🌺💫🌺💫🌺💫🌺💫🌺
💜🌸 #درحوالـےعطــرِیــاس💜🌸
قسمت #بیست_و_سه
صدای زنگ گوشیم📲 منو از فکر و خیالاتم کشید بیرون،
بلند شدم و دنبال گوشیم گشتم، ای بابا کجاست ..
زیر تخت رو نگاه کردم افتاده بود اون زیر دستمو دراز کردم و برش داشتم، فاطمه سادات بود
- الو سلام😒
+سلام معصومه چرا گوشیتو جواب نمیدی؟😕
نشستم رو تخت و گفتم:
-ببخشید دم دستم نبود
- آها، خواستم بگم بیا خونمون دیگه، من و عاطفه میخوایم ناهار بخوریم منتظر توایم😊😋
نگاهی به ساعت انداختم و گفتم:
-آخه الان که ساعت دوئه، قرار بود عصر بیام
+خب حالا ناهار بیا پیشمون تنهاییم😊
ـ باشه پس تا نیم ساعت دیگه اونجام
+باشه عزیزم فقط زود بیا که گشنمونه😅
خندیدم و گفتم:
-چشم زود میام😄
بلند شدم رفتم پیش مامان و بهش گفتم دارم میرم خونه فاطمه سادات،
اونم بدون نگاه کردن بهم گفت برو!!
خب چیکار میکردم چجوری مامانو راضی میکردم
حقیقت رو هم که نمیتونستم بهش بگم چون عباس خواسته بود بین خودمون بمونه،
پس واقعا نمیدونستم چجوری مامانو راضی می کردم!!😕
رفتم در کمدمو باز کردم و دنبال یه لباس مناسب میگشتم
که محمد اومد تو
- اجازه هست؟😊
خب خدارو شکر ایشون باهام قهر نیست لبخندی زدم و گفتم:
_بله داداش جون😊
جواب لبخندمو داد و رو تختم نشست:
_میخوام باهات حرف بزنم
درحالیکه کلم تو کمدم بود و دنبال لباس مورد نظر میگشتم گفتم:
_فقط میشه زود بگی می خوام برم خونه دوستم
+باشه میرم سر اصلا مطلب .. ببین معصومه، عباس پسر خیلی خوبیه نمیدونم تو چرا ازش خوشت نیومده، اون با این که چند سال خارج بوده ولی اصلا به فرهنگ اونجا عادت نکرده و خودِ خودش مونده، تو نمیدونی چه پسر مومن و با اعتقادیه، من اصلا شوکه شدم تو گفتی ما به درد هم نمیخوریم، به نظر من که شماها خیلیم به هم میایین😐
چندین بار پلک زدم تا جلوی ریزش بغضی رو بگیرم که دردش تا سینه ام نفوذ کرده بود،😣😢
چرا کسی منو نمی فهمید،
دلم می خواست داد بزنم
و بگم آخه شماها چه میدونین که من بی تاب عباسم
ولی به خاطر همون بی تابی دارم خواسته شو اجابت می کنم..
نفس عمیقی کشیدم تا دلم آروم شه ..
لباسم رو پیدا کردم کشیدمش بیرون و رو به محمد برای اینکه دلشو نشکونم گفتم:
_باشه به حرفات فکر می کنم داداشی
لبخندی😊 از سر رضایت زد و رفت بیرون،
حتما فکر کرد که نظرم رو تونست عوض کنه
ولی اون که از وجود این جواب اجباری خبر نداشت !! 😣😢
#ادامه_دارد...
💚💛💚
💌نویسنده: بانوگل نرگــــس
#کپی_بدون_ذکرنام_نویسنده_حرام_است #افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_شهید_97
https://eitaa.com/piyroo
🌺💫🌺💫🌺💫🌺💫🌺
🌎💫🌎💫🌎💫🌎💫🌎
🌸💜 #درحوالـےعطــرِیــاس💜🌸
قسمت #بیست_و_چهار
زنگ خونه رو زدم،
چند ثانیه نگذشته بود که فاطمه سادات در و باز کرد و
محکم منو گرفت تو بغلش:
_سلام معصومه جونم
جواب سلامشو دادم..
با لبخند از هم جدا شدیم 😊که عاطفه رو پشت سرش دیدم،
رفتم سمتش و بعد چند ماه همدیگر و بغل کردیم:
_دلم برات خیلی تنگ شده بود عاطفه جون
عاطفه هم با خوشحالی گفت:😊
_منم دلم یه ذره شده بود برات
با خوشحالی به شکمش نگاهی کردم و گفتم:
_نی نی خاله چطوره؟؟😍
خندید و گفت:
_خوبه، مشتاق به دنیا اومدنه😅
با ذوق گفتم:
_جون من، کی؟؟😍😳
+ ان شاالله دو سه هفته دیگه☺️
از خوشحالی جیغی کشیدم و گفتم:
_واقعا؟؟
لبخندش پررنگ تر شد..😃
سه تاییمون نشستیم که فاطمه گفت:
_وای که چقدر دلم می خواست مثل قدیما دوباره دور هم باشیم😍😇
هر دومون تایید کردیم که
عاطفه رو به من کرد و گفت:
_خوبی تو؟ نیستی اصلا .. نه زنگی،نه پیامی چیزی که بدونم زنده ای حداقل
خندیدم و گفتم: 😅
_ببخشید، آخه همش منتظر بودم برگردی تا ببینمت
- حالا که برگشتم، اومدم خفه ات کنم با این همه نامردیت😠😄
فاطمه از موقعیت سواستفاده کرد و گفت:
_حالا عاطفه در دسترس نبود من که یه کوچه اونور تر بودمم نیومدی ببینی🙁
دستامو به نشانه ی تسلیم اوردم بالا و گفتم:
_باشه عزیزان عذر می خوام، حالا منو ترور نکنین لطفا..گذشته ها گذشته به الان توجه کنیم 😁✋
#ادامه_دارد...
💚💛💚
💌نویسنده: بانوگل نرگــــس
#کپی_بدون_ذکرنام_نویسنده_حرام_است #افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_شهید_97
https://eitaa.com/piyroo
🌎🌧🌎🌧🌎🌧🌎🌧🌎
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هنوز_جوانم_وبرای_آخرتم
کاری_نکردم❣
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_شهید_97
https://eitaa.com/piyroo
#تفکر
🍂چـه روزگـار عجیبـی اسـت...
دارد بـی تـو می گـذرد🍂
⁉ ﮐـﺪﺍﻡ ﯾﮏ ﺍﺯ ﻣـﺎ ﺗﺄﺧﯿـﺮ ﺩﺭ ﻇﻬـﻮﺭ ﺍﻣـﺎﻡ ﺭﺍ ﺟـﺪﯼ ﮔـﺮﻓﺘﻪﺍﯾـﻢ؟
⁉ ﺩﻭﺭﯼ ﺍﺯ ﺍﻣـﺎﻡ ﭼـﻪ ﺗﻌـﺪﺍﺩ ﺍﺯ ﺷﯿﻌﯿـﺎﻥ ﺭﺍ ﺩﺭﺩﻣﻨـﺪ ﻭ ﺩﻝ ﻧﮕـﺮﺍﻥ ﺳﺎﺧﺘـﻪ ﺍﺳـﺖ؟
⁉ ﺑـﻪ ﺭﺍﺳﺘـﯽ ﺍﻣـﺎﻡ ﻋﺼـﺮ ﺩﺭ ﮐﺠـﺎﯼ ﺯﻧـﺪﮔﯽ ﻣـﺎ ﻗـﺮﺍﺭ ﺩﺍﺭﺩ؟
💢ﻣﺘـﺄﺳﻔﻢ ﮐـﻪ ﺑﮕﻮﯾـﻢ ﺣﺘـﯽ ﺩﺭ ﺣﺎﺷﯿـﻪﯼ ﺯﻧـﺪﮔﯽ ﺑﺮﺧـﯽ ﺍﺯ ﻣـﺎ ﻧﯿـﺰ ﺣﻀـﻮﺭ ﺁﻗـﺎ ﻟﻤـﺲ ﻧﻤﯽﺷـﻮﺩ.
👌بیـایید هـر یک از مـا کـه تـاکنـون غافـل بـوده ایم از همیـن الان آغـاز کنیـم... همیـن لحظـه...
✅ نخستیـن گـام هـم طلـب عفـو از گـذشتـه های آکنـده از بـی مهـری نسبـت بـه امـام اسـت...
💠اللّهـم اغفـرلـی کـل ذنـب أذنبـته💠
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_شهید_97
https://eitaa.com/piyroo
💠پنجشنبه
۲۹ آذر ۱۳۹۷
۱۲ ربیع الثانی۱۴۴۰
۲۰ دسامبر ۲۰۱۸
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_شهید_97
https://eitaa.com/piyroo
هدایت شده از ⚘سادات بنت نبی⚘
1_39026801.mp3
2.98M
✅ داستان شنیدنی دلدادگی علامه طباطبایی (ره)و همسر مکرمه شان
#استاد_عالِے
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_شهید_97
https://eitaa.com/piyroo
وی در ۳۰ شهریور سال ۱۳۶۴ به دنیا آمد. مرتضی در رشته مهندسی الکترونیک دانشگاه ساوه قبول شد اما وارد دانشگاه امام علی شد.[۵] وی در سال ۱۳۸۳ وارد سپاه پاسداران شد. در دانشکده افسری دوره آموزشی را گذراند. وی از سال ۱۳۹۲ در مناطق درگیری در عراق و سوریه حضور داشت. وی از فرماندهان محورهای عملیاتی «غوطه شرقی» دمشق در سال ۱۳۹۲ بود.[۶] سال ۱۳۹۳ با ورود داعش به عراق، وی به عراق اعزام شد. وی جزو اولین افرادی بود که به همراه قاسم سلیمانی در پدافند بغداد - سامرا مشارکت داشت. وی در فرماندهی عملیات شکستن حلقه محاصره بلد-سامرا نقش داشت.[۷]
وی در طول این مدت شش بار مجروح شد.[۷] نبوغ و مجاهدتهای او به گونهای بود که فرماندهان به او لقب حسن باقری زمان را دادند. وی فرماندهی چندین پایگاه در کشور عراق را به عهده داشت.
هنگام کشته شدن وی، کمتر از سه سال از زندگی مشترک وی میگذشت. تنها فرزند وی چهار ماه پس از مرگ وی متولد میشود.[۷]
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_شهید_97
https://eitaa.com/piyroo
همرزم شهید قمی معتقد است عدمدلبستگی به دنیا از خصوصیات خاص این شهید بود. او در این باره میگوید: یک ساعت خیلی گرانقیمت داشت یک بار یکی از بچهها گفت: «حسین، این ساعتت چقدر قشنگ است!» آن را باز کرد و به او داد و گفت: «برای تو.» طرف قبول نمیکرد اما حسین گفت: «نه؛ من دیگر این را دست نمیکنم. برای تو باشد». یادم هست حسین جانباز شده بود و در همان زمان مجروحیت با آقا دیدار داشتند. دوست داشت انگشتر حضرت آقا را هدیه بگیرد اما رویش نشده بود. در همان دیدار یکی دیگر از بچهها انگشتر آقا را گرفت. حسین این موضوع در دلش مانده بود. وقتی برگشتند به آن دوستش گفته بود: «این انگشتر را بده من ببینم» و بعد گفته بود: «اگر بخواهم که آن را به من ببخشی که نمیدهی، میدهی؟» آن طرف هم بهشوخی گفته بود: «تو گوشیات را به من بده. من هم انگشتر را به تو میدهم.»، اما حسین خیلی جدی همان موقع گوشیاش را داد. گوشیاش آن موقع بیش از دو میلیون قیمت داشت، اما آن را داد و گفت "این گوشی من برای تو" و انگشتر آقا را گرفت. اصلاً دلبستگی به مال دنیا نداشت.
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_شهید_97
https://eitaa.com/piyroo
❤️ساعت عـاشقـے❤️
همـه رو به حـرم آقـا براے عرض ارادت✋🌹
اللهّمَ صَلّ عَلي عَلي بنْ موسَي الرّضا المرتَضي الامامِ التّقي النّقي و حُجَّتكَ عَلي مَنْ فَوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثري الصّدّيق الشَّهيد صَلَوةَ كثيرَةً تامَةً زاكيَةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَه كافْضَلِ ما صَلّيَتَ عَلي اَحَدٍ مِنْ اوْليائِكَ.❤️
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_شهید_97
https://eitaa.com/piyroo
هدایت شده از افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
1_37613813.mp3
930.4K
قرارعاشقی❤️❤️❤️❤️
صلوات خاصه آقـا علی بن موسی الرضا❤️
دست به سینه رو به حـرم ✋
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_شهید_97
https://eitaa.com/piyroo
هدایت شده از عشاق الحسین (محب الحسین)
4_238801710665957897.MP3
729.3K
▪️شب جمعه و شب زیارتی سالار شهدا ،حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام...🌺🌷
مداحی صوتی بسیار زیبا و دلنشینی براتون آماده کردیم که دلها رو میبره کربلا. .
التماس دعا🌹
در کانال عشاق الحسین منتظر همه بزرگواران هستیم
https://eitaa.com/oshaghalhosein_313