eitaa logo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
4.5هزار دنبال‌کننده
33.6هزار عکس
15.5هزار ویدیو
131 فایل
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo جهت ارتباط با خادمین شهدا 🌷 خواهران 👇 @sadate_emam_hasaniam @labike_yasahide @shahid_40 کپی بنر و ریپ کانال ممنوع
مشاهده در ایتا
دانلود
ـــــــــــــ✼💐✼ـــــــــــــ ــ بِسم رَب الشُهدا وَ الصِدیقین ـــ :نریمان  :مددی مژدهی   : ناصر : ۱۳۶۶/۶/۲۹ : ۱۳۹۰/۱۲/۲۷ 🔶 جزء هشت سال دفاع مقدس نبود؛ ولی یکی از شهدای چندین ساله ی و بوده که دائم با رمز (ع) به منظور دفاع از ، و با افکار شوم دوَل غرب در جنگ بود. 🔶 یکی از شاخص ترین چهره های فرهنگی استان گیلان و شهرستان رشت که با عمده ترین موسسه های کشور تعامل فراوان داشته و بعضاً  در برخی محافل و مجالس به عنوان هنرمند نیز از وی یاد می شود یکی از مدیران با قدرت در مقابل با و بود. 🔶 در زمینه های فراوان از قبیل و ، ، و همچنین و و... مهارت و تخصص خاصی داشته و به کرّات دیده شده که از این هنر ها جهت ایجاد فضا و جبهه ای قدرتمند در مقابله با حملات فرهنگی دشمنان ، و بکارگیری نموده است. 🔶وی زندگی بسیار ساده ای داشته و یکی از مدیران موسسه فرهنگی،مذهبی آفتاب هشتم واقع در مرکز شهرستان رشت بود که تقریباً تمامی اوغات شبانه روز خود را در این مکان فرهنگی سپری می نمود. 🔶 و قطعاً در زمان حیات یک مهره بسیار خوب و کشور بود. 🔶این یکی از خادمای خالص و فرهنگی استان گیلان-شهرستان رشت... 🔶همشهریا که خوب میشناسنش... 🔶اما جا داره دنیا بدونه این شهید کی بوده...؟ 🔶 یه بچه بود...اما تموم وقتشو واسه میذاشت کار اصلیش مدیریت موسسه آفتاب هشتم و طراحی و اجرای دکور بود اما به همه سپرده بود که هرکی دکور میخواد من بدون هزینه قبول میکنم...واسه همین بیشتر دکور هاش واسه و بود حتی دکور دیوار و سقف موسسه....راستی حوزه هنری گیلان در پروژه طراحی دیوار گلزار شهدای مرکز استان گیلان یه چهره شهدایی میخواست که طبق بررسی اساتید چهره این (البته در زمان زندگی آقا نریمان) شد الگوی طراحی دیوار گلزار شهدا... 🔶در ضمن یکی از نوکرای (ع) بود... 🔶واسه اینکه ۶ بار رکاب زنان و ۱ بار پیاده به پابوس (ع) رفته بود و ارادت فوق العاده ای به (ع) داشت همین بس که اسم محل کارش آفتاب هشتم ، هیئتش (ع) و زمان پیرهنی که تنش بود و گردنبندی که گردنش بود اسم زیبای (ع) روش بود موقع هم پرچم گنبد (ع) رو پیکرش بود... 🔶فکرشو بکن در زمان زنده بودن اول عکسشو بالای دیوار مزار کشیدن بعدشم وقتی از زیارت تربت برمیگشت(بر اثر صانحه تصادف)از همون جا پر کشیدو بالا رفت... 🔶...انشالله عاقبت همه بچه هیئتیا وصل بشه به عاقبت این بزرگوار... .:: شادی روح پاکش صلوات::. (ع)...
🇮🇷بہ مناسبت 🇮🇷 ⭕️ انتخابات ٢٢ خرداد ٨٨ ڪه ٨۵ درصد از مردم ما در آن شرڪت ڪردند و این میزان از در تاریخ برگزاری انتخابات ها در دنیا ڪم نظیر بود می توانست منافع معنوی ، اجتماعی وسیاسی بسیاری برای ما داشته باشد ، دشمنان اما برای ما چالشی را پدید آوردند تا عڪس آن منافع یعنی هزینه های سیاسی ، اجتماعی و معنوی بسیاری را بہ نظام ما تحمیل ڪنند . ٨٨ یڪی از بزنگاههای سیاسی ڪشور و یڪ آزمون بزرگ سیاسی برای همہ جریان های سیاسی بود . در حقیقت در این ، چهره حقیقی و میزان همراهی واقعی جریانات سیاسی ڪشور با انقلاب بہ خوبی روشن شد . فتنه ٨٨ نشان داد ڪه ڪار گسترده‌ای را از قبل برای «شڪار نخبگان» در برخی از فرصت ها مانند « » طراحی ڪرده بود تا نخبگان سیاسی ما را در این آزمون تاریخی گمراه ڪند . در این آزمون هر ڪدام از نخبگان به تناسب خود بہ نظام مقدس جمهوری اسلامی یا زاویه ای ڪه با نظام داشتند عمل ڪردند . 📍 از یڪ دیدگاه می توان ۴ گروه افراد را در جریان فتنه از هم تفڪیک ڪرد : ١. عده‌ای ڪه مشخص شد دشمن در آنها ڪرده است و در نقش پیاده نظام بازیچہ دشمن شدند و خیانت بزرگی را رقم زدند . ٢. برخی دیگر بازی خوردند و با تحلیل های غلط در میدان دشمن عمل ڪردند و حرڪت جریان «فتنه» را تأیید ڪردند . ٣. برخی نخبگان فڪری و سیاسی ڪشور هم تحت تأثیر تحلیل های ناڪافی و وابستگی های مختلف در مقابل «فتنه» سڪوت ڪردند . ٤. و برخی نیز در صراط مستقیم انقلاب و بہ تأسی از گفتمان و مواضع محڪم و روشن رهبر معظم انقلاب با فتنہ گران مقابلہ ڪردند و بہ درباره فتنہ پرداختند . ✔️ اما بحمداللہ این چالشی ڪه دشمنان انقلاب اسلامی بوجود آوردند با مواضع هوشمندانہ معظم انقلاب و با هوشمندانہ و با بصیرت مردم در همین حماسه ماندگار #٩دی خنثی شد . از این منظر #٩دی اتفاق ڪوچڪی نبود . ٩دی رویداد بزرگی بود ڪه با تبیین ، حمایت و تأیید رهبری معظم انقلاب جایگاه حقیقی خود را پیدا ڪرد و تبدیل بہ «یوم الله» گردید . ٩دى https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📛💥از ۸۸ تا ۹۸ ⚠️رهبرانقلاب؛ همه حواسشان را جمع کنند... شاید این جنجال 97 یک فریب باشد و نقشه فتنه را برای سال 98 کشیده باشن... https://eitaa.com/piyroo
🌼بسم الله الرحمن الرحیم 🌼 ✋🏻 !✋🏻 💥جشن چهل سالگی انقلاب یک بزرگ ملی است ! 💥یک وحدت است ! 💥اینجا نباید هرکسی خودش را بزند ! 💥حتی ساز هم اینجا کاربردی ندارد ! 💥انتقاد از دولت و مجلس ومسئولین و ... ... همه در جای خود است ! 💥اما اینجا نقطه همه انرژی متراکم ملت برای نمایش ملی است ! 💥اینجا دیگر نمی کند که حسن روحانی باشد یا علی لاریجانی یا جهانگیری و یا امام جمعه ... 💥اینجا حسن روحانی بعنوان یک ملت می خواهد از انقلاب اسلامی در برابر قسم خورده دفاع کند ! 💥اینجا از آن حساسی است که نباید بر روحانی بعنوان رییس جمهور قانونی این کشور داد ! 💥اینجا هرکسی که باشد حرفش ملی است ! 💥اینجا همه و همه انقلابند ! 💥راهپیمائی ۲۲ بهمن باید اقتدار و وحدت ملی باشد ! 💥حواسمان را جمع کنیم ! 💥اینجا محل بر علیه و نظام نیست ! 💥دشمن برای روز بزرگ دارد ! 💥می خواهد ۲۲ بهمن را در حد یک به وضع موجود تقلیل دهد ! 💥شاید از همینجا برآورد ! 💥مبادا این بازی کثیف را بخوریم ! 💥اینجا دولت و مجلس و قوه قضائیه و دولتمردان با همه که به آنها داریم در مردم هستند ! 💥از اینجا نباید پیام به دنیا شود ! 💥اعتراض مردم به موجود در جای خودش است ! 💥اما ۲۲ بهمن این ! 💥ممکن است دوستانی بر من بگیرند ! 💥اما باور کنید تفرقه انگیز و اعتراضی دقیق به دشمن برای کردن ای خطرناک است ! 💥شعار بر دولت و مسئولین در ۲۲ بهمن درنهایت به کشور و ملت تمام می شود ! 💥مبادا در این دشمن شویم ! 💥در ۲۲ بهمن فقط یک از انقلاب دفاع می کنیم ! 💥💥۲۲ بهمن روز جانانه از انقلاب است ! https://eitaa.com/piyroo
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥⭕️ #مستند_فریب فصل دوم پشت پرده #فتنه۹۸ #افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روایتی تکان دهنده از آتش زدن شهید سید علی رضا ستاری توسط اصلاح طلبان حامی میر حسین موسوی در فتنه سال ۸۸ این جماعت زامبی و قاتل اسم خودشون گذاشته بودن معترض!!! البته زامبی های اصلی و قاتل و خونخوار سران خبیث فتنه هستن ۸۸ https://eitaa.com/piyroo
*┄┄┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄┄┄* 👌امیر بیان علیه السلام: 👈 در ها چونان شتر دوساله باش، نه پشتی دارد که سواری دهد و نه پستانی تا او را بدوشند. ♦️نهج البلاغه، حکمت ۱♦️ https://eitaa.com/piyroo 🕊
مداحی آنلاین - باز هم از فتنه قابیل رد کاروان - میثم مطیعی.mp3
6.76M
⏯ #شعرخوانی #حماسی #انقلابی 🍃باز هم از #فتنه قابیل رد شد کاروان 🍃با تولای علی از نیل رد شد کاروان 🎤میثم #مطیعی 👌بسیار شنیدنی #افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo
enghelabi.mp3
5.51M
مداحی انقلابی سیدرضا نریمانی نگاه من به کربلاست... مرید عباسم هنوز.... یه لحظه کوتاه نمیام... رو #فتنه حساسم هنوز.... #شور_انقلاب #باهم_گوش_کنیم #افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo
⭕️پیش بینی علامه کورانی از وقوع درگیری عظیم سیاسی: 🔸چنان که من از روایات جست‌وجو کرده‌ام، ‌در سال ظهور امام مهدی (عج) در داخل ایران درگیری سیاسی بین دو جناح وجود خواهد داشت.. 📚عصر ظهور / نقش ایران در عصر ظهور 🔷 برخی مراجع عظام ، علما ، ائمه جمعه و ده ها تن از سیاسیون ، تئوریسین ها و محققین مهدویت به بروز فتنه ای عظیم در آینده خبر میدهند که این همه هشدار بی دلیل نخواهد بود . یقینا زیر ساخت فتنه نهایی رویت شده است . امام خامنه ای پس از فروکش فتنه 88 فرمودند:  🔹«منتظر امتحانات جدی تری باشید ، خود را تجهیز کنید و آماده بشوید که فتنه بزرگتری در راه است» 📚 بیانات در تاریخ ۲۳ بهمن ۸۸. 🔶پیش بینی عجیب مرحوم آیت الله مولوی قندهاری : 🔸فتنه ای به وجود می آید (فتنه 88) و بعد از آن فتنه اکبر است . من در آن زمان نیستم اما شما خودتان را سپر بلای این سید عظیم الشان ، مقام معظم رهبری ، قرار دهید چون ایشان سپهسالار امام زمان (عج) هستند . 😔 یا الله یا رحمن یا رحیم یا مقلب القلوب ثبت قلبی علی دینک!! ‼️ دوستان عزیز منتظر توجه داشته باشید : طبق بیانات علامه کورانی صاحب کتاب عصر ظهور ، بین دو جناح اصلی سیاسی هست ! اصلی !!! ‼️ یعنی اصلاح طلب ها و اصولگراها !! ‼️ما اصولگرای خوب و اصلاح طلب خوب داریم که در این میان خود حضرت اقا رو میشه مثال بارز اصلاح طلبی بر اساس اصول دین دانست! این دوتا از هم جدا نیست و افرادی که پا به پای اقا هستن نام دارند!! انقلاب کردیم برای انقلاب بزرگتر !!! ⚠️ متاسفانه چند بار اصلاح طلب ها فتنه ای کردن در سال 87 و 88 و کلی به نظام اسیب رسید و ما ان چنان که مورد نظر رهبر و امام زمان عج بود رشد نکردیم! 😏 ممکن است اینبار از سمت اصولگراهایی باشد که کرده اند! هر دو حزب نشانه های یک عظیم را دارند!! هدف دشمن هم همینه !! جنگ و اختلاف داخلی برای جلوگیری از انجام !! دقت کنید دوستان امروز حق و باطل در هم امیخته و ما باید برای تشخیص ان به سخنان رهبر و روایات و سخت بزرگان توجه کنیم !! ‼️ امام خمینی ره فرمود ببینید در جریان های سیاسی دشمن کجاست! دشمن الان کدام طرف قضیه است؟ ⚠️ موج عظیم حمله به و حمله به قوه قضایی از طرف دشمنان کاملا واضح هست! ببینید امروز چه کسانی دارند رهبری را تضعیف می کنند! ‼️ صدا و سیما . سپاه . قوه قضایی بازوان رهبری هستن! درسته ایراداتی هست در این دستگاه ها اما مسئله که اقا فرمود را فراموش نکنید! خیلی ها در این دستگاه ها نفوذ کرده اند به اسم اصلاح طلب و اصولگرا با نماز و روزه و عمامه و ... !! باید شناسایی و برکنار شوند! اما گاهی چنان در بدنه نظام نفوذ کرده اند که حذف انها بدبینی مردم نسبت به نظام را بیشتر می کند! ‼️ بعضی وقت ها صلاح این است که ما فقط داشته باشم و سخنان بیهوده دشمنان را توجه نکنیم! به زودی بر همگان روشن خواهد شد و بهترین کار در این زمان توکل و توسل به خداوند و اهل بیت است و پشتیبان ولی فقیه بودن!! ⚠️ دقت کنید الان چه کسانی همسو با کانال معاند و ضد انقلاب های خارج نشین و اصلاح طلب های تندرو بهایی فعالیت می کنند https://eitaa.com/piyroo 🕊
شهـید صادق مزدستان: 🌹مادرم ! هـر گاہ خواستے . . . شهـادتم را بہ رخِ انقلاب بڪشی ، زینب را بہ یاد بیاور🕊 https://eitaa.com/piyroo ┄┅═✼🍃🌺🍃✼═┅┄ ۸۸ یاد شهدا باصلوات سلامتی صلوات سلامتی صلوات
🌹«حاضرم ثواب ۷۰ سال نماز شبم را با یک شب مراقبت شما از بیماری عوض کنم.» /علامه طباطبایی خطاب به یک پرستار / منبع: سیره علما 🌹روز پرستار، سالروز ولادت حضرت زینب(س)، مبارک باد🌹 https://eitaa.com/piyroo 🕊 ۸۸ سلامتی صلوات
🍃ابراهـــیم هـادی . 🍃حتی از اسمش هم درس‌ها می توانی بگیری .مانند ، بت شکن و مانند ، هدایت کننده ❤️ . 🍃سرگذشت زندگی‌اش📖 را ورق بزنی پر است از شکستِ بت های نفسانی، جسمانی و روحانی. . 🍃هدایت کننده و پر از نور 🌟هدایت، از بچه های محل تا سربازان حزب بعث. . 🍃ابراهیم هادی است که زمانی سراغمان می آید که راه گم کرده ایم و آنقدر شده ایم که باید دستمان گرفته شود😔 . 🍃به قول 🌺چشم او هرگز طغیان نکرد؛ برای همین با اولین نگاه به چهره اش تا مغز استخوان انسان نفوذ می کند😔 . 🍃آدمی است که زندگی اش ، لحظه شــ🌺ــهادتش و بعد از رفتنش هرگز، کمک کردن را یادش نرفته و نمی رود😭 . 🍃 کانال کمیل را به اسم تو شناخته ایم و کرده ایم برای 😞 🍃گشته ایم همه برگشتند جز تو. درکانال فقط تو مانده ای😭 . 🍃دست هایم را که روی خاک کمـیل گذاشتم گرمای وجودت را در خودم عجیب احساس کردم😥 من باتو کردم، اگر بیعتم شکست تو به بزرگواری خودت 😓 . 🍃حال ما ایستاده ایم تا آخرین نفس . 🕊حال که همه پرکشیده اند. . 🍃حال که همه دونده هایمان دویده و رسیده اند. . 🍃حال که ما در روبرو نیل دادیم و پشت سر سپاه فرعون و در بین جمعیت های گوساله سامری . (آماده شو بهر آن صبح اهورایی، چیزی نمانده تا آن سبز مسیحایی) . ✍️به قلم . 🍃به مناسبت تولد . 📅تاریخ تولد: ۱۳۳۶/۲/۱ . 📆تاریخ شهادت: ۱۳۶۱/۱۱/۲۲ . ❣️محل شهادت : . 🕊وضعیت پیکر : 🥀یادبود: 🌷 # https://eitaa.com/piyroo ✾•┈┈••✦🌸✦••┈┈•✾
✍️ دستم به دیوار مانده و تنم در گرمای شب ، از سرمای ترس می‌لرزید و صدای عباس را شنیدم که به عمو می‌گفت :«وقتی با اون عظمتش یه روزم نتونست کنه، تکلیف آمرلی معلومه! تازه اونا بودن که به بیعت‌شون راضی شدن، اما دست‌شون به آمرلی برسه، همه رو قتل عام می‌کنن!» تا لحظاتی پیش دلشوره زنده ماندن حیدر به دلم چنگ می‌زد و حالا دیگر نمی‌دانستم تا برگشتن حیدر، خودم زنده می‌مانم و اگر قرار بود زنده به دست بیفتم، همان بهتر که می‌مُردم! حیدر رفت تا فاطمه به دست داعش نیفتد و فکرش را هم نمی‌کرد داعش به این سرعت به سمت آمرلی سرازیر شود و همسر و دو خواهر جوانش داعش شوند. اصلاً با این ولعی که دیو داعش عراق را می‌بلعید و جلو می‌آمد، حیدر زنده به می‌رسید و حتی اگر فاطمه را نجات می‌داد، می‌توانست زنده به آمرلی برگردد و تا آن لحظه، چه بر سر ما آمده بود؟ آوار وحشت طوری بر سرم خراب شد که کاسه صبرم شکست و ضجه گریه‌هایم همه را به هم ریخت. درِ اتاق به ضرب باز شد و اولین نفر عباس بود که بدن لرزانم را در آغوش کشید، صورتم را نوازش می‌کرد و با مهربانی همیشگی‌اش دلداری‌ام می‌داد :«نترس خواهرجون! موصل تا اینجا خیلی فاصله داره، هنوز به تکریت و کرکوک هم نرسیدن.» که زن‌عمو جلو آمد و با نگرانی به عباس توصیه کرد :«برو زودتر زن و بچه‌ات رو بیار اینجا!» عباس سرم را بوسید و رفت و حالا نوبت زن‌عمو بود تا آرامم کند :«دخترم! این شهر صاحب داره! اینجا شهر امام حسنِ (علیه‌السلام)!» و رشته سخن را به خوبی دست عمو داد که او هم کنار جمع ما زن‌ها نشست و با آرامشی مؤمنانه دنبال حکایت را گرفت :«ما تو این شهر مقام (علیه‌السلام) رو داریم؛ جایی که حضرت ۱۴۰۰ سال پیش توقف کردن و نماز خوندن!» چشم‌هایش هنوز خیس بود و حالا از نور ایمان می‌درخشید که به نگاه نگران ما آرامش داد و زمزمه کرد :«فکر می‌کنید اون روز امام حسن (علیه‌السلام) برای چی در این محل به رفتن و دعا کردن؟ ایمان داشته باشید که از ۱۴۰۰ سال پیش واسه امروز دعا کردن که از شرّ این جماعت در امان باشیم! شما امروز در پناه پسر (سلام الله علیهما) هستید!» گریه‌های زن‌عمو رنگ امید و گرفته و چشم ما دخترها همچنان به دهان عمو بود تا برایمان از کرامت (علیه‌السلام) بگوید :«در جنگ ، امام حسن (علیه‌السلام) پرچم دشمن رو سرنگون کرد و آتش رو خاموش کرد! ایمان داشته باشید امروز آمرلی به برکت امام حسن (علیه‌السلام) آتش داعش رو خاموش می‌کنن!» روایت عمو، قدری آرام‌مان کرد و من تا رسیدن به ساحل آرامش تنها به موج احساس حیدر نیاز داشتم که با تلفن خانه تماس گرفت. زینب تا پای تلفن دوید و من برای شنیدن صدایش پَرپَر می‌زدم و او می‌خواست با عمو صحبت کند. خبر داده بود کرکوک را رد کرده و نمی‌تواند از مسیر موصل به تلعفر برسد. از بسته بودن راه‌ها گفته بود، از تلاشی که برای رسیدن به تلعفر می‌کند و از فاطمه و همسرش که تلفن خانه‌شان را جواب نمی‌دهند و تلفن همراه‌شان هم آنتن نمی‌دهد. عمو نمی‌خواست بار نگرانی حیدر را سنگین‌تر کند که حرفی از حرکت داعش به سمت آمرلی نزد و ظاهراً حیدر هم از اخبار آمرلی بی‌خبر بود. می‌دانستم در چه شرایط دشواری گرفتار شده و توقعی نداشتم اما از اینکه نخواست با من صحبت کند، دلم گرفت. دست خودم نبود که هیچ چیز مثل صدایش آرامم نمی‌کرد که گوشی را برداشتم تا برایش پیامی بفرستم و تازه پیام عدنان را دیدم. همان پیامی که درست مقابل حیدر برایم فرستاد و وحشت حمله داعش و غصه رفتن حیدر، همه چیز را از خاطرم برده بود. اشکم را پاک کردم و با نگاه بی‌رمقم پیامش را خواندم :«حتماً تا حالا خبر سقوط موصل رو شنیدی! این تازه اولشه، ما داریم میایم سراغ‌تون! قسم می‌خورم خبر سقوط آمرلی رو خودم بهت بدم؛ اونوقت تو مال خودمی!» رنگ صورتم را نمی‌دیدم اما انگشتانم روی گوشی به وضوح می‌لرزید. نفهمیدم چطور گوشی را خاموش کردم و روی زمین انداختم، شاید هم از دستان لرزانم افتاد. نگاهم در زمین فرو می‌رفت و دلم را تا اعماق چاه وحشتناکی که عدنان برایم تدارک دیده بود، می‌بُرد. حالا می‌فهمیدم چرا پس از یک ماه، دوباره دورم چنبره زده که اینبار تنها نبود و می‌خواست با لشگر داعش به سراغم بیاید! اما من شوهر داشتم و لابد فکر همه جایش را کرده بود که اول باید حیدر کشته شود تا همسرش به اسیری داعش و شرکای درآید و همین خیال، خانه خرابم کرد... ✍️نویسنده: فاطمه ولی نژاد https://eitaa.com/piyroo
✍️ 💠 باور نمی‌کردم ابوالفضل مرا دوباره به این جوان سوری سپرده باشد و او نمی‌خواست رازی که برادرم به دلش سپرده، برملا کند که به زحمت زمزمه کرد :«خودشون می‌دونن...» و همین چند کلمه، زخم‌های قفسه سینه و گردنش را آتش زد که چشمانش را از درد در هم کشید، لحظه‌ای صبرکرد تا نفسش برگردد و دوباره منت حرف دلم را کشید :«شما راضی هستید؟» 💠 نمی‌دانست عطر شب‌بوهای حیاط و آن خانه رؤیای شیرین من است که به اشتیاق پاسخم نگاهش می‌تپید و من همه احساسم را با پرسشی پنهان کردم :«زحمت‌تون نمیشه؟» برای اولین بار حس کردم با چشمانش به رویم خندید و او هم می‌خواست این خنده را پنهان کند که نگاهش مقابل پایم زانو زد و لحنش غرق شد :«رحمته خواهرم!» 💠 در قلب‌مان غوغایی شده و دیگر می‌ترسیدیم حرفی بزنیم مبادا آهنگ احساس‌مان شنیده شود که تا آمدن ابوالفضل هر دو در سکوتی ساده سر به زیر انداختیم. ابوالفضل که آمد، از اتاق بیرونش کشیدم و التماسش کردم :«چرا می‌خوای من برگردم اونجا؟» دلشوره‌اش را به شیرینی لبخندی سپرد و دیگر حال شیطنت هم برایش نمانده بود که با آرامشی ساختگی پاسخ داد :«اونجا فعلاً برات امن‌تره!» 💠 و خواستم دوباره اصرار کنم که هر دو دستم را گرفت و حرف آخرش را زد :«چیزی نپرس عزیزم، به وقتش همه چی رو برات میگم.» و دیگر اجازه نداد حرفی بزنم، لباس مصطفی را تنش کرد و از بیمارستان خارج شدیم. تا رسیدن به سه بار اتومبیلش را با همکارانش عوض کرد، کل غوطه غربی را دور زد و مسیر ۲۰ دقیقه‌ای دمشق تا داریا را یک ساعت طول داد تا مطمئن شود کسی دنبال‌مان نیاید و در حیاط خانه اجازه داد از ماشین پیاده شوم. 💠 حال مادرش از دیدن وضعیت مصطفی به هم خورد و ساعتی کشید تا به کمک خوش‌زبانی‌های ابوالفضل که به لهجه خودشان صحبت می‌کرد، آرامَش کنیم. صورت مصطفی به سفیدی ماه می‌زد، از شدت ضعف و درد، پیشانی‌اش خیس عرق شده بود و نمی‌توانست سر پا بایستد که تکیه به دیوار چشمانش را بست. 💠 کنار اتاقش برایش بستری آماده کردیم، داروهایش را ابوالفضل از داروخانه بیمارستان خریده و هنوز کاری مانده بود و نمی‌خواست من دخالت کنم که رو به مادرش خبر داد :«من خودم برای تعویض پانسمانش میام مادر!» و بلافاصله آماده رفتن شد. همراهش از اتاق خارج شدم، پشت در حیاط دوباره دستم را گرفت که انگار دلش نمی‌آمد دیگر رهایم کند. با نگاه صورتم را در آغوش چشمانش کشید و با بی‌قراری تمنا کرد :«زینب جان! خیلی مواظب خودت باش، من مرتب میام بهت سر می‌زنم!» 💠 دلم می‌خواست دلیل اینهمه دلهره را برایم بگوید و او نه فقط نگران جانم که دلواپس احساسم بود و بی‌پرده حساب دلم را تسویه کرد :«خیلی اینجا نمی‌مونی، ان‌شاءالله این دوره مأموریتم که تموم شد با خودم می‌برمت !» و ظاهراً همین توصیه را با لحنی جدی‌تر به مصطفی هم کرده بود که روی پرده‌ای از سردی کشید و دیگر نگاهم نکرد. کمتر از اتاقش خارج می‌شد مبادا چشمانم را ببیند و حتی پس از بهبودی و رفتن به مغازه، دیگر برایم پارچه‌ای نیاورد تا تمام روزنه‌های را به روی دلم ببندد. 💠 اگر گاهی با هم روبرو می‌شدیم، از حرارت دیدارم صورتش مثل گل سرخ می‌شد، به سختی سلام می‌کرد و آشکارا از معرکه می‌گریخت. ابوالفضل هرازگاهی به داریا سر می‌زد و هر بار با وعده اتمام مأموریت و برگشتم به تهران، تار و پود دلم را می‌لرزاند و چشمان مصطفی را در هم می‌شکست و هیچکدام خبر نداشتیم این قائله به این زود‌ی‌ها تمام نمی‌شود که گره سوریه هر روز کورتر می‌شد. 💠 کشتار مردم و قتل عام خانوادگی روستاهای اطراف، عادت روزانه شده بود تا ۶ ماه بعد که شبکه العربیه اعلام کرد عملیات آتشفشان دمشق با هدف فتح پایتخت توسط ارتش آزاد به‌زودی آغاز خواهد شد. در فاصله ۱۰ کیلومتری دمشق، در گرمای اواخر تیرماه تنم از ترس حمله ارتش آزاد می‌لرزید، چند روزی می‌شد از ابوالفضل بی‌خبر بودم که شب تا صبح پَرپَر زدم و همین بی‌قراری‌ام یخ رفتار مصطفی را آب کرده بود که دور اتاق می‌چرخید و با هر کسی تماس می‌گرفت بلکه خبری از بگیرد تا ساعتی بعد که خبر انفجار ساختمان امنیت ملی کار دلم را تمام کرد. 💠 وزیر دفاع و تعدادی از مقامات سوریه کشته شدند و هنوز شوک این خبر تمام نشده، رفقای مصطفی خبر دادند نیروهای ارتش آزاد به رسیده و می‌دانستم برادرم از است که دیگر پیراهن صبوری‌ام پاره شد و مقابل چشمان مصطفی و مادرش مظلومانه به گریه افتادم... ✍️نویسنده: 🚩 https://eitaa.com/piyroo
✍️ 💠 ابوالفضل از خستگی نفس کم آورده و دلش از غصه غربت می‌سوخت که همچنان می‌گفت :«از هر چهار تا مرز اردن و لبنان و عراق و ترکیه، وارد سوریه میشن و ارتش درگیره! همین مدت خیلی‌ها رو که دستگیر کردن اصلاً سوری نبودن!» سپس مستقیم به چشمان مصطفی نگاه کرد و با خنده تلخی خبر داد :«تو درگیری‌های حلب وقتی جنازه تروریست‌ها رو شناسایی می‌کردن، چندتا افسر و هم قاطی‌شون بودن. حتی یکی‌شون پیش‌نماز مسجد ریاض بود، اومده بوده سوریه بجنگه!» 💠 از نگاه نگران مصطفی پیدا بود از این لشگرکشی جهانی ضد کشورش ترسیده که نگاهش به زمین فرو رفت و آهسته گفت :«پادشاه داره پول جمع می‌کنه که این حرومزاده‌ها رو بیشتر تجهیز کنه!» و دیگر کاسه صبر مادرش هم سر رفته بود که مظلومانه از ابوالفضل پرسید :«میگن آمریکا و می‌خوان به سوریه حمله کنن، راسته؟» و احتمال همین حمله دل ابوالفضل را لرزانده بود که لحظه‌ای ماتش برد و به تنهایی مرد هر دردی بود که دلبرانه خندید و خاطرش را تخت کرد :«نه مادر! اینا از این حرفا زیاد می‌زنن!» 💠 سپس چشمانش درخشید و از لب‌هایش عصاره چکید :«اگه همه دنیا بخوان سوریه رو از پا دربیارن، و ما سربازای مثل کوه پشت‌تون وایسادیم! اینجا فرماندهی با (علیهاالسلام)! آمریکا و اسرائیل و عربستان کی هستن که بخوان غلط زیادی کنن!» و با همین چند کلمه کاری کرد که سر مصطفی بالا آمد و دل خودش دریای درد بود که لحنش گرفت :«ظاهراً ارتش تو داریا هم چندتاشون رو گرفته.» و دیگر هم امن نبود که رو به مصطفی بی‌ملاحظه حکم کرد :«باید از اینجا برید!» 💠 نگاه ما به دهانش مانده و او می‌دانست چه آتشی زیر خاکستر داریا مخفی شده که محکم ادامه داد :«ان‌شاءالله تا چند روز دیگه وضعیت تثبیت میشه، براتون یه جایی می‌گیرم که بیاید اونجا.» به‌قدری صریح صحبت کرد که مصطفی زبانش بند آمد و ابوالفضل آخرِ این قصه را دیده بود که با لحنی نرم‌تر توضیح داد :«می‌دونم کار و زندگی‌تون اینجاس، ولی دیگه صلاح نیس تو داریا بمونید!» 💠 بوی افطاری در خانه پیچیده و ابوالفضل عجله داشت به برگردد که بلافاصله از جا بلند شد. شاید هم حس می‌کرد حال همه را بهم ریخته که دیگر منتظر پاسخ کسی نشد، با خداحافظی ساده‌ای از اتاق بیرون رفت و من هنوز تشنه چشمانش بودم که دنبالش دویدم. روی ایوان تا کفشش را می‌پوشید، با بی‌قراری پرسیدم :«چرا باید بریم؟» قامتش راست شد، با نگاهش روی صورتم گشت و اینبار شیطنتی در کار نبود که رک و راست پاسخ داد :«زینب جان! شرایط اونجوری که من فکر می‌کردم نشد. مجبور شدم تو این خونه تنهات بذارم، ولی حالا...» که صدای مصطفی خلوت‌مان را به هم زد :«شما اگه می‌خواید خواهرتون رو ببرید، ما مزاحمتون نمیشیم.» 💠 به سمت مصطفی چرخیدم، چشمانش سرد و ساکت به چهره ابوالفضل مانده و از سرخی صورتش حرارت پیدا بود. ابوالفضل قدمی را که به سمت پله‌های ایوان رفته بود به طرف او برگشت و با دلخوری پرسید :«یعنی دیگه نمی‌خوای کمکم کنی؟» مصطفی لحظه‌ای نگاهش به سمت چشمان منتظرم کشیده شد و در همان یک لحظه دیدم ترس رفتنم دلش را زیر و رو کرده که صدایش پیش برادرم شکست :«وقتی خواهرتون رو ببرید پیش خودتون، دیگه به من نیازی ندارید!» 💠 انگار دست ابوالفضل را رد می‌کرد تا پای دل مرا پیش بکشد بلکه حرفی از آمدنش بزنم و ابوالفضل دستش را خوانده بود که رو به من دستور داد :«زینب جان یه لحظه برو تو اتاق!» لحنش به حدی محکم بود که خماری خیالم از چشمان مصطفی پرید و من ساکت به اتاق برگشتم. مادر مصطفی هنوز در حیرت حرف ابوالفضل مانده و هیچ حسی حریف مهربانی‌اش نمی‌شد که رو به من خواهش کرد :«دخترم به برادرت بگو بمونه!» و من مات رفتار ابوالفضل دور خودم می‌چرخیدم که مصطفی وارد شد. 💠 انگار در تمام این اتاق فقط چشمان مرا می‌دید که تنها نگاهم می‌کرد و با همین نگاه، چشمانم از نفس افتاد و او یک جمله از دهان دلش پرید :«من پا پس نکشیدم، تا هر جا لازم باشه باهاتون میام!» کلماتش مبهم بود و خودش می‌دانست آتش چطور به دامن دلش افتاده که شبنم روی پیشانی‌اش نم زد و پاسخ تعجب مادرش را با همان صدای گرفته داد :«ان‌شاءالله هر وقت برادرشون گفتن میریم زینبیه.» 💠 و پیش از آنکه زینبیه به آرامش برسد، سوریه طوری به هم پیچید که انبار باروت داریا یک شبه منفجر شد. هنوز وارد شهر نشده و که از قبل در لانه کرده بودند، با اسلحه به جان مردم افتادند... ✍️نویسنده: 🚩 https://eitaa.com/piyroo
📚 ⛅️ 7⃣ 💢 به او شود و خونش را بر زمین بریزد:مردم ! خداوند تعالى که خود دنیاست ، آن را خانه🏡 نابودى و زوال قرار داده است . این خانه این است که حال دل بستگان به خویش را مى کند. 🖤 کسى است که فریب او را بخورد و بخت برگشته کسى است که در دام هاى او بیفتد.مردم ! دنیا شما را نفریبد، هر که به دنیا کند، دنیا زیر پایش امیدش را خالى مى کند و هر که طمع به دنیا ببندد، دنیا ناکامش مى سازد.من اکنون شما را در کارى هم پیمان مى بینم که باعث برانگیختن شده. 💢 خداى کریم از شما روى گردادنده و عذاب خویش را بر شما حلال کرده. مردم ! خداى ما خدایى است و شما بد هستید.به محمد پیامبر ایمان و طاعتش را گردن نهادید و سپس به فرزندان او آوردید و کمر به عترت او بستید.... 🖤اکنون این 👹است که بر شما مسلط شده و حضور خدا را در دلهایتان 💖به غیبت کشانده . پس بر شما و مقصد و مقصود شما..... ما از آن خداییم و به سوى او باز مى گردیم اما پیش روى ما قومى است که از پس ایمان ، به رسیده است. و قومى که غرقه ستم است هماره از ساحل لطف و رحمت خدا دور باد... 💢 امید نه،... که آرزو دارى این امت از امام ، این قبیله پشت کرده به رائد، این قوم روبرتافته از قائد با این کلام تکان دهنده و سخنان هشیارکننده ، ناگهان ، آب💧 رفته را به جوى بازگرداند و شکسته💔 را ترمیم کند. 🖤اما ، فقط صداى است که سم بر زمین🌍 مى کوبند و بى تابى سوارانشان را براى هجوم تشدید مى کنند.دوست دارى از بردارى و صداى ضجه سنگ و خاك و کلوخ را به آنها بشنوانى و بفهمانى که از سنگ و خاك و کلوخ کمترند آنها که چشم بر تابش آفتاب حقیقت مى بندند. دوست دارى پرده از بردارى و ملائک را نشانشان دهى که چگونه صف در صف ، گرداگرد امام حلقه زده اند 💢 و اشک😭 چشمهایشان شبنم آسا بر گلبرگ🌺 بالهایشان نشسته و گریه هایشان خاك پاى 👣امام را تر کرده است.🕊فرشتگانى که ضجه مى زنند: اتجعل فیها من یفسد فیها و یسفک الدماء(1)و امام با تکیه بر خدا، در گوششان زمزمه مى کند:.. ...... - - ------••~🍃🌸🍃~••------ - - https://eitaa.com/piyroo - - ------••~🌸🍃🌸~••------ - -
🌹عرض ارادتی به فقیه انقلابی آیت‌الله یزدی از علاقمندان صدیق امام خمینی و از علمای مبارز قم بودند که در دوران پرفراز و نشیب مبارزات، استوار و پایدار مسیر مبارزه را ادامه داد. ایشان همواره تبعیدگاه های خود را به مرکز نشر علوم اهل بیت علیهم السلام و پایگاه بسط مبارزات اسلامی تبدیل می کرد. مشارکت در ایجاد تشکیلات مطالعاتی موسوم به به مدیریت آیت‌الله بهشتی و دبیری علمی ، از مهم ترین فرازهای مجاهدت علمی در باب تئوری سازی برای تحقق حکومت دینی بود. اقدامات تعیین کننده در ایجاد و تثبیت تشکیلات با برکت جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، از فرازهای مهم زندگانی ایشان است. که در و پاسداشت جایگاه شیعه و مقابله با و پروژه ، بسیار اثرگذار بود. حضور فعال و تعیین کننده ایشان به عنوان یکی از در دو نهاد شورای نگهبان و مجلس خبرگان رهبری، کارنامه او را به عنوان تکیه گاهی امن و کارگزاری امین در حافظه تاریخ ثبت کرد. شناخت خطوط انحرافی و شجاعت در مقابله با آن، بصیرت و صراحت لهجه آمیخته با متانت و صبر، مجموعا از ایشان چهره ای بی بدیل ساخته بود که در پاسداشت رابطه حوزه و نظام اسلامی، به عنوان یکی از عناصر کلیدی نقش آفرینی می کرد. پرچمداری در مقابله با ۸۸ و ایستادگی حکیمانه و بدون لکنت در برابر برخی سران و روحانیان فرولغزیده در فتنه، از نقاط اوج کارنامه ایشان است. حفظ سلوک و آداب ناب طلبگی با وجود حضور در عالیترین نهادهای حکمرانی، موجب می شود که ایشان را به عنوان چهره طراز حکمرانی دینی بشناسیم و بشناسانیم. میدان داری آیت‌الله یزدی در مقابل نحله های انحرافی درون حوزه، ویژگی ممتاز ایشان بود که از این میان تقابل با جریان و ، جریان و (خاصه کتابخانه سیاسی) و نهایتا جریان خاصه پدیده مرجع سازی و برخی تشکل های نوپدید حوزوی، قابل ذکر است. تبارشناسی مخالفان آیت‌الله یزدی و بازشناسی خط سیر و گستره تخریب های گسترده علیه این عالم مجاهد، بهترین راه برای شناخت شخصیت و کارنامه سیاسی و حوزوی اوست؛ چه اینکه ماهیت جریان‌های زاویه دار و میزان التزام آنان به اخلاق و انصاف را نیز نمایان می سازد! نوع مواجهه ناجوانمردانه برخی حوزویان با ایشان و بعضا مشارکت در ایشان، از خاطرات تلخ و فراموش ناشدنی حوزویان است. خداوند آن مرد مجاهد و عزیز را با اولیای خویش محشور فرماید و عاقبت امر همه ما را ختم به خیر فرماید. https://eitaa.com/piyroo 🇮🇷
حاج قاسم : بزودی فتنه‌هایی پیش روی خواهید داشت که کل شهدا آرزوی حضور بجای شما را خواهند داشت! اون روز من نیستم، ولی شما پشت آقا را خالی نکنید. https://eitaa.com/piyroo