eitaa logo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
4.5هزار دنبال‌کننده
33.6هزار عکس
15.5هزار ویدیو
131 فایل
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo جهت ارتباط با خادمین شهدا 🌷 خواهران 👇 @sadate_emam_hasaniam @labike_yasahide @shahid_40 کپی بنر و ریپ کانال ممنوع
مشاهده در ایتا
دانلود
☀️شروع صبحی زیبا با ذکر سلام و صلوات بر محمد و آل مطهرش السلام علیک یا محمد یا رســـول الله السلام علیک یا مـولا امـیرالمؤمنین السلام علیک یا فاطــمة الزهــــــرا السلام علیک یا مـعزالمـومنین یا حســــــــن ابن عـلی المـجتبـــی السلام علیک یا اباعبدالله الحسین السلام علیک یا علی موسـی الرضـا السلام علیک یا ابا صـــالحَ المھــــــدی https://eitaa.com/piyroo
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ، فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم . https://eitaa.com/piyroo
السلام علیک یا ابا عبدالله یک زیارت عاشورا،به نیابت ازیک شهید امروز به نیابت از 🌷 ♦️به نیت تعجیل در امر فرج ♦️سلامتی رهبرمون ♦️عاقبت بخیری همه ما ♦️وسلامتی همه عزیزان ودفع بیماری کرونا https://eitaa.com/piyroo
طرح رفاقت باشهدا نام:سیدمجتبی نام خانوادگی:علمدار فرزند:سید رمضان متولد۱۳۴۵/۱۰/۱۱ تاریخ شهادت۱۳۷۵/۱۰/۱۱ شيوه خاصي هم در جذب جوانان داشت گاهي حتي خود من هم به سيد مي گفتم: اينها کي هستند مي آوري هيأت؟ به يکي مي گويي بيا امشب تو ساقي باش؛ به يکي مي گويي اين پرچم را به ديوار بزن و ول کن بابا! مي گفت: نه! کسي که در راه اهل بيت هست که مشکلي ندارد، اما کسي که در اين راه نيست، اگر بيايد توي مجلس اهل بيت و گوشه بنشيند و شما به او بها ندهيد، مي رود و ديگر هم بر نمي گردد؛ اما وقتي او را تحويل بگيريد، او را جذب اين راه کرده ايد. برنامه هيأت او، اول با سه چهار نفر شروع شد، اما بعد رسيده بود به سيصد، چهارصد جوان عاشق اهل بيت، که همه اينها نتيجه تواضع، فروتني و اخلاص سيد بود. https://eitaa.com/piyroo
"حاج قاسم" "آیت الله العظمی خامنه ای" سرآمد همه روحانیت' بزرگترین ارمغانی که امام خمینی(ره) به این ملت هدیه کرد که بعضی ها حماقت میکنند و نمیدانند چه میگویند، "ولایت فقیه" است. ایران، بدون اسلام، منهای تشیع، بدون فاطمه اطهر(س) بدون امیرالمومنین(ع) بدون امام حسین(ع) و امام حسن(ع) هفتصد سال تاریخ این ملت گم بوده است. تا دوره صفویه، هر دوره ای یک کسی آمد بر این ملت حکومت و تار و مار و تاراج کرد. ما بگوییم ما دنبال حکومت ایرانی در مقابل حکومت جمهوری اسلامی هستیم؟! این پندار غلطی است، تفکر غلطی است. قوام ایران اسلامی و بقای آن به رهبریت آن است. مردم از من قبول کنید من عضو هیچ حزب و جناحی نیستم و به هیچ طرفی جز کسی که خدمت میکند به اسلام و انقلاب، تمایل ندارم. اما این را بدانید، والله علمای شیعه را تماما و از نزدیک میشناسم. الان 14 سال شغل من همین است. علمای لبنان را میشناسم، علمای پاکستان را میشناسم، علمای حوزه خلیج فارس را میشناسم. چه شیعه و چه سنی، والله! اشهد بالله! سرآمد همه این روحانیت، این علما از مراجع ایران و غیر ایران، این مرد بزرگ تاریخ یعنی "آیت الله العظمی خامنه ای" است. https://eitaa.com/piyroo ┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄
طرح رفاقت باشهدا نام:عباس نام خانوادگی:بابایی فرزند:اسماعیل متولد۱۳۲۹/۹/۱۴ تاریخ شهادت۱۳۶۶/۵/۱۵ 3 ماه قبل از شهادت عباس بود که یک روز داخل ماشین نشسته بودم و می رفتیم. یک لحظه به من احساس عجیبی دست داد و یک جورهایی از این که در خانواده ما کسی تا به حال شهید نشده است، احساس شرمندگی کردم و بلافاصله این احساس را برای عباس به زبان آوردم و گفتم: «عباس چرا من، مثل سایر خانواده ها در شهادت ها سهیم و شریک نباشم؟» عباس که گوش هایش را تیز کرده بود، گفت: «خب ادامه بده؛ بقیه اش را بگو و این که دیگر چه احساسی داری!» و این در حالی بود که من اصلا متوجه نبودم که چه می گویم. عباس یک لحظه فرمان را رها کرد و دستانش را به سوی آسمان بلند کرد و در حالی که می خندید، گفت: «خدای! شکر. سپاسگزارم که چنین حالتی را در قلب همسرم انداختی.» عباس که دعا کرد، قلبم ریخت و پیش خود گفتم: «خدایا! من چی گفتم و چرا این حرف را زدم؟!» اما دیگر کار از کار گذشته بود و یک لحظه احساس کردم عباس را از دست داده ام. عباس هم رو به من کرد و گفت: «خیالم راحت شد. دیگر احساس می کنم که تو مرد شده ای و از این لحظه، فرزندانم را به تو می سپارم و هر چهارتای تا را به خدا!» (راوی: صدیقه حکمت، همسر شهید) https://eitaa.com/piyroo ┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄
🌸، اسفندماه سال 1343 در روستای سعدآباد فندرسک از توابع رامیان دیده به جهان گشود. وی در دامان پر مهر و محبت خانوده ای مستضعف ولی مومن پرورش یافت و از همان کودکی در مجالس وعظ و سخنرانی و نیز مراسم سوگواری سرور و سالار شهدای کربلا حضرت امام حسین (ع) شرکت می نمود. اهل ذوق و هنر بود و گاهی هم در نمایشنامه بازی می کرد. تحصیلات ابتدایی را در همان روستا و راهنمایی را در خان ببین سپری نمود. سپس برای گذراندن مقطع دبیرستان به شهرستان علی آباد کتول عزیمت کرد و تحصیلاتش را در هنرستان امام خمینی آن شهر در رشته راه و ساختمان به پایان رسانید. با تشکیل نهاد مقاومت بسیج مستضعفین که به دنبال حمله نظامی رژیم بعثی عراق صورت گرفته بود، به عضویت آن نهاد مقدس درآمد و فعالیت های خود را در زمینه حل مشکلات مردم و حضور در میدان های نبرد آغاز کرد. او انسانی فعال با روحیه ای انتقاد پذیر بود و در مواجهه با مسائل سیاسی و دینی با اندیشه واقع بینانه برخورد می کرد. همچنین بر شرکت در نماز جمعه و جماعات به منظور حفظ وحدت مسلمین بسیار تاکید می کرد. شهید علی اخلی پس از گذراندن دوره آموزش نظامی عازم جبهه های نبرد گردید و مدتی را در آنجا سپری کرد سپس به شهرش بازگشت و در کنکور سراسری دانشگاه شرکت کرد و موفق شد در دانشگاه تربیت معلم شهر ورامین پذیرفته شود. او در کنار امر تحصیل، لحظه ای از جنگ غافل نبود و آن را در راس همه امور می دانست. پس از مدتی تحصیل در دانشگاه، مجدد به میدان نبرد عزیمت نمود و سرانجام اول آبان ماه سال 1362 در عملیات والفجر4 و منطقه مریوان به فیض عظیم شهادت نایل گردید. پیکر مطهرش بعد از تشییع، در روستای سعد آباد فندرسک رامیان و در محل امامزاده بی بی یان به خاک سپرده شد. https://eitaa.com/piyroo ┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄
✍یک بار زمان جنگ رفتم خانه شان ؛ درست همان زمانی که بمباران های هوایی ، امان مردم را بریده بود. اواخر شب وقتی می خواستیم بخوابیم ، گلدسته را با پوشش و حجاب کامل دیدم! با تعجب پرسیدم: دخترم کاری پیش اومده؟ ، جایی می خوای بری؟ گفت: نه پدرجان! اینجا هر لحظه ممکنه بمباران هوایی بشه ، ممکنه فردا صبح زنده نباشیم و به همین خاطر باید آمادگی کامل داشته باشیم تا وقتی بدنمون رو از زیر آوار در میارن ، حجابمون کامل باشه .... https://eitaa.com/piyroo ┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄
✍ اگر حجاب شما کم رنگ شد سر مزار من نیایید ‼️ 👈شهید مدافع حرم «مجتبی بابایی‌زاده»: چه زیباست سیاهی چادر شما، نمی‌دانم این چه حسی بود که چادر شما به من می‌داد اما می‌دانم که با دیدن آن امید، قوت قلب و آبرو می‌گرفتم. باور کنید چادر شما نعمت است، قدر این نعمت را بدانید که به برکت مجاهدت حضرت زهرا (س) بدست آمده است. امیدوارم که هرگز رنگ سیاه چادر شما کم رنگ و پریده نشود و خدا نکند که روزی حجاب شما کم رنگ و کم اهمیت شود که اگر خدای ناخواسته این چنین شود اصلا دوست نمی‌دارم به ملاقات من سر مزار بیایید. https://eitaa.com/piyroo ┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠 تحلیل سیاسی اوضاع ایران و و منطقه 🔻لطفا این چند نکته را کنار هم بگذارید و نتیجه بگیرید 🔹۱- بعد از گذشت 5 سال از سفر رئیس جمهور چین به ایران بالاخره تحت فشار رهبری و افکار عمومی دولت موضوع قرارداد را دنبال می‌کند و غربی ها به شدت اظهار نگرانی کرده اند 🔸۲- اگر این قرارداد بسته می شد عملا تحریم های اقتصادی غرب بی اثر می شد و دولت روحانی هم رسواتر می شد که چرا زودتر این اقدام را انجام نداده است. 🔸۳- غربی ها با دولت ایران هماهنگ می شوند رئیس جمهور از در هفته آینده خبر می دهد و آن را منوط به اذن رهبری می کند! رئیس دفتر رئیس جمهور هم از پایان تحریم ها خبر می دهد قالیباف هم از گشایش اقتصادی خبر می دهد. 🔹۴- آمریکایی ها جناب را برکنار می کنند که گویا یک چراغ سبزی به ایران داده باشند تا دوباره ایران قراداد چین را به تعویق بیاندازد. 🔸۵- هواپیماهای نظامی آمریکا مسافربری ایران را تهدید می کنند گویا می خواهند یادآوری حمله به هواپیمای مسافربری ایران در پایان جنگ داشته باشند. این نوع حرکت مصرف داخلی دارد به مردم این پیام منتقل کنند که در صورت عدم تسلیم باید منتظر این گونه حملات هوایی بود. 🔹۶- چندین نفت کش ایران در دریا و بنادر توقیف می شود. ➕بندر بیروت منفجر می شود و چندین هزار کشته و زخمی روی دست لبنان گذاشته می شود. 🔸۷- ماکرون به بیروت سفر می‌کند و خواهان تغییر دولت لبنان می شود و غربگرایان لبنانی وارد عرصه می شوند موج تظاهرات بر ضد حزب الله لبنان و دولت به راه می افتد به این امید که با حزب الله تسویه حساب کنند و.... 🔹۸- برخی سایت ها مانند ایسنا و برخی عناصر غرب گرای ایرانی به نفع تحولات مورد نظر غربگرایان لبنان و ماکرون پالس مثبت می دهند. 🔸۹- دوفرد لبنانی که گفته می شود از وابستگان به حزب الله هستند در تهران ترور می شوند. 🔹۱۰- بیش از 20 انبار غله در نجف آتش می گیرد و می سوزد. مزارع گندم سوریه به آتش کشیده می شود. دشمن در صدد القای وحشت و ترس از قحطی در منطقه است. 