از #رزمندگان #دانشگاه دیروز، کہ #جبهہ بود
بہ #رزمندگان #جبهہ امروز، کہ #دانشگاه است
مےخواهید #تیرتان در #آتش_بہ_اختیار خطا نرود؟
اول، باید ممتاز از #ولایت_پذیرے و #بصیرت باشـــــید.
#عاشقان را
در #مسیرِ_عشق
خـوش باشـد #بلا ...
💠نشر فرمایشات مقام معظم رهبری
💠مطالب ناب از شهدا
💠زندگینامه ،وصیتنامه
💠فیلم،عکس،خاطره از
#شهدا
#رزمندگان
#جانبازان #دوران_هشت_سال_دفاع_مقدس و #شهدای_مدافعین_حرم
✅ به ما در #کانال_گردان_سرداران_خط_شکن بپیوندید
http://eitaa.com/joinchat/1856569352Ce8de14a6ce
:
.#دوکوهه
جایی که احساس می کنی یک گام به #امام زمان نزدیک تر شده ای؛
بعضی ها می گویند دلیلش #انتظار مقدسی است که #رزمندگان اسلام در این پادگان برای رسیدن به این عملیات و برای رسیدن به صف مجاهدان الله چشیده اند...
این جا انتظار یک بار تجربه شده است؛ انتظار #مقدسی که تو حالا باید برای رسیدن به صف یاوران #مهدی_موعود مزه مزه اش کنی...
بی دلیل نیست که #سید_شهیدان_اهل_قلم خطاب به دوکوهه می گوید:
دوکوهه!
آیا دوست داری که پادگان یاوران مهدی نیز باشی؟
پس منتظر باش...
.
دوکوهه را با نام های زیادی می شناسند:
#همت، #متوسلیان، کریمی، چراغی، زین الدین، دستواره، خرازی، کاظمی و هزاران #شهید دیگر که هر کدامشان می توانند #الگویی باشند برای رسیدنِ تو، به صف یاوران امام زمان...
.
.
موقعیت ها:
- حسینیهی حاج همت
- مزار شهدای گمنام
- حسینیهی شهدای تخریب
- میدان صبحگاه
- ساختمان گردان های کمیل، مقداد و ...
🍃🌸🍃🌺🍃
🌸🍀🌷🍀
🍃🌷
🌺🍀
🍃
🌸بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌸
#کجایندمردان_پاک_خدا🕊🌷🕊
#شهیدمحمدحسین_دهستانی_بافقی🌸
فرزند #علی_اکبر🍃🌸🍃
فرزند ارشد خانواده👨👨👦
تاریخ تولد: ۱۳۴۱/۶/۱ #یزد
تاریخ شهادت :۱۳۶۷/۳/۲۳ #شلمچه
🔸مزارشهید: گلزار شهدای خلدبرین🔸
#متأهل و صاحب ۳فرزند 🌸🌺🌸
یک #پسر🌺 و ۲ #دختر☘🌸🌸☘
پاسدار تیپ ۱۸الغدیر یزد،
🔹مسئول قضایی سپاه🔹
🔸پاسدار بیت رهبری جماران🔸
❤️( پاسدار #امام_خمینی(ره)❤️
🔶#شهیدمحمدحسینیکم شهریور ۱۳۴۱در یزد به دنیا آمد
پدرش #علیاکبر و مادرش #خاتون نام داشت.
🔶تا پایان دوره متوسطه دررشته #نساجی درس خواند و دیپلم گرفت.
سال ۱۳۶۲ازدواج کرد وصاحب یک پسر و دو دختر شد.
🔶به عنوان پاسدار در جبهه حق علیه باطل حضور یافت.
🔶 درشلمچه وقتی جنگ سختی به پا میشود در عملیات بیت المقدس ۷ بر اثر بمباران شیمیایی مجبور میشود در کانال بماند بعد از سه روز درگیری همرزمانش #شهیدمحمدحسیندهستانی
راپیدا میکنند.
🔶#شهید طلب آب میکند😔
ولی براثر گرمازدگی به #شهادت میرسد.
وسرانجام در بیست و سوم خرداد ۱۳۶۷، با سمت جانشین فرمانده اطلاعات به یارانش عزیزش می پیوندد و به
فیض #شهادت نائل گشت😔😭🕊🌹🕊
فرازی از #وصیت نامه 📜 #شهید😘
✍ای امت مسلمان اگر به خود نیایید و به یاری مبین #اسلام و #رهبر خود برخیزید فردا دیگر دیر است👌
✍-اگر فکر می کنید #کوفیان بی وفا فقط در زمان #امام_حسین(ع) بودند در این زمان هم هستند.👌
✍-با #صبر و #استقامت #زینب گونه خود باعث تقویت روحیه #رزمندگان در #جبهه_حق_علیه_باطل شوید.👌
https://eitaa.com/piyroo
خبر دارید... .
.
هنوز که هنوز است #حمید_باکری از #عملیات فاتحانه خیبر بر نگشته... .
..
خبر دارید که #غلامحسین_توسلی آن دلیرمرد خطه #جنوب مهمان نهنگ های خلیج فارس شد و برنگشت...
.
..از #ابراهیم_هادی خبری دارید... .
..
بعد از اینکه یارانش را از #کانال_کمیل به عقب بازگرداند دیگر کسی او را ندید...
.
از جوانانی که خوراک کوسه های #اروند شدند خبری دارید... .
.
.هنوز از #شلمچه صدای #اذان بچه ها می آید... .
.
.هنوز صدای مناجات #رزمندگان از #حسینیه #حاج_همت به گوش می رسد... .
.
.هنوز وصیت نامه شهدا خشک نشده؛ #خواهرم #حجاب.... #برادرم #نگاه....
..
هنوز که هنوز است #شهدا می ترسند
از اینکه #رهبر رو تنها بگذاریم... .
..
و هنوز که هنوز است شهدا بند پوتینهایشان را باز نکرده اند و منتظر منتقم #حسین علیه السلام هستند تا دوباره در رکابش شهید شوند.....
#یادشهداباصلوات
🍃🌹
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
🌷سردار شهید #مهدی_زینالدین :
اولين شرط لازم براي #پاسداري از اسلام، اعتقاد داشتن به #امام_حسين(ع) است.
هيچ كس نميتواند پاسداري از اسلام كند در حالي كه #ايمان و يقين به اباعبداللهالحسين(ع) نداشته باشد.
اگر امروز ما در صحنههاي پيكار ميرزميم و اگر امروز ما پاسدار انقلابمان هستيم و اگر امروز پاسدار خون #شهدا هستيم و اگر مشيت الهي بر اين قرار گرفته كه به دست شما #رزمندگان و ملت #ايران ، اسلام در جهان پياده شود و زمينه ظهور حضرت #امام_زمان(عج) فراهم گردد، به واسطه عشق، علاقه و محبت به امام حسين(ع) است.
من تكليف ميكنم شما «رزمندگان» را به وظيفه عمل كردن و حسينوار زندگي كردن.
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_نوزدهم
به محض فرود هلیکوپترها، عباس از پلههای ایوان پایین رفت و تمام طول حیاط را دوید تا زودتر #آب را به یوسف برساند.
به چند دقیقه نرسید که عباس و عمو درحالیکه تنها یک بطری آب و بستهای آذوقه سهمشان شده بود، برگشتند و همین چند دقیقه برای ما یک عمر گذشت.
هنوز عباس پای ایوان نرسیده، زنعمو بطری را از دستش قاپید و با حلیه به داخل اتاق دویدند.
من و دخترعموها مات این سهم اندک مانده بودیم و زینب ناباورانه پرسید :«همین؟» عمو بسته را لب ایوان گذاشت و با جانی که به حنجرهاش برگشته بود، جواب داد :«باید به همه برسه!»
