eitaa logo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
4.5هزار دنبال‌کننده
34.1هزار عکس
15.8هزار ویدیو
133 فایل
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo جهت ارتباط با خادمین شهدا 🌷 خواهران 👇 @sadate_emam_hasaniam @labike_yasahide @shahid_40 کپی بنر و ریپ کانال ممنوع
مشاهده در ایتا
دانلود
زندگی اش شده بود مسجد همه کارش شده بود کارفرهنگی. می گفت: اگر یک نفر از این بچه ها را با خدا و مسجد آشنا کنم برای من بس است. حدیث معروف پیامبر به علی(علیه‌السلام) را می خواند: یاعلی اگر یک نفر به واسطه تو هدایت شود از آنچه آفتاب بر آن می تابد برتر است. ‼️می گفتیم:"سید، اینقدر برای بچه ها کار نکن! اینقدر اردو و تفریح نبر! اگر مشکلی پیش بیاد پدر و مادر اینها رهایت نمی کنند." می گفت: "اشکال نداره. خیلی از این بچه ها با آمدن به اردو و تفریح مسجدی شدند. ما هم توکل می کنیم بر خدا و سعی می کنیم کارمان را درست انجام دهیم." 🌷 ‍‌ https://eitaa.com/piyroo
⁉️برگشت حقوق ۴۰۰ تومانی شهید مقدم به سپاه ... 📝دست نوشته ای از شهید وجود دارد که برای همه مسولین و مدیران کشور قابل تامل و تفکر است. 🌷شهید امیری مقدم: حلال کنید... امروز پای خاکریز، دو تا از گلوله‌های آرپی‌جی به هدف نخورد، حقوق این ماهم حلال نیست، ببخشید. ‍‌ https://eitaa.com/piyroo
🦋 -خواهرم‌در‌این‌بمباران‌فرهنگی، برای‌اینکه‌تیروترکشی‌به‌شمااصابت‌نکند، چادرت‌رامحکم‌وسفت‌بگیر!" ‍‌ https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 رهبر انقلاب؛ دیروز در دیدار پیشکسوتان و فعالان دفاع مقدس و مقاومت: 🔹حزب‌الله پیروز است. 🔹اگر رژیم صهیونی خبیث توانسته بود نیروهای مبارز را شکست دهد، احتیاج نداشت صورت خود را با کشتن زنان و کودکان، سیاه و کریه نشان دهد. 🔹کسانی از عناصر مؤثر و ارزنده حزب‌الله را به شهادت رساندند امّا این خسارتی نبود که حزب الله را از پا بیندازد. پیروز نهایی این جنگ جبهه مقاومت و جبهه حزب‌الله خواهد بود. ‍‌ https://eitaa.com/piyroo
🔴 منابع عربی: ایران از طریق یک کشور ثالث پیامی قوی به آمریکا ارسال کرده است ...! گفته که آماده است در صورت حمله اسرائیل به غیرنظامیان لبنانی، مانند سال 2006، وارد یک جنگ تمام عیار با اسرائیل شود. ‍‌ https://eitaa.com/piyroo
🌹شهید_علی _قاسم زاده : 1345 : 1365 شهادت: جزیره مینو حمد و سپاس بيكران پروردگار متعال كه با عنايات و الطاف بي پايانش سير كمال و تعالي انسان را هموار فرمود و نعمت بر بار اسلام و ارزش هاي والاي اسلامي را در برقرار نمودن نظام مقدس جمهوري اسلامي ايران را متحول ساخت و مكتب قرآن و چراغ پر فروغ شهادت را در پهن دشت و ميهن اسلامي جاني دوباره عنايت فرمود . ‍‌ https://eitaa.com/piyroo
پروردگارا؛ رفتن در دست تو است، من نمی‌دانم چه موقع خواهم رفت، ولی می‌دانم که از تو باید بخواهم مرا در رکاب امام زمانم قراردهی و آنقدر با دشمنان قسم خورده‌ات بجنگم تا به فیض شهادت برسم. 🌷 ‍‌ https://eitaa.com/piyroo
💢شهادت مامور پلیس چالوس در درگیری مسلحانه رئیس پلیس آگاهی مازندران: 🔹با کسب خبر از تردد یک دستگاه خودرو سرقتی در محور کندوان به سمت مرزن‌آباد و چالوس، موضوع در دستور کار مأموران انتظامی شهرستان قرار گرفت. 🔹راننده خودرو و سارقان با مشاهده پلیس و با استفاده از سلاح جنگی به سمت مأموران مستقر در ایست تیراندازی کردند و قصد فرار از صحنه را داشتند. 🔹در این درگیری مسلحانه یکی از مأموران انتظامی به نام پوریا عبادی به‌ علت شدت جراحات به درجه رفیع شهادت نائل آمد. ‍‌ https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸سلام بر تمامی همسنگران ✨عزیزانی که امروز گلزار شهدای شهرشون رفتن عکسی از 🌹قبور مطهر شهدا ارسال نمایند به آی دی خادم کانال @shahiid61 تا در کانال قرار بگیرد منتظر تصاویر شما عزیزان هستیم.التماس دعا با مطالب عالی 👇👇👇 https://eitaa.com/piyroo
پخش زنده
فعلا قابلیت پخش زنده در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گلزار شهدا دعاگوی همه عزیزان هستیم
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
💠 ❁﷽❁ 💠 💠رمـــــان #جانم_میرود 💠 قسمت ۱۴۵ ــ اینارو از کی یاد گرفتی؟! شهاب در حالی که حلقه های خ
💠 ❁﷽❁ 💠 💠رمـــــان 💠 قسمت ۱۴۶ مهیا، با شنیدن نجوا های شهاب؛ آرام تکانی خورد... نمیتوانست چشمانش را باز کند. خستگی و بی خوابی بر او غلبه کرد، و دوباره به خواب رفت. اما با شنیدن صحبت های شهاب تکان بدی خورد و سریع در جایش نشست. ــ خانمی یکم دیگه باید برم... نمیخوای بیدار شی؟! شهاب غرق در چشمان مهیا بود.مهیا نگاهش پریشان به صورت و لباس نظامی شهاب، در چرخش بود. با بغض زمزمه کرد: ــ چرا گذاشتی بخوابم... شهاب صورت مهیا را نوازش کرد و با لبخند گفت: ــ دوست داشتم بشینم یه دل سیر نگات کنم. ــ خیلی خودخواهی! الان دیگه میری...پس من کی یه دل سیر نگات کنم؟! دل شهاب از حرف مهیا گرفت. آرام دست های مهیا را گرفت و فشرد. ــ ان شاء الله برگشتم؛ بشین یه دل سیر نگام کن... خوبه؟؟ ــ طولش نمیدی دیگه؟؟ ــ زود برمیگردم! ــ قول بده شهاب! شهاب لبخند تلخی زد بوسه ای بر پیشانی عزیز دلش کاشت و گفت: ــ قول میدم زود برگردم! هر دو در چشمان هم خیره شدند و غرق چشمان مشکی هم که در آن ها عشق و غم و شوق موج می زد، غرق شده بودند. که با صدای مریم به خودشان آمدند. ــ داداش! آقا آرش دم دره... مهیا متوجه منظور مریم نشد و سوالی به شهاب نگاهی کرد. شهاب لبخندی زد و برایش توضیح داد. ــ آرش دوستمه قراره باهم بریم! مهیا با چشمان اشکین به شهاب خیره شد. ــ یعنی الان می خوای بری... ــ آره... ــ چرا اینقدر زود؟! ــ زود نیست خانمی! ــ کاشکی نمی خوابیدم! شهاب قطره ی اشکی که بر روی گونه مهیا سرازیر شد را، پاک کرد. ــ قرارمون این بود؛ گریه زاری نداشته باشیم... ــ سخته بخدا...سخته شهاب... شهاب مهیا را آغوش کشید. ــ میدونم خانومم... ولی باید برم... اگه الان نرم، شرمنده امام حسین_ع میشم.نمیتونم بمونم. مهیا با دستانش جلوی دهانش را گرفت تا صدای گریه اش به گوش شهاب نرسد. شهاب که متوجه شد؛ دستان مهیا را از جلوی دهانش برداشت. ـــ گریه کن! هر چی دوس داری بگو! ولی بعد اینکه من رفتم، حق نداری گریه کنی غصه بخوری... فهمیدی؟! با هر حرف شهاب شدت گریه های مهیا بیشتر می شد. با گذشت ثانیه ها احساس میکرد که قلبش را از جسمش جدا می کندند. با دیدن بی قراری های مهیا، نم اشک در چشمان شهاب نشست و چند بار پشت سر هم بوسه ای بر موهای مهیا گذاشت. مهیا هق هق می کرد. لبانش را محکم روی هم فشرد، تا حرفی نزد... تا نگویید نرو... آنقدر در آغوش امن شهاب گریه کرد؛ تا آرام شد. شهاب بازوان مهیا را گرفت و او را از خود جدا کرد و از جایش بلند‌ شد. ــ مهیا! خانمی! دیگه دیر شد. باید برم. مهیا سری تکان داد و از جایش بلند شد. سریع روسریش را سرش کرد و چادرش را برداشت، تا سر کند که شهاب دستش را گرفت. ــ نمی خواد سرت کنی... مهیا با تعجب به شهاب نگاه کرد و آرام گفت: ــ شهاب کلی مرد پایینه! انتظار نداری که بدون چادر برم پایین؟! شهاب چادر را از دستان مهیا گرفت و روی تخت گذاشت. ــ اصلا قرار نیست شما برید پایین خانوم! ــ یعنی چی؟! ــ یعنی اینکه شما همینجا با من خداحافظی میکنی... ــ اما شهاب...! ــ اما بی اما! مهیا دلخور سرش را پایین انداخت و خود را مشغول بازی باحلقه اش کرد. شهاب دستی زیر چانه ی مهیا گذاشت و سرش را بالا آورد. ــ برام سختش نکن مهیا! نمیخوام موقع رفتن جلوی چشمام باشی وقتی کبودی و سرخی چشماتو میبینم بیشتر از خودم بدم میاد.... 👈 .... رمان ✍ نویسنده 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نماهنگ عظم البلا ... همخوانی شهدا ... 🕙سـاعـت عـاشقـے ⚜اکثرو الدعا بتعجيل الفرج فان ذلک فرجکم⚜ سلام و درود بر شهدا و امام شهیدان افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهداےِبجنورد دلتنگ شهادت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💚 گفتــن ڪـه عاشقـــی جگــر می خواهد جان برڪف و مشتـاق خطر می خواهد هــر چنــد صف مدعیـــان بسیـــار است او سیصـد و سیــــزده نفــــر می خواهد ‍‌ https://eitaa.com/piyroo