🔸۱۱- برخی آتش سوزی ها در ایران انجام شده و می شود که ممکن است در روزهای آینده بر حجم آن ها افزوده شود. 🔹۱۲- و حالا فهمیدید که وقتی روحانی می گوید هفته آینده گشایشی در پیش است و رهبری باید موافقت کند یعنی چه؟! ➖ یعنی کسانی که این پیام را به ترامپ مخابره کرده اند که گفته است ایران برای مذاکره له له می زند! در صددند با پالس‌های فوق به رهبری فشار بیاورند که مذاکره با آمریکا و تسلیم را بپذیرند. ➕ آن ها در حال فراهم کردن زمینه هستند از یک طرف قدرت منطقه ای ایران با زدن حزب الله لبنان و حشدالشعبی در عراق تضعیف کنند و از سوی دیگر از انعقاد قرارداد چین جلوگيري کنند و از سوی دیگر تهدیدات آمریکا را پر رنگ کنند. ➖ به همین دلیل بود که رهبری در روز عید قربان بار دیگر مساله با آمریکا را نفی کرد و به ضرر ملت ایران دانست. 🔸۱۳- از این دولت که جز این انتظار نیست ولی از مجلس انقلابی انتظار است که سر کار حرف های دولت نرود و شعارهای دولت را تکرار نکند. 🔹۱۴- مجلس باید هر چه زودتر قرارداد با چین را زیر فشار بگذارد و نسبت به وقایع در حال اتفاق افشاگری کنند. و گرنه دشمنان برای داخل ایران هم خوابهای آشفته ای دیده اند روانبخش https://eitaa.com/piyroo
❤️ قسمت_چهل و نهم_و_پنجاهم👇👇👇
﴾﷽﴿ 💠 💠 قاشقم را داخلِ پیالہ ے ماست فرو میڪنم و بالا مے آورم،میخواهم بہ سمت دهانم ببرم ڪہ یادم مے افتد! با صداے نسبتا بلند میگویم:بسم اللہ الرحمن الرحيم. یاسین نگاهے بہ من مے اندازد و میگوید:مرسے ڪہ گفتے آبجے! لبخندے میزنم و ماستم را میخورم. چند سالیست بہ این ڪار عادت ڪردہ ام،اوایل تنها سر سفرہ ے خودمان بلند میگفتم تا اگر ڪسی‌ یادش نبود بگوید. ڪم ڪم خجالت را ڪنار گذاشتم و در مهمانے ها هم گفتم،سخت‌ بود؛بد نگاهم میڪردند! پیش خودشان میگفتند براے جلب توجہ این ڪارها را میڪنم،براے اینڪہ نشان بدهم مثلا آدم خوبے هستم! گاهے سست شدم،براے بلند گفتن یڪ "بسم اللہ الرحمن الرحيم" سادہ! اما فڪر ڪردم‌ همین ڪہ باعث بشوم دیگران زمانے ڪہ سر برڪت خدا نشستہ اند یادش ڪنند مے ارزد بہ قضاوت ها! با خودم عهد بستم اگر در جمع لحظہ اے براے خودنمایے بخواهم ذڪر را بلند بگویم جلوے دهانم را بگیرم! سخت است... اینڪہ بخواهے فقط خدا تو را ببیند سخت است... از همین بسم اللہ الرحمن الرحیم سادہ گفتن ڪہ با خلوص نیت باشد یا خودنمایے تا ڪارهاے بزرگتر! نگاهے بہ بشقاب پر از عدس پلویم مے اندازم و قاشق را روے غذا میڪشم. اشتها ندارم! اتفاقات اخیر عجیب ڪنجڪاوم ڪردہ! مخصوصا شهاب! _چرا با غذات بازے بازے میڪنے؟! بدون اینڪہ مادرم را نگاہ ڪنم‌ جوابش را میدهم:گرسنہ نیستم! _تو ڪہ چیزے نخوردے! این بار پاسخے نمیدهم،بے میل قاشقم را پر از محتویات بشقاب میڪنم و میخورم. یاسین دست از غذا خوردن میڪشد،با دقت بہ پیالہ ے خالے ماستش نگاہ میڪند،سپس نگاهش را بہ پیالہ ے ماستِ من مے ڪشاند. زبانش را دور دهانش مے گرداند و مظلوم مے گوید:آبــــجــــے آیــــہ...! میفهمم چہ میخواهد. _جونم! آب دهانش را قورت میدهد:ماست بهم میدے؟! مادرم سریع میگوید:انقد تند غذا نخور دل درد میگیرے بچہ!