eitaa logo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
4.5هزار دنبال‌کننده
33.6هزار عکس
15.5هزار ویدیو
131 فایل
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo جهت ارتباط با خادمین شهدا 🌷 خواهران 👇 @sadate_emam_hasaniam @labike_yasahide @shahid_40 کپی بنر و ریپ کانال ممنوع
مشاهده در ایتا
دانلود
رؤیای صادقه ✨یک شب یکی از اقوام خواب عجیبی دیده بود. همسر مرا در خواب به همراه جمعیت زیادی از سربازان، در امام زاده پنج تن شهرمان، دیده بودند که خود را برای برگزاری مراسمی آماده می کردند. وقتی از همسرم دلیل حضورشان را سؤال می کنند، در جواب می گویند: مگر خبر ندارید که امام دارند می‌آیند؟! وقتی‌که خبر ارتحال امام خمینی (رحمة ‌الله علیه) منتشر شد ما به راز این خواب پی بردیم. اصغر ولی زاده🌷 : 1365/5/8 شهادت: نبرد با رژیم بعثی _ گردان 207رزمی - خوزستان https://eitaa.com/piyroo
✨از مرخصی برگشته بود. زیاد اهل قناعت بود و خجالت می‌کشید که از پدر پول بخواهد. برای همین به مادر گفت: «لطفاً به بابا بگو اگه پول داره کمی بهم بده وگرنه اصلاً اصرار نکن. » پدر آمد و مقداری پول به او داد و گفت: «جنگه پسرم؛ می‌تونی اصلاً سربازی نری. بمون و به من کمک کن. من دست تنهام. » برگشت به بابام گفت: «من سرباز امام هستم و باید برم. » بابام گفت: «بی‌خیال شو پسر! جنگه، خطرناکه، می‌میری. » اما او از حرفش کوتاه نمی‌آمد. پدر هم بهتر دید که بحث را تمام کند. بعد از رفتن پدر، او، من و برادر کوچک‌ترم را بغل کرد؛ یک ده تومانی به ما داد و گفت: «این پول‌ها تازه اومده توی بازار. این عکس رو هم که می‌بینی عکس امامه. او رو بشناسید.» شهید عبدالله بنیات🌷 شهادت: ۴/۸/۱۳۶۱ شهادت: درگیری با معاندین ضد انقلاب _ پایگاه کرسی، کردستان https://eitaa.com/piyroo
✨کلاس اول راهنمایی بودم. معلم دینی تک تک دانش آموزان کلاس را امتحان کرد. از همه ما خواست جلوی بقیه نماز را به طور کامل بخوانیم. من بلد نبودم. به همین دلیل با چشم گریان آمدم خانه. عبدالله همان شب مرا به مسجد برد و نماز خواندن را یادم داد. آموزش مقداری طول کشید اما او صبور و با حــوصله بـود: «تا یاد نگیری نمی ریم» # شهید عبداله نيرومندتپه🌷 :24/7/1358 شهادت: درگیری با قاچاقچیان _ آذربایجان غربی https://eitaa.com/piyroo
✨علی بعد از چهار خواهر به دنیا آمده بود و خیلی برای پدرم عزیز بود. با این وجود مردانه فکر می کرد و تصمیم می گرفت. معتقد بود که دفاع از مملکت مثل نماز خواندن واجب است. وقتی به صورت داوطلبانه برای سربازی اسم نوشت و قرار شد برود زاهدان، پدرم مخالفت کرد. علی گفت: اگه شما تونستید نماز نخونید، من هم می تونم نرم! ... من باید برم! علی حسن فتحی🌷 : 1368/7/1 شهادت: درگیری باسوداگران مرگ در منطقه عملیاتی میرجاوه https://eitaa.com/piyroo
صبح که خواست برود دبیرستان دیدم کفش هایش را برداشت و خلاف همیشه به سمت در پشتی منزل رفت. با تعجب پرسیدم: مادر جون چرا از در اصلی نمی ری؟ اینجوری که برای رسیدن به مدرسه باید دور بزنی! اشاره کرد به خانه همسایه مان که روبروی در حیاط بود: دخترشون هم زمان با من می ره مدرسه. می خوام معذّب نباشه. محمدجواد عظیمی🌷 : 1364/12/14 شهادت: حادثه رانندگی _دهلران استان ایلام https://eitaa.com/piyroo