انگار هول حال یوسف جان عباس را گرفته بود که پیکرش را روی پله ایوان رها کرد و زهرا با ناامیدی دنبال حرف زینب را گرفت :«خب اینکه به اندازه #افطار امشب هم نمیشه!»
عمو لبخندی زد و با صبوری پاسخ داد :«انشاءالله بازم میان.» و عباس یال و کوپال لشگر #داعش را به چشم دیده بود که جواب خوشبینی عمو را با نگرانی داد :«این حرومزادهها انقدر تجهیزات از پادگانهای #موصل و #تکریت جمع کردن که امروزم خدا رحم کرد هلیکوپترها سالم نشستن!»
عمو کنار عباس روی پله نشست و با تعجب پرسید :«با این وضع، #ایرانیها چطور جرأت کردن با هلیکوپتر بیان اینجا؟» و عباس هنوز باورش نمیشد که با هیجان جواب داد :«اونی که بهش میگفتن #حاج_قاسم و همه دورش بودن، یکی از فرماندههای #سپاه ایرانه. من که نمیشناختمش ولی بچهها میگفتن #سردار_سلیمانیِ!»
لبخند معناداری صورت عمو را پُر کرد و رو به ما دخترها مژده داد :«#رهبر ایران فرماندههاشو برای کمک به ما فرستاده #آمرلی!» تا آن لحظه نام #قاسم_سلیمانی را نشنیده بودم و باورم نمیشد ایرانیها به خاطر ما خطر کرده و با پرواز بر فراز جهنم داعش خود را به ما رساندهاند که از عباس پرسیدم :«برامون اسلحه اوردن؟»
حال عباس هنوز از #خمپارهای که دیشب ممکن بود جان ما را بگیرد، خراب بود که با نگاه نگرانش به محل اصابت خمپاره در حیاط خیره شد و پاسخ داد :«نمیدونم چی اوردن، ولی وقتی با پای خودشون میان تو #محاصره داعش حتماً یه نقشهای دارن!»
حیدر هم امروز وعده آغاز #عملیاتی را داده بود، شاید فرماندهان ایرانی برای همین راهی آمرلی شده بودند و خواستم از عباس بپرسم که خبر آوردند حاج قاسم میخواهد با #مدافعان آمرلی صحبت کند.
عباس با تمام خستگی رفت و ما نمیدانستیم کلام این فرمانده ایرانی #معجزه میکند که ساعتی بعد با دو نفر از رزمندگان و چند لوله و یک جعبه ابزار برگشت، اجازه تویوتای عمو را گرفت و روی بار تویوتا لولهها را سر هم کردند.
غریبهها که رفتند، بیرون آمدم، عباس در برابر نگاه پرسشگرم دستی به لولهها زد و با لحنی که حالا قدرت گرفته بود، رجز خواند :«این خمپاره اندازه! داعشیها از هرجا خواستن شهر رو بزنن، ماشین رو میبریم همون سمت و با #خمپاره میکوبیمشون!»
سپس از بار تویوتا پایین پرید، چند قدمی به سمتم آمد و مقابل ایوان که رسید با #رشادتی عجیب وعده داد :«از هیچی نترس خواهرجون! مرگ داعش نزدیک شده، فقط #دعا کن!»
احساس کردم حاج قاسم در همین یک ساعت در سینه برادرم قلبی پولادین کاشته که دیگر از ساز و برگ داعش نمیترسید و برایشان خط و نشان هم میکشید، ولی دل من هنوز از #وحشت داعش و کابوس عدنان میلرزید و میترسیدم از روزی که سر عباسم را بریده ببینم.
بیش از یک ماه از محاصره گذشت، هر شب با دهها خمپاره و راکتی که روی سر شهر خراب میشد از خواب میپریدیم و هر روز غرّش گلولههای تانک را میشنیدیم که به قصد حمله به شهر، خاکریز #رزمندگان را میکوبید، اما دلمان به حضور حاج قاسم گرم بود که به نشانه #مقاومت بر بام همه خانهها پرچمهای سبز و سرخ #یاحسین نصب کرده بودیم.
حتی بر فراز گنبد سفید مقام #امام_حسن (علیهالسلام) پرچم سرخ #یا_قمر_بنی_هاشم افراشته شده بود و من دوباره به نیت حیدر به زیارت مقام آمده بودم.
حاج قاسم به مدافعان رمز مقاومت را گفته بود اما من هنوز راز تحمل #دلتنگی حیدر را نمیدانستم که دلم از دوریاش زیر و رو شده بود.
تنها پناهم کنج همین مقام بود، جایی که عصر روز عقدمان برای اولین بار دستم را گرفت و من از حرارت لمس #احساسش گرما گرفتم و حالا از داغ دوریاش هر لحظه میسوختم.
چشمان #محجوب و خندههای خجالتیاش خوب به یادم مانده و چشمم به هوای حضورش بیصدا میبارید که نیت کردم اگر حیدر سالم برگردد و خدا فرزندی به ما ببخشد، نامش را #حسن بگذاریم.
ساعتی به #افطار مانده، از دامن امن امام دل کَندم و بیرون آمدم که حس کردم قدرتی مرا بر زمین کوبید...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: فاطمه ولی نژاد
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_بیست_و_دوم
در حیاط بیمارستان چند تخت گذاشته و #رزمندگان غرق خون را همانجا مداوا میکردند.
پارگی پهلوی رزمندهای را بدون بیهوشی بخیه میزدند، میگفتند داروی بیهوشی تمام شده و او از شدت #درد و خونریزی خودش از هوش رفت.
دختربچهای در حمله #خمپارهای، پایش قطع شده بود و در حیاط درمانگاه روی دست پدرش و مقابل چشم پرستاری که نمیدانست با این #جراحت چه کند، جان داد.
صدای ممتد موتور برق، لامپی که تنها روشنایی حیاط بود، گرمای هوا و درماندگی مردم، عین #روضه بود و دل من همچنان از نغمه نالههای حیدر پَرپَر میزد که بلاخره عمو پرستار مردی را با خودش آورد.
نخ و سوزن بخیه دستش بود، اشاره کرد بلند شوم و تا دست سمت پیشانیام برد، زنعمو اعتراض کرد :«سِر نمیکنی؟» و همین یک جمله کافی بود تا آتشفشان خشمش فوران کند :«نمیبینی وضعیت رو؟ #ترکش رو بدون بیهوشی درمیارن! نه داروی سرّی داریم نه بیهوشی!»
و در برابر چشمان مردمی که از غوغایش به سمتش چرخیده بودند، فریاد زد :«#آمریکا واسه سنجار و اربیل با هواپیما کمک میفرسته! چرا واسه ما نمیفرسته؟ اگه اونا آدمن، مام آدمیم!»
یکی از فرماندهان شهر پای دیوار روی زمین نشسته و منتظر مداوای رفیقش بود که با ناراحتی صدا بلند کرد :«دولت از آمریکا تقاضای کمک کرده، اما اوباما جواب داده تا #قاسم_سلیمانی تو آمرلی باشه، کمک نمیکنه! باید #ایرانیها برن تا آمریکا کمک کنه!» و با پوزخندی عصبی نتیجه گرفت :«میخوان #حاج_قاسم بره تا آمرلی رو درسته قورت بدن!»
پرستار نخ و سوزنی که دستش بود، بالا گرفت تا شاهد ادعایش باشد و با عصبانیت اعتراض کرد :«همینی که الان تو درمانگاه پیدا میشه کار حاج قاسمِ! اما آمریکا نشسته #قتل_عام مردم رو تماشا میکنه!»
از لرزش صدایش پیدا بود دیدن درد مردم جان به لبش کرده و کاری از دستش برنمیآمد که دوباره به سمت من چرخید و با #خشمی که از چشمانش میبارید، بخیه را شروع کرد.
حالا سوزش سوزن در پیشانیام بهانه خوبی بود که به یاد نالههای #مظلومانه حیدر ضجه بزنم و بیواهمه گریه کنم.
به چه کسی میشد از این درد شکایت کنم؟ به عمو و زنعمو میتوانستم بگویم فرزندشان #غریبانه در حال جان دادن است یا به خواهرانش؟
حلیه که دلشوره عباس و غصه یوسف برایش بس بود و میدانستم نه از عباس که از هیچکس کاری برای نجات حیدر برنمیآید.
بخیه زخمم تمام شد و من دردی جز #غربت حیدر نداشتم که در دلم خون میخوردم و از چشمانم خون میباریدم.
میدانستم بوی خون این دل پاره رسوایم میکند که از همه فرار میکردم و تنها در بستر زار میزدم.
از همین راه دور، بی آنکه ببینم حس میکردم #عشقم در حال دست و پا زدن است و هر لحظه نالهاش را میشنیدم که دوباره نغمه غم از گوشی بلند شد.
عدنان امشب کاری جز کشتن من و حیدر نداشت که پیام داده بود :«گفتم شاید دلت بخواد واسه آخرین بار ببینیش!» و بلافاصله فیلمی فرستاد.
انگشتانم مثل تکهای یخ شده و جرأت نمیکردم فیلم را باز کنم که میدانستم این فیلم کار دلم را تمام خواهد کرد.
دلم میخواست ببینم حیدرم هنوز نفس میکشد و میدانستم این نفس کشیدن برایش چه زجری دارد که آرزوی خلاصی و #شهادتش به سرعت از دلم رد شد و به همان سرعت، جانم را به آتش کشید.
انگشتم دیگر بیتاب شده بود، بیاختیار صفحه گوشی را لمس کرد و تصویری دیدم که قلب نگاهم از کار افتاد.
پلک میزدم بلکه جریان زندگی به نگاهم برگردد و دیدم حیدر با پهلو روی زمین افتاده، دستانش از پشت بسته، پاهایش به هم بسته و حتی چشمان زیبایش را بسته بودند.
لبهایش را به هم فشار میداد تا نالهاش بلند نشود، پاهای به هم بستهاش را روی خاک میکشید و من نمیدانستم از کدام زخمش درد میکشد که لباسش همه رنگ #خون بود و جای سالم به تنش نمانده بود.
فیلم چند ثانیه بیشتر نبود و همین چند ثانیه نفسم را گرفت و #طاقتم را تمام کرد. قلبم از هم پاشیده شد و از چشمان زخمیام بهجای اشک، خون فواره زد.
این درد دیگر غیر قابل تحمل شده بود که با هر دو دستم به زمین چنگ میزدم و به #خدا التماس میکردم تا #معجزهای کند.
دیگر به حال خودم نبودم که این گریهها با اهل خانه چه میکند، بیپروا با هر ضجه تنها نام حیدر را صدا میزدم و پیش از آنکه حال من خانه را به هم بریزد، سقوط خمپارههای #داعش شهر را به هم ریخت.
از قدارهکشیهای عدنان میفهمیدم داعش چقدر به اشغال #آمرلی امیدوار شده و آتشبازی این شبها تفریحشان شده بود.
خمپاره آخر، حیاط خانه را در هم کوبید طوری که حس کردم زمین زیر پایم لرزید و همزمان خانه در تاریکی مطلق فرو رفت...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: فاطمه ولی نژاد
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_سی_و_سوم
دیگر گرمای هوا در این دخمه نفسم را گرفته و وحشت این جسد نجس، قاتل جانم شده بود که هیاهویی از بیرون به گوشم رسید و از ترس تعرض #داعشیها دوباره انگشتم سمت ضامن رفت.
در به ضرب باز شد و چند نفر با هم وارد خانه شدند. از شدت ترس دلم میخواست در زمین فرو روم و هر چه بیشتر در خودم مچاله میشدم مبادا مرا ببینند و شنیدم میگفتند :«حرومزادهها هر چی زخمی و کشته داشتن، سر بریدن!» و دیگری هشدار داد :«حواست باشه زیر جنازه بمبگذاری نشده باشه!»
از همین حرف باور کردم رؤیایم تعبیر شده و نیروهای #مردمی سر رسیدهاند که مقاومتم شکست و قامت شکستهترم را از پشت بشکهها بیرون کشیدم.
زخمی به بدنم نبود و دلم به قدری درد کشیده بود که دیگر توانی به تنم نمانده و در برابر نگاه خیره #رزمندگان فقط خودم را به سمتشان میکشیدم. یکی اسلحه را سمتم گرفت و دیگری فریاد زد :«تکون نخور!»
نارنجکِ در دستم حرفی برای گفتن باقی نگذاشته بود، شاید میترسیدند #داعشی باشم و من نفسی برای دفاع از خود نداشتم که #نارنجک را روی زمین رها کردم، دستانم را به نشانه #تسلیم بالا بردم و نمیدانستم از کجای قصه باید بگویم که فقط اشک از چشمانم میچکید.
همه اسلحههایشان را به سمتم گرفته و یکی با نگرانی نهیب زد :«#انتحاری نباشه!» زیبایی و آرامش صورتشان به نظرم شبیه عباس و حیدر آمد که زخم دلم سر باز کرد، خونابه غم از چشمم جاری شد و هق هق گریه در گلویم شکست.
با اسلحهای که به سمتم نشانه رفته بودند، مات ضجههایم شده و فهمیدند از این پیکر بیجان کاری برنمیآید که اشاره کردند از خانه خارج شوم.
دیگر قدمهایم را دنبال خودم روی زمین میکشیدم و میدیدم هنوز از پشت با اسلحه مراقبم هستند که با آخرین نفسم زمزمه کردم :«من اهل #آمرلی هستم.» و هنوز کلامم به آخر نرسیده، با عصبانیت پرسیدند :«پس اینجا چیکار میکنی؟»
قدم از خانه بیرون گذاشتم و دیدم دشت از ارتش و نیروهای مردمی پُر شده و خودروهای نظامی به صف ایستاده اند که یکی سرم فریاد زد :«با #داعش بودی؟» و من میدانستم حیدر روزی همرزمشان بوده که به سمتشان چرخیدم و #مظلومانه شهادت دادم :«من زن حیدرم، همونکه داعشیها #شهیدش کردن!»
ناباورانه نگاهم میکردند و یکی پرسید :«کدوم حیدر؟ ما خیلی حیدر داریم!» و دیگری دوباره بازخواستم کرد :«اینجا چی کار میکردی؟» با کف هر دو دستم اشکم را از صورتم پاک کردم و آتش مصیبت حیدر خاکسترم کرده بود که غریبانه نجوا کردم :«همون که اول #اسیر شد و بعد...» و از یادآوری ناله حیدر و پیکر دست و پا بستهاش نفسم بند آمد، قامتم از زانو شکست و به خاک افتادم.
کف هر دو دستم را روی زمین گذاشته و با گریه گواهی میدادم در این مدت چه بر سر ما آمده است که یکی آهسته گفت :«ببرش سمت ماشین.» و شاید فهمیدند منظورم کدام حیدر است که دیگر با اسلحه تهدیدم نکردند، #رزمندهای خم شد و با مهربانی خواهش کرد :«بلند شو خواهرم!»
با اشاره دستش پیکرم را از روی زمین جمع کردم و دنبالش جنازهام را روی زمین میکشیدم. چند خودروی تویوتای سفید کنار هم ایستاده و نمیدانستم برایم چه حکمی کردهاند که درِ خودروی جلویی را باز کرد تا سوار شوم.
در میان اینهمه مرد نظامی که جمع شده و جشن شکست #محاصره آمرلی را هلهله میکردند، از شرم در خودم فرو رفته و میدیدم همه با تعجب به این زن تنها نگاه میکنند که حتی جرأت نمیکردم سرم را بالا بیاورم.