برو از یخچال بردار! یاسین براے بلند شدن قصد مے ڪند ڪہ پیالہ ے ماستم را جلویش میگذارم. لبخند میزند:همہ ش مالِ من نہ،خودتم بخور! نورا همانطور ڪہ قاشق را داخل دهانش مے برد میگوید:یاسین منم آبجیتم تحویل بگیر! یاسین نگاهش را بہ نورا مے دوزد:چرا تورم تحویل میگیرم. از لحنش همہ مان میزنیم زیر خندہ. نورا با شیطنت میگوید:ولے آیہ رو بیشتر دوس دارے! یاسین با دهان پر جوابش را میدهد:خب توام طاها رو بیشتر از من دوس دارے! اونم‌ مثِ من پسرہ دیگہ،تو چرا اونو بیشتر از من دوس دارے؟ نورا مے خندد:ڪے گفتہ من طاها رو بیشتر از تو دوست دارم؟! با خندہ میگویم:چیزے ڪہ عیان است چہ حاجت بہ بیان است؟! گونہ هاے نورا رنگِ شرم میگیرد،نگاهے بہ پدرم مے اندازد و بہ من چشم‌ غرہ میرود. مادرم میگوید:راستے مصطفے! _بلہ! _امروز بہ پسر جوونے اومدہ بود جلو در،برات نامہ آوردہ بود. پدرم بہ صورت مادرم زل میزند،از ظرف سبزے ریحانے برمیدارد و متعجب میگوید:چہ نامہ اے؟! مادرم نگاہ پرسشگرانہ اش را بہ من‌ مے اندازد:نمیدونم...آیہ ڪجا گذاشتیش؟ بدون اینڪہ منتظر جواب من باشد ادامہ میدهد:خیلے ام اصرار داشت فقط بہ خودت بدہ!‌ پدرم در فڪر فرو مے رود:ڪو این نامہ؟! قاشقم را ڪنار بشقاب میگذارم:رو مبلہ! پدرم بدون اینڪہ نگاهم ڪند میگوید:لطفا برام بیار. سریع بلند میشوم،مشتاقم واڪنشش را ببینم! نورا با خندہ میگوید:چشم مون روشن برا حاج بابامون نامہ میارن جلو در،مامان خانم چشم شما روشن ترِ تر! مادرم و یاسین میخندند،لبخند ڪم رنگے روے لبان پدرم‌ نقش مے بندد! ڪاش آینہ بہ دستش بدهم تا ببینید چقدر لبخند چهرہ ے مردانہ اش را زیبا میڪند نہ اخم هاے همیشگے اش! نامہ را از روے مبل برمیدارم و دوبارہ پیش جمع برمیگردم. نامہ را بہ دست پدرم مے دهم و سر جایم مے نشینم. همانطور ڪہ غذایش را مے جود نامہ را باز میڪند و با چشمانش شروع میڪند بہ خواندن! میان ابروانش گرہ اے مے افتد. هر لحظہ گرہ بین ابروانش عمیق و عمیق تر میشود! همین ڪہ بہ تڪ ڪلمہ ے نوشتہ شدہ در آخر نامہ مے رسد غذا در گلویش مے پرد! شروع میڪند بہ سرفہ ڪردن! رنگ‌ پریدہ ے چهرہ اش نگرانم میڪند،دلم آشوب میشود از حضورِ این شهاب! هر فڪرے بہ ذهنم مے رسد و ڪنجڪاوم هر چہ سریع تر بفهمم‌ ڪدام یڪ از فڪر و خیال هایم درست است! مادرم سریع لیوانے آبے دستش میدهد و آرام چند ضربہ بہ ڪمرش میزند! نویسنده : 💕 https://eitaa.com/piyroo
﴾﷽﴿ 💠 💠 پدرم بے توجہ بہ هر چیز بہ صورتم خیرہ میشود. نگرانے در چشمانش موج میزند‌... و یڪ چیزِ دیگر... چیزے بہ نام ترس! مادرم مدام در حال سوال پرسیدن درمورد آن نامہ است! پدرم بہ صفحہ ے تلویزیون زل زدہ و جوابے نمیدهد. نورا با موبایلش مشغول است،سخت نیست حدس زدن اینڪہ بہ طاها پیام میدهد! یاسین زود خوابش برد،خوش بہ حالشان چقدر بے خیالند! پدرم نفسش را با شدت بیرون میدهد و از روے مبل بلند میشود. نگاہ ڪوتاهے بہ من مے اندازد و آرام لب میزند:آیہ! بیا! ابروهایم بالا مے روند،مادرم متعجب نگاهے بہ من و سپس بہ پدرم مے اندازد:چے ڪارش دارے؟! پدرم وارد حیاط میشود و با صداے نسبتا بلند میگوید:چند ڪلمہ نمیتونم با بچہ ے خودم حرف بزنم؟! _وا! موهایم را از روے شانہ هایم‌ با دست پشت گوش هایم مے اندازم. بلوز بافت آبے رنگے با شلوار مشڪے از جنس مخمل بہ تن دارم. چادر مادرم را از ڪنار در برمیدارم و روے سرم مے اندازم،همین ڪہ مقابل چهار چوب در مے ایستم سوز هوا خودش را بہ صورتم میڪوبد و سپس بہ اندام لاغرم! ڪمے بہ خودم مے لرزم اما بے توجہ دم پایے هاے انگشتے مشڪے ام را پا ڪنم و نزدیڪ پدرم میشوم. وسط حیاط ایستادہ و نگاهش را بہ آسمانِ آرام شب دوختہ. _ڪارم داشتے بابا؟! سرش را بہ سمتم برمیگرداند،بہ صورتم زل مے زند:آرہ! ساڪت بہ صورتش نگاہ میڪنم،ادامہ میدهد:تو این پسرہ رو میشناسے؟! جا میخورم! مُرَدد میشوم،باید بگویم؟! سڪوتم را ڪہ مے بیند با لحن ملایم میگوید:با توام آیہ؟!