احـــمد ڪافـــی آدم خوبی باش اما نباش هیچڪس را بد ندان مـــــردم را با چشـــم پســـتی و ذلت نگاه نڪن! اگر میخـواهی رشــــد پیدا ڪنی و ڪسی شوی باید را بهتر از خودت بدانی درختی که میوه دارد شاخه‌اش پایین است آدم‌اگر بارش شود متواضـــع و فــــروتن است و ســـرش پایـــین است. https://eitaa.com/piyroo ♡✧❥꧁♥️꧂❥✧♡
🔴 توهین یکی از مدافعان حرم به در بین سخنرانی ایشان 💠 یکی از روزهایی که نزدیک عملیات سرنوشت‌‌ساز حلب بود رزمندگان را جمع کرده بود و برایشان صحبت می‌کرد. به آنها می‌گفت سعی کنید روی پای خودتان باشید. تلاش کنید خَلَف صالحی برای پیشینیانتان باشید و... در اثنای صحبت‌های حاج قاسم یکی از برادران مدافع حرم که ظاهراً حاج قاسم را نمی‌شناخت از انتهای جمعیت بلند شد و فریاد زد: حاج آقا تو که این قدر ما را موعظه می‌کنی خودت گروه چندی؟ ما همه مات مانده بودیم. از شدت تعجب و ناراحتی زبانمان بند آمده بود. تا آمدیم خودمان را جمع و جور کنیم و حرفی بزنیم دیدیم حاج قاسم شروع کرد به جواب دادن: من گروه صفر هستم.‌ گریه می‌کرد و می‌گفت: من هنوز لیاقت پیدا نکردم... 📄 روزنامه کیهان، ۲۶ اسفند ۱۳۹۷ https://eitaa.com/piyroo ♡✧❥꧁♥️꧂❥✧♡
دلم، به مشبک های ضریحت چه محتاج است ... 💚 صلوات خاصه🍃🌹 اللهّـــمَ صَلّ عَلي عَلي بنْ موسَي الرّضـا المرتَضی، الامــام التّقي النّقي و حُجَّّتكَ عَلي مَنْ فَــوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثري الصّدّيق‌ الشَّهيد صَلَوةً كثيرَةً تامَة زاكيَةً مُتَواصِلــةً مُتَواتِـــرَةً مُتَرادِفَـــه كافْضَل ماصَلّيَتَ عَلي اَحَدٍ مِنْ اوْليائِكَ 🍀 https://eitaa.com/piyroo ♡✧❥꧁♥️꧂❥✧♡
23.01M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
روایتگری شهدایی قسمت582 #پیشنهاد_دانلود روایتگری #حاج_حسین_کاجی در مورد کیفیت شهادت #شهید_یوسف_داورپناه از زبان مادر شهید #افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo ❅ঊঈ✿🚩✿ঈঊ❅
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo ❅ঊঈ✿🚩✿ঈঊ❅
🍁شهید «منصور کلبادی‌نژاد» نام پدر: علی «عبدالرحمان، ابراهیم و منصور»، نام سه تن از امام‌زاده‌های «سفیدچاه» است. پدربزرگش به تأسی از این سه امام‌زاده، نام او و برادرانش را انتخاب کرد.» این، گفته‌های «مرضیه» است؛ مادر مومنی که در آبان ۱۳۴۴، صاحب فرزندی شد که نامش را «منصور» نهادند. منصور از کودکی، همراه همیشگی پدرش «علی»، در مسجد و مراسم دینی بود.شوق یادگیری قرآن در او به گونه‌ای بود که ایام تابستان را به مکتب‌خانه می‌رفت و نزد «کربلایی‌کلثوم»، قرآن می‌آموخت. با اتمام مقاطع ابتدائی و راهنمایی در مدرسه «مازیار» زادگاهش، تحصیلاتش را در دبیرستان «شهید بهشتی» فعلی این شهر از سر گرفت. ناگفته نماند که منصور، کلاس اول و دوم ابتدائی را به‌دلیل هوش بالا با هم خواند و از معلمش «یزدان خداجوی»، یک گلدان هدیه گرفت. در بیان تقیدات دینی این فرزند نیک‌سیرت، همین بس که در ادای فرائض واجب و مستحب، اهتمامی خاص داشت. با قرآن، این مصباح هدایت بشر نیز، مانوس بود و در عمل به فرامین آن، کوشا. او که همواره خود را به زیور خصائل نیک می‌آراست، در ادب و تواضع نسبت به والدین، و اطاعت‌پذیری از آنان، زبانزدی خاص داشت. همچنین، به سبب خوش‌روئی و ملاطفت در رفتار و گفتار با دیگران نیز، نزد همگان محبوب بود. با ظفرمندی انقلاب، منصور فعالیت‌هایش را در دفتر حزب جمهوری، پایگاه بسیج، انجمن اسلامی، گشت‌های شبانه و حضور در جلسات سیاسی و دینی از سر گرفت. با گفته‌های «رضا محمودجانلو»، فصل انقلاب زندگی همکلاسی‌اش را چنین مرور می‌کنیم: «در سال ۵۸ که در دوران راهنمایی بودیم، اوج فعالیت گروهک‌های ضد انقلاب بود. دو، سه نفر از معلم‌های‌مان از لحاظ عقیده، منحرف بودند و دائم در کلاس از سازمان منافقین طرفداری می‌کردند. منصور که تحمل این عقاید منحرف را نداشت، می‌گفت که نباید در کلاس او شرکت کنیم؛ حرام است. ما هم در کلاس به دوگروه تشکیل شده بودیم. یک دسته طرفدار منافقین که معلم‌ها با آن‌ها همکاری می‌کردند؛ و یک عده هم من، منصور، رحیم کلبادی‌نژاد[۱] و سمیع‌الله مظفری بودیم. مسئولیت این گروه، با منصوربود. وقتی معلم به کلاس می‌آمد، او به بچه‌ها اشاره می‌کرد. بعد با هم از کلاس خارج می‌شدیم و به حیاط مدرسه می‌رفتیم. مدیرمان که یک اخراجی بود، ما را تهدید کرد که همه شما را مردود می‌کنم. اما منصور، یک‌تنه در برابر او می‌ایستاد و می‌گفت: اشکال ندارد. بهتراز این است به کلاسی برویم که در آن، علیه انقلاب حرف می‌زنند. ما شهید دادیم و اجازه نمی‌دهیم این حرف‌ها در کلاس زده شود. عاقبت،کار به جایی کشید که منصور با مدیر مدرسه درگیر شد. بعد، ما را از مدرسه اخراج کردند. تا این‌که با آمدن افرادی انقلابی به آن مدرسه، دبیرمان اخراج شد.» با شروع جنگ تحمیلی، منصور در ابتدای حضورش در جبهه، یک نیروی عادی بود. سپس، بعد از طی دوره آموزش در پادگان نصر تهران، به عنوان فرمانده دسته، جانشین و فرمانده گردان امام‌حسین(ع) مشغول به خدمت شد. علاوه بر آن، در کسوت پیک تیپ و مسئول نظارت محور تیپ یک نیز، خدمات ارزنده‌ای از خود ارائه نمود. عملیات‌های کربلای ۱، قدس ۱ و ۲ ، والفجر مقدماتی، ۴ و ۶، از جمله آوردگاه‌های حضور منصور به‌شمار می‌رود. ناگفته نماند که منصور در طول مدت حضورش در دوران دفاع مقدس، سه بار دچار جراحت شد. https://eitaa.com/piyroo ❅ঊঈ✿🚩✿ঈঊ❅