گمان کنم تو یادت نباشد!
آن شب مهمانی را میگویم...
خدا دعوت بود و تمام دردانه های هستی
دخترها را میگویم!
قرار بود از بین تمام دردانه ها؛
یکی #ملکه شود!
مظهر #نجابت شود!
تمثال #عفاف شود....
قرعه ای درکار نبود.... آزمون بود!
آزمون #پاکی....
تو یادت نمی اید شاید...
که بیست گرفتی !
که سربلند شدی!
و خدا طبقی اورد از نور
درونش دوبال بود...
سیاه بود اما ...
روسفیدت کرد!
و از بین تمام دردانه های هستی؛
تو بودی که #ملکه شدی!
تو بودی که #چادری شدی!....
تو اما شاید یادت نیاید این رویای شیرین را .....