‌ آشنا نیس؟! چند لحظہ مڪث میڪنم و سپس میگویم:چرا! ڪنجڪاو نگاهم میڪند و ڪمے آشفتہ! ادامہ میدهم:همون پسرہ بود ڪہ اون شب اومد خونہ مون! مردمڪ‌ هاے فندوقے رنگ چشمانش بے رمق تلو تلو میخورند! _همونے ڪہ اون روز جلو مدرسہ م دیدے فڪر ڪردے ڪہ... ادامہ نمیدهم. بہ سمتم مے آید،آرام میگوید:دیگہ؟ با آرامش میگویم:هیچے! با همین امروز ڪہ نامہ آورد!‌ با... چشمانش را ریز میڪند:با چے؟! نمیگویم روز خواستگارے هم زنگ زد! شاید جواب تمام ‌‌سوال هایم را بدهد. صدایش میزنم:بابا! _بلہ! _این پسرہ ڪیہ؟! لبش را مے گزد و میگوید:هیچڪس! از این اختلافاے ڪارے الڪے! این را میگوید ولے چشمانش حرفش را تایید نمے ڪنند! میخواهم بہ داخل خانہ برگردم ڪہ نگاہ سنگین پدرم نمیگذارد! _برم تو بابا؟ فاصلہ اش را با من ڪم میڪند،با تردید هر دو دستش را بہ رویم باز نگہ میدارد! گیج از حالتش بے حرڪت مے ایستم. بہ ثانیہ نمیڪشد ڪہ خودم را میان حصار بازوان پدرم مے بینم! چشمانم ڪم ماندہ از حدقہ بیرون بزند! پدرم بعد از مدت ها مرا در آغوش گرفتہ،آن هم نہ بہ بهانہ ے عیدها یا تولدها! ... نویسنده : 💕 https://eitaa.com/piyroo
مژده ای دل که شب میلاد کاظم آمده ، فاطمه بر دیدن موسی بن جعفرآمده ، کاظمین امشب چراغان ازوجود کاظم است خانه ی صادق چراغان از حضور کاظم است ولادت امام موسی کاظم مبارک باد https://eitaa.com/piyroo ┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
32.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
روایتگری شهدایی قسمت751 🔷خاطره دختر شهید محرابی از دیدارش با سردار سلیمانی در روز عرفه: 💠دعا کنید من هم مثل حاج عماد مغنیه داخل ماشین شهید بشم،جوری که هیچ چیزی ازم باقی نمونه... https://eitaa.com/piyroo ┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄
شهید حسین لشکری در سال 1331 در یکی از شهرهای استان قزوین به دنیا آمد. در سال 51 وارد نیروی هوایی شد و در سال 56 با درجه ستوان دومی فارغ‌التحصیل از دانشگاه خلبانی شد. با آغاز جنگ تحمیلی به خیل مدافعان کشور پیوست و پس از انجام 12 مأموریت، هواپیمای وی مورد اصابت موشک دشمن قرار گرفت و مجبور به ترک هواپیما شد که نهایتا در خاک دشمن به اسارت نیروی بعث عراق درآمد. سه ماه اول دوران اسارت در سلول انفرادی بود و پس از آن در مدت 8 سال با حدود 60 نفر دیگر از هم‌رزمان در یک سالن عمومی و دور از چشم صلیب سرخ جهانی نگهداری شد. پس از پذیرش قطعنامه، وی را از سایر دوستان جدا نمودند و قسمت دوم دوران اسارت 10 سال به طول انجامید. وی پس از 16 سال اسارت به نیروهای صلیب سرخ معرفی شد و دو سال بعد در 17 فروردین 77 به خاک مقدس وطن بازگشت. سرانجام وی پس از سال‌ها تحمل رنج و آلام ایام اسارت روز دوشنبه 1388/5/19 در بیمارستان لاله تهران به درجه رفیع شهادت نائل آمد. https://eitaa.com/piyroo ┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