eitaa logo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
4.3هزار دنبال‌کننده
35هزار عکس
16.3هزار ویدیو
133 فایل
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo جهت ارتباط با خادمین شهدا 🌷 خواهران 👇 @sadate_emam_hasaniam @labike_yasahide @shahid_40 کپی بنر و ریپ کانال ممنوع
مشاهده در ایتا
دانلود
👈 بـرای خـدا ڪار ڪنید 🍁یاد بخیر ڪه پول قرض الحسنه به دیگر نیروها میداد و میگفت وام است و وقتی میگفتند دفترچه قسطش را بده میگفت ڪسی دیگر پرداخت میڪند. 🍁یاد بخیر ڪه یڪی از دوستانش تعریف میڪرد ڪه : دیدم صورتشو پوشونده و پیرمردی رو به دوش کشیده ڪه معلوله ... شناختمش و رفتم جلو ڪه ببینم چه خبره ڪه فهمیدم پیرمرد رو برا استحمام میبره !! 🍁یاد بخیر ڪه قمقمه آبش را در حالی ڪکه خودش تشنه بود به همرزمانش میداد و خودش ریگ توی دهانش گذاشت ڪه کامش از تشنگی به هم نچسبه !! 🍁یاد بخیر ڪه انبار دار به مسئولش گفت : میشه این رزمنده رو به من تحویل بدی، چون مثل سه تا کارگر ڪار میڪنه طرف میگه رفتم جلو دیدم فرمانده لشگر مهدی باڪریه ڪه صورتشو پوشونده ڪسی نشناسدش و گفت چیزی به انباردار نگه !! 🍁آره به خیر ڪه خیلی چیزها به ما یاد دادند ڪه بدون چشم داشت و تلافی ڪمڪ ڪنیم و بفهمیم دیگران رو، اگر کاری میکنیم فقط واسه باشه و 👌هـر چیزی رو به دید خودمون تفسیـر نڪنیم !! https://eitaa.com/piyroo
مادر شــهـید نوری✨: همیشہ گوشیش رو می گذاشت روی ایوان. با اهنگ زینب زینب مرحوم موذن زاده ورزش می کرد. می گفتم:بابڪ✨مگه تو جوون نیستی؟ آهنگ شاد بزار می گفت: مامان اینجوری نگو من نمی تونم،من این آهنگ رو خیلی دوست دارم. https://eitaa.com/piyroo
📻¦ - امیرالمومنین‌ علـے ‹ع› فرمودند : جلوس من در مسجد از سکونت در بهشت برایم بهتر است، زیرا اقامت من در بهشت موجب خوشنودی من است، اما بودن من در مسجد موجب رضا و خوشنودی خداست ! • هنوز مدرسه ابتدایی می‌رفت کہ پایش به مسجد باز شد. آن اوایل تفریحی می‌رفت و براۍ اینکہ سرگرم باشد؛ اما کم‌کم حضورش همیشگی شد. اگر شیفت صبحی بود بعدازظہرها می‌رفت، اگر بعدازظہری بود، وقتی تعطیل می‌شد کیف و کتابش را در خانه گذاشتہ و نگذاشتہ دوباره سمت مسجد راھ می‌افتاد . پنج‌شنبه و جمعه‌هایش هم در مسجد می‌گذشت. علی پاۍ ثابت مراسم‌ها و برنامه‌هاۍ فرهنگۍ مسجد فاطمه‌الزهرا بود. همه می‌گفتند علی مـرد ڪوچک است، در او بچگی نمی‌بینیم. روح بزرگی داشت و حرف‌هایی می‌زد که از سنش بزرگ‌تر بود🌼🍃:) ¦ https://eitaa.com/piyroo
| شــور و شعــور حسینــی در هیئـت | گاهی اوقات که یه مداحی‌ می‌دید و براش جالب به نظر می‌اومد، رو می‌کرد به من و می‌گفت: اینو گوش بده و نظرت رو بگو. بعد هم صداش رو کمی بلندتر می‌کرد تا با هم بشنویم. بعد از گوش دادن به اون مداحی، درباره سبک و شعرش صحبت می‌کردیم. می‌گفت: هیئت باید شور و شعور حسینی رو در قلب‌ها زنده کنه. با هیئت‌هایی که این ویژگی رو نداشتن اصلا حال نمی‌کرد و نمی‌رفت... محرم قبل از این که بره مشهد، باهاش تماس گرفتم. ازش پرسیدم: این شبا هیئت کجا میری؟ گفت: می‌رم حوزه و... البته یه شب رفتم هیئت فلانی خیلی خوب بود. یه شب هم یه هیئت دیگه رفته بود و از اون هم خیلی تعریف کرد. علتش رو توی مبناش می‌شد دید؛ چون اهل کار تربیتی و جهادی بود و همیشه دغدغه فرهنگی داشت، با هیئاتی که مبنای درست و حسابی داشتند بیشتر و بهتر می‌تونست ارتباط بگیره. می‌گفت: شعرهای مداحان باید روی مبنا باشه و علاوه بر این که باید شور داشته باشه و قشر جوان رو جذب کنه، شعور حسینی رو هم ترویج بده و در ناخودآگاه شنونده تاثیر مبنایی بذاره. ❤️ https://eitaa.com/piyroo
بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷 شهید : ابراهیم همت تاریخ تولد : 1334/1/12 محل تولد : شهرضا اصفهان تاریخ شهادت : 1362/12/17 فرماندهی : لشکر 27 محمد رسوالله محل شهادت : جزیره مجنون 🌷 می خواستم برم کربلا زیارت امام حسین(ع)همسرم سه ماهه بارداربود التماس واصرار که منو هم ببر،مشکلی پیش نمی آید هرجوری بود راضیم کرد .باخودم بردمش .اما سختی سفربه شدت مریضش کرد .وقتی رسیدیم کربلا اول بردمش دکتر دکتر گفت :احتمالاً جنین مرده.اگرهم هنوززنده باشه ،امیدی نیست چون علایم حیاتی رو نداره. وقتی برگشتیم مسافرخونه خانم گفت من این داروها رونمی خورم ! بریم حرم .هرجوری که میتونی منو برسون به ضریح آقا. زیربغل هاش رو گرفتم وبردمش کنارضریح .تنهاش گذاشتم ورفتم یه گوشه ای واسه زیارت . باحال عجیبی شروع کرد به زیارت .بعد هم خودش بلند شدورفت تادم درحرم .صبح که برای نمازصبح بیدارش کردم . با خوشحالی بلند شد وگفت : چه خواب شیرینی الان دیگه مریضی ندارم .بعد هم گفت :توی خواب یه خانمی رودیدم که نقاب به صورتش بود ، یه بچه زیبا رو گذاشت توی آغوشم .بردمش پیش همون پزشک . 20 دقیقه ای معاینه کرد .آخرش هم باتعجب گفت :یعنی چه ؟ موضوع چیه؟ دیروز این بچه مرده بود ،ولی امروزکاملاً زنده وسالمه!اونو کجا بردید؟کی این خانم رو معالجه کرده؟ باور کردنی نیست،امکان نداره!؟ خانم که جریان رو براش تعریف کرد ساکت شد ورفت توی فکر. وقتی بچه به دنیا اومد اسمش روگذاشتیم محمد ابراهیم <<محمد ابراهیم همت >> 🌼شادی روح پاک همه شهیدان و شهید ابراهیم همت صلوات🌼
صف نونوایی بودم. صحبت شهید شد. یه نفر گفت: به نظر من که اشتباه کرد رفت بیکار بود مگه؟ گفتم: اگه دختر خودت یه روز یه جا گرفتار بشه و کمک بخواد بازم همینو میگی؟ گفت: آخه این دخترا خودشونم مقصر بودن! گفتم: گیریم که تو اصلا چراغ قرمز و قبول نداری و ازش رد شدی، اون وسط تصادف کردی و داری جون میدی، واستم تماشا که خودت مقصر بودی؟ سکوت کرد و به فکر فرو رفت. 🌷 https://eitaa.com/piyroo
حمید چون طبقه پایین خانه مادرم زندگی می کرد. خیلی می آمد بالا و می رفت. چون همسرش اکثر اوقات سرکار بود، بیشتر وعده هایش را با مادرم می گذراند. صبح ها حیاط را آب و جارو می کرد. صبحانه اش را با مامان می خورد بعد هم ظرف ها را می شست و می رفت محل کار مامان می گفت صبح همان روز حادثه، حمید کولر را درست کرد. آب حوض را عوض کرد. همه خانه را جاروبرقی کشید و ظرف ها را هم شست. مادرم تازه گچ پایش را باز کرده بود. حمید نمی گذاشت از جایش تکان بخورد. شب حادثه وقتی ما به خانه رسیدیم، همه جا مثل دسته گل بود. به مادرم گفتم:«چرا این همه کار کردی؟» گفت:« کار من نیست مادر. حمید همه کارارو کرده.» خیلی هوای مادرم را داشت. گاهی حتی اگر پنج دقیقه می خواست دیر بیاید حتما خبر می داد. چون مامان عمل قلب باز کرده بود و حمید نمی خواست نگرانش کند. ✏️ مریم برزویی https://eitaa.com/piyroo
نوروزی با اشاره به های ، بیان کرد: |بابک بسیار شوخ طبع و در حین آموزش بسیار جدی بود، در زمان آنتراک‌بسیار شوخ و خنده رو بود و نسبت به سنی که داشت و شیطنت های مقتضی این سن بسیار رفتار مناسب و سنجیده ای داشت. مسئول آموزش شهید نوری با اشاره به ای از این شهید،گفت: یک روز برای آموزش حضور نداشتم، و جانشین خودم را برای برگزاری کلاس فرستادم، روز بعد جانشین آموزش گفت "بابک‌نوری دیروز در کلاس من را به چالش کشید و یک‌سوالی پرسید که من نتوانستم جواب بدهم"، دوست ما با وجود سابقه بالایی که داشت نتوانسته بود جواب بدهد. 🌷 https://eitaa.com/piyroo
سه شب قبل از شهادت، سردار شهید محسن صداقت خواب سردار شهید سلیمانی را در محل کارش می بیند. شهید گلایه می کند که دوستانم رفتند و من تنها موندم. سردار سلیمانی هم در پاسخ فرموند: نگران نباش تو هم بزودی به ما ملحق می شوی و شهید چقدر زود به آرزوی قلبی اش رسید. از همسر 🌷 ‍‌ https://eitaa.com/piyroo
دو‌مـٰاه‌ِ‌محرم‌و‌صفر، ڪـٰامل‌لبـٰاس‌مشڪۍ‌مۍپوشید از‌چِھِل‌‌روز‌قبل‌از‌عـٰاشورا‌شرو؏مۍڪرد‌ بہ‌زیارت‌‌عـٰاشورا‌خواندن‌! بعدازعـٰاشورا‌تا‌اربعین‌هم‌، یِڪ‌چلہ‌‌ٔدیگر‌میخواند‌..! تخمہ‌و‌آجیل‌‌وخوراڪۍهاۍِایـٰام‌شـٰادۍ هم‌‌تعطیل‌... 🥀 🕊 https://eitaa.com/piyroo
👈 بـرای خـدا ڪار ڪنید 🍁یاد بخیر ڪه پول قرض الحسنه به دیگر نیروها میداد و میگفت وام است و وقتی میگفتند دفترچه قسطش را بده میگفت ڪسی دیگر پرداخت میڪند. 🍁یاد بخیر ڪه یڪی از دوستانش تعریف میڪرد ڪه : دیدم صورتشو پوشونده و پیرمردی رو به دوش کشیده ڪه معلوله ... شناختمش و رفتم جلو ڪه ببینم چه خبره ڪه فهمیدم پیرمرد رو برا استحمام میبره !! 🍁یاد بخیر ڪه قمقمه آبش را در حالی ڪکه خودش تشنه بود به همرزمانش میداد و خودش ریگ توی دهانش گذاشت ڪه کامش از تشنگی به هم نچسبه !! 🍁یاد بخیر ڪه انبار دار به مسئولش گفت : میشه این رزمنده رو به من تحویل بدی، چون مثل سه تا کارگر ڪار میڪنه طرف میگه رفتم جلو دیدم فرمانده لشگر مهدی باڪریه ڪه صورتشو پوشونده ڪسی نشناسدش و گفت چیزی به انباردار نگه !! 🍁آره به خیر ڪه خیلی چیزها به ما یاد دادند ڪه بدون چشم داشت و تلافی ڪمڪ ڪنیم و بفهمیم دیگران رو، اگر کاری میکنیم فقط واسه باشه و 👌هـر چیزی رو به دید خودمون تفسیـر نڪنیم !! ‎‎ https://eitaa.com/piyroo