eitaa logo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
4.4هزار دنبال‌کننده
34.3هزار عکس
16هزار ویدیو
133 فایل
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo جهت ارتباط با خادمین شهدا 🌷 خواهران 👇 @sadate_emam_hasaniam @labike_yasahide @shahid_40 کپی بنر و ریپ کانال ممنوع
مشاهده در ایتا
دانلود
از فشار و گلی پرپر شد روز تنها‌ شدن شیر خدا حیدر شد خواندم این مرثیه را بهر سماوات و زمین و جوابی نگرفتم که ز غم او کر شد او که محبوب رسول مدنی بود به عمر ز جفای همگان زخمی میخ شد نو گلی بود به باغ و به گلستان علی ضربتی خورد خدایا! گل او پرپر شد همسری بود که تسکین دل حیدر بود وای مولای جهان بی‌سر و بی‌یاور شد https://eitaa.com/piyroo
. پیام رهبر انقلاب اسلامی به‌مناسبت تشییع ۲۵۰ شهید گمنام در روز شهادت حضرت زهرا سلام‌الله علیها در سراسر کشور بسم الله الرّحمن الرّحیم سلام بر شهیدان گمنام، گمنام در میان خاکیان و معروف در عرصه‌ی افلاکیان. فداکارانی که پس از گذشت سالیان دراز از لحظه‌ی شهادتشان کشور را با رائحه‌ی معنویت و جهاد، معطّر میسازند و پرچم افتخار به خونهای ریخته شده در راه اسلام و قرآن را، بیش از پیش به اهتزاز در میآورند. تقارن تشییع پیکر این مسافرانِ به خانه‌ برگشته، با روز شهادت صدیقه‌ی طاهره سلام‌الله‌علیها مبشّر ابدیّت یاد و خاطره‌ی آنان و مژده‌بخش خیر کثیری است که از ناحیه‌ی آنان برای کشور امام زمان روحی‌فداه فراهم خواهد آمد ان‌شاءالله. به ارواح طیبه‌ی این شهیدان و به چشمها و دلهای منتظر پدران و مادران و همسران آنان سلام و درود میفرستم و فضل و رحمت فزاینده‌ی پروردگار را برای همه‌ی آنان مسألت میکنم. سیّدعلی خامنه‌ای ۱۴۰۰/۱۰/۱۶ https://eitaa.com/piyroo
پخش زنده
فعلا قابلیت پخش زنده در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نمایشگاه فاطمیه و شهدا در جنب امامزاده سید عباس بن موسی بن جعفر-بجنورد اللهم ارزقنا شهادت... https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 🌱 بِسْمِ اللُّهُِ الْرَّحْمنِ الْرَحِیم قُلْ اَنْزَلَهُ الَّذِی یَعْلَمُ السِّرَ فِی السَّمَاواتِ وَالْاَرْضَ اِنَّهُ کَانَ غَفورَا رَحِیمَا فرقان ۶ •┈—┈—┈✿┈—┈—┈• بگو:(این قرآن را) کسی فرستاد که اسرار را در آسمان ها و زمین می داند قطعااو آمرزنده مهربان است. https://eitaa.com/piyroo
🔰 با توجه به حذف عکس و فیلم‌های حاج توسط اینستاگرام ، ما هم با دادن نمره پایین به این اپلیکیشن در پلی استور که نتیجه‌اش کاهش ارزش سهام این شرکت است ، از اینستاگرام انتقام میگریم ⭕️ بسم الله ... همین الان برید در صفحه اینستاگرام در پلی استور و کمترین نمره رو بدید https://play.google.com/store/apps/details?id=com.instagram.android ( با حمله عاشقان حاج قاسم رتبه اینستاگرام در گوگل پلی از ۴.۵ به ۲.۹ کاهش پیدا کرد) 🙏از شما خواهش کنیم این متن را پخش کنید ♨️
🌹ده، یازده سالش بود. یک شب دست و پای من و پدرش را بوسید. شب خواب دید لباس خادمی حضرت زهرا سلام الله علیها را بهش داده اند. از آن روز به بعد، ده برابر احترام من و پدرش را داشت. می گفت: به من لباس خادمی بی بی را داده اند. می خوام تا همیشه نگهش دارم. محسن حججی🌷 https://eitaa.com/piyroo
⚠️ حواسمون باشــــــــــہ! اگھ بلـــــند نشیم! آقامون باید بشینہ . . . منتظر نســـــل بعدی💔 https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بھش‌گفتند: میخواۍبرۍمدافعِ‌خانم‌حضرت‌زینب‌بشی؟! گفت:من‌‌ڪۍهستم‌‌ڪہ‌مدافع‌‌خانم‌بِشم! من‌‌میرم‌ڪہ‌خانم‌‌مدافع‌‌ما‌‌بشہ... باقری🌷 https://eitaa.com/piyroo
🔻حاج عیسی، خادم امام خمینی (ره) درگذشت 🔸حاج عيسی جعفرى از سال ۵۹ تا رحلت امام (ره) در خدمت ايشان بود و پس از آن نيز تا سال ۸۶ در دفتر بنيانگذار انقلاب اسلامى به خدمت پرداخت. 🔸حاج عیسی صبح امروز مصادف با روز شهادت حضرت فاطمه زهرا سلام‎الله‎علیها بر اثر كهولت سن دار فانی را وداع گفت. https://eitaa.com/piyroo
اختصاصی کانال فرمانده بر سر مزار فرمانده حضور سرلشکر سلامی، فرمانده کل سپاه در گلزار شهدای کرمان و مزار شهید حاج قاسم سلیمانی https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
🌹شهیدسیدحسین_علم‌الهدی تاریخ تولد: ۱۳۳۷ تاریخ شهادت: ۱۶ دی ۱۳۵۹ مزار شهید: هویزه محل شهادت : هویزه 🔹سال ۱۳۳۷ در خانه مجاهد و عالم بزرگ اهواز، آیت الله مرتضی علم الهدی، پسری به دنیا آمد که وجودش را با نام محمد حسین متبرک کردند. کودک عاشق قرآن و عترت شد و بعدها معلم و مجری احکام قرآن و مطیع عترت و ولایت. . 🔸دشمنان وجود پرتلاشش را تحمل نکردند. دستگیرش کردند و با شکنجه های طاقت فرسا زندگی را بر او سخت کردند.با آمدن رهبر انقلاب به کشور، محمد حسین رها شد. شکنجه گرش نمیدانست در دادگاه انقلاب محاکمه خواهد شد و فکرش را هم نمی کرد که محمد حسین او را خواهد بخشید! 🔹محمد حسین سرخوش از پیروزی بر استکبار، به استقبال رهبرش رفت و با بزرگان انقلاب برای ساختن خرابیهای کشور تلاش کرد. . 🔸بار دیگر وجود دشمنان از سه قشر غربی و شرقی و ضد انقلاب داخلی قلبش را جریحه دار کردند. تصمیم گرفت وارد دانشگاه مشهد، در رشته تاریخ شود و مقابل دشمنان فرهنگی و منافقین که قصد داشتند انقلاب را به سود خود منحرف کنند، بایستد. موفق هم شد ولی این بار دشمنان از راه نظامی وارد شدند. محمد حسین به اهواز رفت. نیروهای سپاهی ومردمی و دانشجویان پیرو خط امام را در منطقه هویزه در برابر دشمن به صف کرد. دو روز جنگ طاقت فرسا با ارتش مجهز بعثی و در نهایت رسیدن به پیروزی! . ➖ اما سرانجام در ۱۶ دی ماه سال ۵۹، نرسیدن نیروی کمکی و مهمات وعده داده شده از سوی بنی صدر، محمد حسین و سیصد یار مجاهدش را به زیر تانک برد. https://eitaa.com/piyroo
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 ارشیا لبش را جوید و کلافه به او نگاه کرد وقتی خنده را روی لب ترنج دید او هم لبخند کم رنگی زد و نگاهش رنگ خجالت گرفت. صدای فروشنده انها را از ان حال و هوا خارج کرد: _آقا پسند شد؟ ارشیا به مرد فروشنده نگاه کرد و بعد هم یک نگاه به ترنج و گفت: _بله همین و می بریم. بعد از حساب کردن از مغازه خارج شدند. ارشیا همانطور که ارام کنار ترنج گام بر می داشت گفت: _چیز دیگه ای نمی خوای؟ _نه دیگه همه چیز دارم. _مطمئن؟ با من تعارف نمی کنی که؟ _نه باور کن کفش تازه خریدم . یک شالم دارم که به این لباس میاد. چیزی نمی خوام. ارشیا به ساعتش نگاه کرد و گفت: _فکر کنم وقت هم نداشته باشیم. مگه نباید بریم خونه استادت؟ ترنج سری تکان داد و گفت: _چرا. بریم دیگه. بعد هر دو به طرف ماشین ارشیا رفتند. _بهتر نیست یک دسته گلم بگیریم؟ ترنج به ارشیا لبخند زد و گفت: _چرا اتفاقا می خواستم بگم دست خالی نیریم. 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 ارشیا جلوی یک گل فروشی متوقف شد و هر دو برای انتخاب دسته گل وارد مغازه شدند. ترنج یکی دو شاخه میخک از رنگ های مختلف برداشت و گفت: -استاد گل میخک دوست داره. ابرو های ارشیا بالا رفت. ولی حرفی نزد. هر دو در سکوت داشتند فروشنده را که با سرعت گل ها ر ا می یچید نگاه می کردند. بعد هم ارشیا پول دسته گل را حساب کرد و از مغازه خارج شدند. هنوز راه نیافتاده بودند که ارشیا باز پرسید. _ترنج یه چیزی بپرسم؟ -بپرس. -صاحب اون دفی که روی دیوار اتاقت بود اونم هست؟ ترنج سعی کرد نخندد. مثل این که ارشیا تصمیم داشت امار تمام خواستگاری های قبلی اش را همان شب دربیاورد. چهره مهدی با ان لبخند گرم جلوی چشم هایش پررنگ شد و ناخوداگاه لبخند زد. ارشیا هنوز منتظر بود از گوشه چشم به ترنج نگاه کرد که لبخندی روی لبش بود. لبش را جوید و سعی کرد لبخند ترنج را به هیچ وجه معنی نکند: -نگفتی؟ ترنج سر برگرداند و با همان لبخند ارشیا را نگاه کرد دلش می خواست کمی سر به سر او بگذارد. -چرا می پرسی؟ ارشیا نمی توانست بی تفاوت باشد یعنی چهره اش را هم نمی تواست جوری کند که اصلا برایش مهم نیست برای همین با لحن جدی گفت: -چون برام مهمه زنم کجا می ره و با کیا میره و میاد. و اخم کوچکی چهره اش را پر کرد. ترنج چشم هایش را باریک کرد و به ارشیا نگاه کرد. از لحن او خوشش نیامده بود. انگار که باز هم قولش را فراموش کرده بود. ترنج دستی به پیشانی اش کشید و در حالی که با بی حالی بیرون را نگاه می کرد گفت: -الان نیست ولی چند وقت پیشتر اومده بود سر بزنه به بچه ها. منم دف و پس دادم بش. صدای ارشیا کمی خش دار شده بود: 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