از پشت شیشه ماشین تابش خورشید آتشم میزد و این جشن #آزادی بدون حیدر و عباس و عمو، بیشتر جگرم را میسوزاند که باران اشکم جاری شد و صدایی در سکوتم نشست :«نرجس!»
سرم به سمت پنجره چرخید و نه فقط زبانم که از حیرت آنچه میدیدم حتی نفسم بند آمد. آفتاب نگاه #عاشقش به چشمانم تابید و هنوز صورتم از سرمای ترس و غصه میلرزید.
یک دستش را لب پنجره ماشین گرفت و دست دیگرش را به سمت صورتم بلند کرد. چانهام را به نرمی بالا آورد و گره گریه را روی تار و پود مژگانم دید که #نگران حالم نفسش به تپش افتاد :«نرجس! تو اینجا چیکار میکنی؟»
باورم نمیشد این نگاه حیدر است که آغوش گرمش را برای گریههایم باز کرده، دوباره لحن مهربانش را میشنوم و حرارت سرانگشت #عاشقش را روی صورتم حس میکنم.
با نگاهم سرتاپای قامت رشیدش را بوسه میزدم تا خیالم راحت شود که سالم است و او حیران حال خرابم نگاهش از غصه آتش گرفته بود...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: فاطمه ولی نژاد
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
باید یـادمان بـماند..
سختـے سنگرهاے ڪمیݩ را..
هـور را..
نیـزارها را..
واخـلاص رزمنـده ها را..
تا مبـادا زمان ما را با خـود ببرد
مدیون چه ڪسانـے هستیـم..
#رزمندگان
#شهدا
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
صبح
لبخندِ شماست
و آفتاب ،
ازڪرانہ ی لبانتان ...
هـر روز طلوع مے ڪند
بخندید ..
ڪہ مشرقِ نگاهـتان ...
دل مغربی ام را ،
آرام مے ڪند
#رزمندگان لشڪر۲۵ڪربلا 🕊
#صبحتون_شهدایی 🌷
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
#وادی_مقدس #فکه
#فکه، منطقهای بیابانی در شمال غربی #خوزستان و جنوب شرقی استان ایلام است.
منطقهٔ #فکه، سرزمین شنهای روان است که در بخش جنوبی آن، شنهای روان بیشتر است به گونهای که حرکت کردن بر روی آن بسیار سخت و طاقتفرساست. فکه یکی از محورهای اصلی حملهٔ ارتش بعثی #عراق به محور شمال #خوزستان بود.
پس از عملیات #فتحالمبین ـکه به آزادسازی بخش اعظمی از منطقهٔ غرب شوش انجامیدـ منطقهٔ #فکه همچنان در اشغال نیروهای عراقی باقی ماند. در ۶۱/۱۱/۱۷ #عملیات_والفجر_مقدماتی در جنوب فکه انجام شد و رزمندگان ایرانی توانستند با شکستن خطوط پیدرپی ارتش عراق به عمق #مواضع آن نفوذ کنند، اما بر اثر مقاومت شدید عراقیها، رزمندگان ایرانی به مواضع قبلی بازگشتند.
این سرزمین علاوهبر آنکه محل شهید شدن تعداد قابل توجهی از #رزمندگان ایرانی است، شاهد شهید شدن سه فرماندهٔ بزرگ جنگ «ابراهیم هادی، حسنباقری و #مجیدبقایی» نیز بود. فکه تا آخر جنگ در دست نیروهای عراقی باقی ماند و برخی #پیکرها همچنان در میدانهای مین باقی ماندند.
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
منافقین در محور غرب کشور، در منطقه #قصرشیرین، #سرپل ذهاب و #سی کیلومتری #کرمانشاه با #رزمندگان اسلام مواجه شدند و در یک #نبرد #هفتاد و دو ساعته، به #فضل الهی🤍 #رزمندگان اسلام متشکل از #سپاه و #ارتش و #بسیج که خود را سلحشورانه از #اقصی نقاط کشور به منطقه رسانده بودند در #عملیاتی متحدانه با محاصره دشمن، منافقین را با تحميل تعداد زیادی کشته، زخمی و اسیر #شکست داده و تا مرز #عقب راندند.🌷
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
از بازجویی اسراء منافقین مشخص شد که آنان در خیال خود قصدداشتند با #تصرف بایگاه هلیکوپتری ارتش، سوار بر #هلیکوپترها به تهران پرواز و با هجوم به زندان اوین، #منافقین زندانی را آزاد نمایند و پس از آن با حمله به جماران،#امام را #شهید و کار #جمهوری اسلامی را یکسره کنند که #عنایت #الهی🤍شامل حال #رزمندگان اسلام شد و با #سرکوب منافقین، برگ زرین دیگری بر تاریخ #افتخارات ملت ایران افزوده شد.🌷
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
پرچمت وقتی پایین میآید
که روی کفن ما باشد ...💔
#ایران
#وطن
#رزمندگان ✌️
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #ڪلیپ
📎تصاویر دیده نشده از شوخی و نکتهسنجی #حاج_قاسم_سلیمانی با یکی از #رزمندگان، پیش از #آزادسازی_شهر_المحلبیه در استان نینوا...
#دلتنگ_خندههای_قشنگتم_فرمانده
الهی الحقنا بالشهدا والصالحین
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
خبر دارید...
هنوز که هنوز است #حمید_باکری از #عملیات فاتحانه خیبر بر نگشته... .
خبر دارید که #غلامحسین_توسلی آن دلیرمرد
خطه #جنوب مهمان نهنگ های خلیج فارس شد و برنگشت...
..از #ابراهیم_هادی خبری دارید... .
بعد از اینکه یارانش را از #کانال_کمیل به عقب بازگرداند
دیگر کسی او را ندید...
از جوانانی که خوراک کوسه های #اروند شدند خبری دارید... .
.هنوز از #شلمچه صدای #اذان بچه ها می آید... .
هنوز صدای مناجات #رزمندگان از #حسینیه
#حاج_همت به گوش می رسد... .
.هنوز وصیت نامه شهدا خشک نشده؛
#خواهرم #حجاب.... #برادرم #نگاه....
هنوز که هنوز است #شهدا می ترسند
از اینکه #رهبر رو تنها بگذاریم... .
و هنوز که هنوز است شهدا بند پوتینهایشان را باز نکرده اند
و منتظر منتقم #حسین علیه السلام هستند تا دوباره در رکابش شهید شوند.....
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
مرغ دلم به عشق شما پر کشیده است
تا آسمان کرببلاتان پریده است
من آمدم برای شما نوکری کنم
من را خدا برای همین آفریده است
🌊عکس : #هورالعظیم_#عاشقان اباعبدالله #رزمندگان #لشکر ویژه ۲۵ #کربلا
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
در زمان فتنه 88 گفته بود هرکس از #سید علی حمایت نکند فردا #امام زمانش را همراهی نخواهد کرد یعنی با آن #سن کم ذوب در #ولایت بود.
همیشه از من بعنوان پدرش میخواست #خاطرات #جبهه و #جنگ را بازگو کنم. وقتی از #عملیاتها و #خاطرات #رزمندگان برایش صحبت میکردم انگار داشت #پرواز میکرد.
#عاشق #روایت فتح بود تا جایی که وقتی #روایت فتح پخش میشد میرفت جلوی تلویزیون مینشست. همیشه میگفت مایی که انقدر درس خواندهایم نمیتوانیم مثل این #رزمندههایی که بعضاً سواد کمی هم دارند باشیم
یکبار حین تماشای#روایت فتح دستهایش را بلند کرد و گفت: "خدایا ای کاش ماهم در زمان #جنگ بودیم و اینقدر #حسرت #دفاع مقدس را نمیخوردیم. اگر من #شهید نشوم نامردی ست"😭
#شهیدمدافع امنیت رضا قربانی میانرودی🌷
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo