eitaa logo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
4.5هزار دنبال‌کننده
33.6هزار عکس
15.5هزار ویدیو
131 فایل
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo جهت ارتباط با خادمین شهدا 🌷 خواهران 👇 @sadate_emam_hasaniam @labike_yasahide @shahid_40 کپی بنر و ریپ کانال ممنوع
مشاهده در ایتا
دانلود
🔰درخواست عجیب مادر شهید از حجت‌الاسلام سید‌ حسین مومن می‌گوید: به مادر شهیدان فاطمی خبردادند که یک نماینده از بیت رهبری به منزل شما می‌آید، حاجیه خانم روی ویلچر نشسته بود، تا در باز شد دید مقام معظم رهبری وارد خانه شد، حاجیه خانم با پاهایی که قوّت ندارد چندبار از روی ویلچر به احترام آقا می‌خواست بلند شود که حضرت آقا به دختر حاجیه خانم فرمودند: به حاجیه خانم بگویید بنشینند و بلند نشوند. این مادر شهید به رهبر انقلاب گفت: حضرت آقا! میشه یک خواهش بکنم چند لحظه بایستید و من با ویلچر دور شما بگردم؟ ایشان چندین بار دور آقا گشت و زیر لب زمزمه می‌کرد، الهی درد و بلای شما به ما بخورد. در این دیدار رهبر انقلاب فرمودند اگر کار خاصی دارید بفرمایید، عرض کرد، نه آقا کار خاصی نیست، فقط یک خواهشی دارم آن هم اینکه دوست دارم چهلمین امضا در من امضاء شما باشد! ایشان با افتخار قبول کردند و در کفن مادران شهیدان فاطمی نوشتند: باسمه تعالی اللّهُمَّ إنّا لا نَعْلَمُ مِنْها إلاّ خَیْراً وَاَنْتَ اَعْلَمُ بِها مِنّا سید علی حسینی خامنه‌ای از اون روز هرکس ملاقات حاجیه خانم می‌رفت این کفن رو نشان می‌دادت 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
مهاجر، دل به ماندن نسپرده است و حیات دنیا را سفرے مے‌بیند كوتاه، از مبداء تولد تا مقصد مرگ، و اینچنین، به حقیقت عالم نزدیك‌تر است. 🕊 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
☘چقدر خوشبختم که هر صبح رخصت می یابم سلامت کنم و در آسمان بیکران لطفت بال بگشایم ...🕊 ♥️ https://eitaa.com/piyroo
♡الهے امروزِمآن آغازے باشد براے شڪر بیڪرآن از نعمٺہایٺ♡😍 https://eitaa.com/piyroo
✅دو خصلت شیعه ✍امير المؤمنين (ع) فرمودند: شيعيان مرا به دو خصلت امتحان كنيد كه اگر داراي اين دو خصلت بودند، شيعه اند: اهمّيّت به نماز در اوّل وقت و دستگيري برادران ديني خود با مال، اگر اين دو در آن‌ها نبود، پس از ما دورند، دورند و دورند! 📚 جامع الاخبار، ص ۳۵ ┄┅┅❅💠❅┅┅ https://eitaa.com/piyroo
ازت می‌خوام از این تاریخ به بعد دیگه با نامحرم چت نکنی…🙃 چون خدا نمیپسنده و جنس مخالف تو اینترنت هم نامحرم حساب میشه… هم من و هم شما در معرض این گناه هستیم.😔 به هر حال محیط مجازی جزئی از زندگی ما شده...ببین صد میلیون تا توجیه برای چت کردن با نامحرم وجود داره…🤦‍♂️ تازه صد میلیون تا کمه… تجربه به من ثابت کرده آدمی که بخواد گناهشو توجیه کنه در صدم ثانیه راه دور زدن گناه و توجیه کردنش بهش از سمت شیطان گفته میشه… ولی انصافا کسی که بخواد با خودش صادق باشه به خودش دروغ نمیگه… مگه نه ؟🌱 توجیه گناه مال کسایی هستش که با خودشون صادق و رو راست نیستن… 😇 خدا میبخشت. اگه با هزاران نفر هم چت کردی…توبه کن و برگرد و بدون که خدا میبخشت اگه حقیقتا پشیمون باشی 😌خودسازی❣+دینداریِ لذت بخش✌️ https://eitaa.com/piyroo
هرموقع‌میخواست‌ازفضا‌ےِمجازۍ ‌استفاده‌کنہ،حتماًوضو‌میگرفت‌و ‌معتقدبود‌کہ‌این‌فضاآلوده‌است‌و‌ شیطان‌ما‌را‌وسوسہ‌میکند.!. 🌱 https://eitaa.com/piyroo
+ میدونی تو دنیا به چه کسایی حسودیم میشه ؟! _ نه ..! + به اونایی که دلشون میگیره .. میرن حرمِ ارباب .. وقتی برمیگردن .. حالِ دلشون خوبِ خوبه!:)👌🏾 https://eitaa.com/piyroo
بـہ‌حرمـت‌کـارایۍکـه‌توایـن‌چندوقـت ، بـراۍشھـدا میکـنی سـرپـدرومـادرت‌دادنـزن/: آخـہ‌شھـدآبـدون‌اجـازه‌ۍپـدرومـادراشون! آبـم‌نمیخـوردن !' 🙂🥀 🚫 https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رِفیق اونیھ ڪھ هَمھ جـورھ مواظبتھ مواظبـھ راھُ اِشتبـاه نَـرۍ مواظبـھ سقوط نَڪُني مواظبـھ نَلـرزي..؛ رفیـق اونیھ ڪھ هَمـه جـورھ میخـواد ٺـو از دور نَـشي🌺... 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo
🔴شهادت یکی از پاسداران انقلاب اسلامی خمین در درگیری با سارقین مسلح 🔹بر اثر تیر اندازی بامداد دیروز (یکشنبه) چند سارق مسلح که قصد تعرض به انبار یکی از مقرهای سپاه ناحیه خمین در حومه شهر را داشتند، پاسدار رشید اسلام «مهدی مکرمی» مورد اصابت گلوله قرار گرفته و در اثر شدت جراحات عصر دیروز به درجه رفیع شهادت نائل آمد. 🔹تحقیقات برای شناسایی و دستگیری سارقین مسلح متواری شده با همکاری دستگاه‌های امنیتی و اطلاعاتی ادامه دارد. https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کشف پیکر مطهر شهیدی با دستان بسته در جریان تفحص پیکر شهدا در شرق دجله عراق، گروه‌های تفحص با پیکر شهیدی روبرو شدند که دستانش توسط نیروهای بعثی بسته شده بود ... ۲۵ مهر ۱۴۰۰ https://eitaa.com/piyroo
⁉️ 🍃رسول خدا( ص) فرمود : نزدیکترین شخص به من در فردای قیامت کسی است که صلوات بیشتری بر من فرستاده باشد. ❣زیاد صلوات بفرس❣ ┏━✨🕊✨🕊✨┓ https://eitaa.com/piyroo ┗━✨🕊✨🕊✨┛
🌹|شهید امیر لطفی ✍️ پابوس مادر خیلی دوست داشتنی بود. اگر ذره‌ای از او دلخور و ناراحت می‌شدم به هر طریقی دلم رو به دست می‌آورد، حتی پشت پاهامو می‌بوسید، هر روز صبح وقتی می‌خواست بره اداره میومد و پای منو می‌بوسید. یک بار خواهرش این اتفاق رو دید و به مـن اشـاره کرد و گفت دیدی چه کار کرد مادر؟ گفتم بله، کارِ هر روزش هست، من خودمو به خواب می‌زنم یک وقت خجالت نکشه. 💐 https://eitaa.com/piyroo
🕊🥀 ❮کنارش‌ ایسـتاده‌ بودم، شـنیدم که میگفت: ‹صلی‌الله‌علیک‌یاصاحب‌الزمان› بهش‌ گفتم: چرا‌ الان‌ به‌ امام‌ زمـان‌ سـلام‌ دادی؟! گفت: شاید‌ این‌ وزش‌ باد‌ و نسـیم، سـلام‌ من‌ رو به‌امام‌ زمـانم‌ برسـاند.. :)❯ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌❤️شهید ابومهدی المهندس🕊 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ https://eitaa.com/piyroo
♥️سرباز مردم 🌹سرباز نیروی راهور وقتی دید که کودک دست فروش در نوشتن دیکته مشکل دارد، کنارش نشست و شروع به دیکته گفتن، کرد. ♥️بابا نان داد ♥️مامان مهر داد ♥️پلیس امنیت داد 👌اینجا ایران عزیز پر از و ♥️ https://eitaa.com/piyroo
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 -ماکان به خدا اگه این بار من و سر بدونی میرم در خونه تون. ماکان پوفی کرد و گفت: -چقدر زبون نفهمی تو ارشیا حال ترنج خوب نیست. ارشیا خم شد روی میز ماکان و گفت: - خوب نیست. - باشه قبول ولی نمی خوای کاری کنی خوب شه. ماکان بلند شد و در حالی که عصبی قدم می زد گفت: -میشه دست از سر ترنج برداری؟ ارشیا روی مبل نشست برایش مهم نبود که ماکان برادر ترنج است پی همه چیز را به تنش مالیده بود. ایستاد رو به روی ماکان و با جدیت زل زد توی چشمان ماکان: -من ترنج و می خوام با تمام وجودم. کمکم کردی برادری کردی. نکردی هیچ خودم می رم. ماکان دندان هایش را به هم سائید و گفت: -ترنج از اون روز نصف شده. از تو اتاقش بیرون نمیاد. مامانم داره از غصه سکته میکنه. ارشیا چنگی توی موهایش زد و گفت: -ماکان بفهم من بدون ترنج نمی تونم. مثال تو برادرشی. خوب دستشو بگیر بیار بیرون. ماکان بیارش بیرون تا من ببینمش خودم خراب کردم خودمم درستش می کنم تو فقط بیارش بیرون. ماکان مردد به ارشیا نگاه کرد و گفت: -اگه یه طوریش بشه دوستی ده ساله و برادریمون می ذارم کنار و این بار واقعا گردنتو می شکنم. ارشیا لبخند نیم بندی زد و گفت: -نترس اگه طوریش بشه قبل از اینکه تو گردنمو بزنی خودمم مردم. بعد هم از دفتر ماکان بیرون رفت. این آخرین فرصتش بود باید هر جور شده خرابکاریش را درست می کرد.ماکان ظهر که رفت خانه سراغ ترنج رفت. توی اتاقش نشسته و داشت خط می نوشت. ماکان آرام وارد شد. -سلام آبجی خانم. نگاهش خالی بود از آن سرزندگی توی نگاهش خبری نبود 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 -ترنج میآی عصر بریم بیرون؟ -نه حوصله ندارم. -اذیت نکن الان دو هفته اس تو خونه ای بیا بریم بیرون یه هوایی بخور. -ماکان به خدا حوصله ندارم. ماکان اخم کرد و سرش را پائین انداخت. -یک بارم تا حالا با هم بیرون نرفتیم ترنج. ما چه جور خواهر و برادری هستیم. ترنج نگاهی به چهره به اخم نشسته ماکان کرد و لبش را گاز گرفت: -باشه بریم. ماکان خوشحال از جا پرید و گفت -پس ساعت چهار آماده باش بریم. -باشه. ماکان سریع دوید توی اتاقش و شماره ارشیا را گرفت. -الو ارشیا. -چی شد ماکان؟ -راضیش کردم. -به خدا نوکرتم جبران می کنم. ماکان که خودش هم خوشحال بود گفت: - باید یک سال برام مفتی کار کنی -تو بگو ده سال اگه من نه گفتم. -خوش به حال خواهرم. -ماکان فقط بیارش به این آدرسی که می گم. -باشه کجا هست. -یه پارکه . -آدرسش. ماکان آدرس را گرفت و گفت -خوب دیگه برو به سر و وضعت برس. ارشیا خندید و گفت: -حالا تو هم هی مارو سوژه کن. ماکان خندید و قطع کرد. ترنج بی حوصله داشت حاضر می شد. اصلا دلش نمی خواست بیرون برود. دل و دماغ هیچ کاری نداشت. انگار خالی شده بود. فقط داشت بخاطر ماکان می رفت.ماکان در اتاق را باز کرد و گفت: -حاضری؟ -نه چرا هولی دارم حاضر میشم 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 ماکان رفت طرف ترنج و مانتو مشکی که می خواست بپوشد از دستش چنگ زد: -این چیه می پوشی؟ -ماکان بی خیال شو ترو خدا -نخیر داری با من میای بیرون باید شیک باشی. من اینجوری نمیام. بعد در کمدش را باز کرد و یک مانتوی کرم برداشت و گفت: -این خوبه. با شال سفیدت بپوش رنگ سفید بهت خیلی میاد. ترنج ناخودآگاه اه کشید این جمله را ارشیا هم به او گفته بود. ماکان به طرف در رفت و گفت: -بشمار سه آماده شدیا. ترنج به زور لبخند زد. و مشغول پوشیدن لباس هایش شد. چادرش را هم سر کرد و برگشت.کت ارشیا روی دسته صندلی اش بود. تمام مدت این دو هفته جلوی چشمش بود. باید می داد ماکان تا پسش بدهد. کت را برداشت و از اتاق خارج شد. سوری خانم هم از اینکه ترنج داشت از خانه بیرون می رفت خوشحال بود. ماکان با اینکه می دانست پرسید: -این چیه؟ ترنج سر به زیر انداخت و گفت: .-کت ارشیا از اون شب جا مونده. 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا