eitaa logo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
4.4هزار دنبال‌کننده
34.3هزار عکس
16هزار ویدیو
133 فایل
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo جهت ارتباط با خادمین شهدا 🌷 خواهران 👇 @sadate_emam_hasaniam @labike_yasahide @shahid_40 کپی بنر و ریپ کانال ممنوع
مشاهده در ایتا
دانلود
رفیقی‌میگفت: شھید‌،‌شھید‌می‌شود✨ مـامُرده‌هـا‌هم،‌خواهیم‌مُرد هـرآنطورکه‌زندگی‌کنیم🍃 هم‌آنطور‌می‌رویم..!🚶🏻‍♂ شھیدانه‌زندگۍکنیم⁩⁩!' 🕊 🌷 ‍‌ https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سِرِّ توحید نهان است در ایمانِ حسن معرفت رنگ گرفته‌ است از عرفانِ حسن امام حسن مجتبی علیه السلام (به روایتی) تسلیت باد.🖤🥀 ‍‌ https://eitaa.com/piyroo
⚠ -حواسِت‌هست...؟! _به خودت! _به اعمالِت! _به گناهات! -که باید جبران کنی و مدام؛ -امروز و فردا می‌کنی✋!! -خودتو جلوی آینه نگاه کن🪞... -داره میگذره.. -عمرِت سَر برسه چی...؟!🥀 ‍‌ https://eitaa.com/piyroo
تو حلب شب‌ها با موتور، حسن غذا و وسائل مورد نیاز به گروهش می‌رسوند. ما هر وقت می‌خواستیم شب‌ها به نیروها سر بزنیم با چراغ خاموش می‌رفتیم. یک شب که با حسن می‌رفتیم غذا به بچه‌هاش برسونیم چراغ موتورش روشن می‌رفت! چند بار گفتم چراغ موتور رو خاموش کن امکان داره قناص‌ها بزنند. خندید. من عصبانى شدم با مشت تو پشتش زدم و گفتم: مارو می‌زنند. دوباره خندید و گفت: مگر خاطرات شهید کاوه رو نخوندی که گفته شب روى خاکریز راه می‌رفت و تیرهاى رسام از بین پاهاش رد می‌شد نیروهاش می‌گفتن فرمانده بیا پایین تیر می‌خورى در جواب می‌گفت اون تیرى که قسمت من باشه هنوز وقتش نشده و شهید مصطفى می‌گفت: حسن می‌خندید و می‌گفت: نگران نباش اون تیرى که قسمت من باشه هنوز وقتش نشده. و به چشم دیدم که چند بار چه اتفاق هایى براش افتاد و بعد چه خوب به شهادت رسید... راوی:شهیدمدافع حرم مصطفی صدرزاده🌷 🕊 ‍‌ https://eitaa.com/piyroo ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
🦋 حجـاب یعنی زیبـایی هـای مـن بـرایِ خــدا حجـابـــ یعنـی خــدایـا می دانـم غیرتتــــــ به من وصفـــ نـا شدنـی ستـــ بـه احــترام غیرتتــــ حجـابــــ بر سر میکنـم قربهً إلــی الله… ‍‌ https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
زائران اربعین یادتان باشد که در مسیر ستون به ستون را مدیون قطره قطره خون شهیدائید... آن ها که پشت پیراهن خاکی نوشتند تا کربلا رسیدن یک یاحسین دیگر 🏴 ‍‌ https://eitaa.com/piyroo
🔴بیانیه حزب الله لبنان پس از شلیک ده‌ها موشک به سمت فلسطین اشغالی ♦️حزب‌الله لبنان بامداد امروز دوشنبه در بیانیه‌ای اعلام کرد که مقر تازه‌تأسیس فرماندهی لشکر ۱۴۶ در جعتون را به واسطه موشک‌های کاتیوشا هدف قرار داده‌است. در این بیانیه ذکر نشده که این حمله در پاسخ به ترور حاج محسن است یا خیر که به این ترتیب جواب اصلی حزب‌الله هنوز از راه نرسیده است. ‍‌ https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 هم دشمنان بدانند و هم دوستان با اخلاص بدانند هم اون دوستانی که گاهی دلشون میلرزه بدونند.... ای آل یهود ، قلعه ها و دژ های شمارا فتح خواهیم کرد همانگونه که مولای ما امیرالمومنین علی ابن ابیطالب این کار را کرد ‍‌ https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
💠 ❁﷽❁ 💠 💠رمـــــان #جانم_میرود 💠 قسمت ۱۰۰ شهاب سر جایش نشست. _به چی میخندی؟؟ مهیا با چشم اشار
💠 ❁﷽❁ 💠 💠رمـــــان 💠 قسمت ۱۰۱ مهیا، اشک هایش را پاک کرد. _مهیا!... مگه چه اتفاقی افتاده که تو اینجوری بهم ریختی... مهیا نفس عمیقی کشید. _مهران...! شهاب آبروهایش را درهم کشید. _مهران کیه؟! _هم دانشگاهیم. _خب؟! _ازم جزوه برده بود؛بعد یه مدت بهم پیام داد، که برم جزوه رو بگیرم. مهیا نفس عمیقی کشید و ادامه داد: _تو رستوران قرار گذاشته بود... من اون موقع با اینکه محجبه نشده بودم و نماز نمیخوندم ولی با پسرا زیاد گرم نمیگرفتم... اونم هی از دست شکستم، سوال میپرسید... اون لحظه اصلا احساس خوبی نداشتم. فقط دوست داشتم از اونجا برم.... دستم رو دراز کردم که جزوه رو ازش بگیرم که اون... شهاب اخم کرد و گفت: _اون چی؟! _اون دستمو گرفت و محکم فشار داد... اشک های مهیا، روی گونه اش سرازیر شد. شهاب از عصبانیت فرمون را محکم فشار داد. مهیا بالرزش ادامه داد: _از اونموقع هی زنگ میـزد و ادعای عاشقی می کرد تو بیمارستان هم خودت دیدیش... با هر حرفی که مهیا می زد... فشار دست شهاب روی فرمون بیشتر می شد. مهیا که عصبانیت شهاب را دید تند تند گفت: _باور کن شهاب من تقصیری ندارم... من اصلا اهل این حرفا نیستم. شهاب، نفس عمیقی کشید و به طرف مهیا برگشت. دستانش را در دست گرفت. _آروم باش مهیا! اشک های مهیا را با دستش پاک کرد و گونه اش را نوازش کرد _میدونم تو تقصیری نداری. _باور کن شهاب.... من اون روز، خیلی اذیت شدم. همش استرس مهران رو داشتم. همه چیز پشت سرهم بود. نمیتونستم به کسی بگم. چون کسی رو نداشتم... _اگه دستم بهش برسه! شهاب لحظه ای فکر کرد و دوباره پرسید: _اون ماشینی که نزدیک بود، بهت بخوره هم کار اون عوضیه؟! مهیا به چشمان سرخ شهاب نگاه کرد. ترسید بگوید کار مهران است میترسید که شهاب کارش را بی جواب نگذارد... _ن... نه کار اون نبود... _مهیا بامن روراست باش. اون تصادف کار اون بود؟! _نه نبود... نگاهش را به بیرون سوق داد؛ تا چشمانش اورا لو ندهند.از استرس ناخون هایش را می جوید.با صدای ضربه ای که شهاب به فرمان زد؛به طرف شهاب برگشت. _چرا به من دروغ میگی مهیا؟! من شوهرتم. چرا نمیگی که کار اون بی همه چیز بوده؟! _ن... نه اون... شهاب اجازه نداد ادامه بدهد.غرید: _دروغ نگو مهیا... دروغ نگو...چشمات لوت دادن ،چرا با من راحت نیستی؟! ها؟! مهیا سرش را پایین انداخت و حرفی نزد.... شهاب عصبی دنده را جابه جا کرد و زیر لب به مهران بدو بیراه می گفت... 👈 .... رمان ✍ نویسنده 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نماهنگ عظم البلا ... همخوانی شهدا ... 🕙سـاعـت عـاشقـے ⚜اکثرو الدعا بتعجيل الفرج فان ذلک فرجکم⚜ سلام و درود بر شهدا و امام شهیدان افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهداےِبجنورد دلتنگ شهادت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💚 هر چند عرصه،تنگ است… هر چند جان به لب شده ایم… هر چند طعم زندگی از یادمان رفته است… هر چند شادی،دیرگاهی است به ما سر نزده… هر چند لب هایمان مدتهاست رنگ لبخند ندیده است… اما در اعماق قلب هایمان نقطه ی روشن و گرمی است که خبر از آمدنت می دهد… تو می آیی و جان می گیریم،می خندیم، شادی می کنیم، امیدوار می شویم… به همین زودی،به همین نزدیکی…... ‍‌ https://eitaa.com/piyroo
🌹بسم رب الشهداء و الصدیقین🌹 🕊🌷 شهدا 🌷🕊 اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَاءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُؤمِنینَ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِساءِ العالَمینَ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم، وَ فُزتُم فَوزًا عَظیمًا، فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَ مَعَکُم. https://eitaa.com/piyroo
ٺمام خنده هایم را نذر کرده ام تا تــو همان باشی که صبح یکی از روزهای خدا عطر دسٺهایت دلٺنگی ام را به باد می سپارد 🕊 🌷 ‍‌ https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا