21.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥روایتگری شهدایی ۸۶۶
#روایتگری_شهدا
🇮🇷نگاهی متفاوت به شهادتِ دانشمندِ
#شهید_محسن_فخریزاده🌷
📎 پدر و مادرها حتما بشنوند
🎙 راوی: #حجتالاسلام_موسویزاده
#ماملت_شهادتیم
#من_ماسک_میزنم
- - ------••~🍃🌸🍃~••------ - -
https://eitaa.com/piyroo
- - ------••~🌸🍃🌸~••------ - -
8.85M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#پســت_پـایـــانـی
🕙سـاعـت عـاشقـے
💠دعـــــاے فـــرج💠
⚜اکثرو الدعا بتعجيل الفرج فان ذلک فرجکم⚜
- - ------••~🍃🌸🍃~••------ - -
https://eitaa.com/piyroo
- - ------••~🌸🍃🌸~••------ - -
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
التماس دعا شهدا
- - ------••~🍃🌸🍃~••------ - -
https://eitaa.com/piyroo
- - ------••~🌸🍃🌸~••------ - -
﷽
#یڪ_آیہ_در_روز
«فَإِن رَّجَعَكَ اللَّهُ إِلَىٰ طَائِفَةٍ مِّنْهُمْ فَاسْتَأْذَنُوكَ لِلْخُرُوجِ فَقُل لَّن تَخْرُجُوا مَعِيَ أَبَدًا وَلَن تُقَاتِلُوا مَعِيَ عَدُوًّا ۖ إِنَّكُمْ رَضِيتُم بِالْقُعُودِ أَوَّلَ مَرَّةٍ فَاقْعُدُوا مَعَ الْخَالِفِينَ»
هرگاه خداوند تو را به سوى گروهى از آنان بازگرداند
و از تو اجازه خروج (به سوى میدان جهاد) بخواهند، بگو: «هیچگاه با من خارج نخواهید شد و هرگز همراه من، با دشمنى نخواهید جنگید. شما نخستین بار به کناره گیرى (از جهاد) راضى شدید، اکنون نیز با متخلّفان بمانید.»
(سوره مبارکه توبه/ آیه ۸۳)
#ماملت_شهادتیم
#من_ماسک_میزنم
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
#زیارتنامه_شهدا
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ، فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم .
#یادشان_باصلوات
#ماملت_شهادتیم
#من_ماسک_میزنم
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
🍂آقای من...
وقتي ميان هوس و نفس جنگ مي شود ...
... قلبم به چشم هم زدني سنگ مي شود.
ایوان هدایت دستم را بگیر!
اللهم عجل لولیک الفرج
#سلام_مولای_مــهربانم🌸🍃
📎صبحت بخیر آقا
#ماملت_شهادتیم
#من_ماسک_میزنم
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
🔖سیره شهدا
💠شهیــــد الیــــاس چگینــــی
🔹همیشه به خودم می گفتم این شهدا چه کسانی هستند که به این درجه رسیده اند، فکر می کردم خیلی دور و باورنکردنی باشند.
این اتفاق که برای همسرم افتاد افتخاری برای من شد، ایشان خودش هم آرزوی شهادت داشت، برایش دعا می کردم و می گفتم خدایا به خانواده، مرگ جوان نده ولی اگر شهادت خواستی بدهی هر زمان که بود اشکالی ندارد.
🔹همسر شهید الیاس چگینی نقل میکنند: بسیار اهل بازی کردن با بچهها بود؛ دخترمان فاطمه وابستگی زیادی به پدرش داشت و زمانی که همسرم به شهادت رسید، ۹ساله بود.
🔹در عین حال اگر اشتباه بچهها را میدید براحتی از آن نمیگذشت؛ مثلا یکبار بچهها چیزی از پدرشان خواستند اما ایشان قبول نکرد و با اینکه خودش هم ناراحت بود ولی اینکار را به صلاح بچهها میدانست، محبتش به بچهها باعث نمیشد از خطاهای آنان براحتی بگذرد و این از ویژگیهای خوب اخلاقیاش بود.
🔹خصوصیت دیگرش دل بزرگ،صاف و سادهاش بود؛ همکارانش میگویند نماز اول وقتش را به هیچ عنوان ترک نمیکرد.
🔹سر نماز حالت خاصی داشت و در قنوت دستش را طوری بالا میآورد که به شوخی میگفتم همه چیز را برای خودتان میخواهید!! میگفت خدا فرموده همه چیز را از من بخواهید.
🔹روی بیتالمال خیلی حساس بود؛ مدتی در محل کار مسئول خرید شدهبود؛ جالب اینجاست برای خرید وسایل سرکار همه تلاشش را میکرد که کمترین پول بیتالمال را خرج کند اما برای وسایل منزل اینطور حساس نبود.
#ماملت_شهادتیم
#من_ماسک_میزنم
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺 رمز دوست دارم یادت باشه بود ...
👈 روایت همسر شهید سیاهکالی مرادی از روز های آخر زندگی خود با شهید ساهکالی که این شهید بزرگوار میگفت شما باید برا من بهترین دعارو بکنی دعا کن الهی شهید بشی
#ماملت_شهادتیم
#من_ماسک_میزنم
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo
🌸مظلومترینمادرشهید🌸
شهید #یوسفداورپناه
میخوام امروز با هم یه سر به کربلا بزنیم.
نمیدونم با خوندن داستان این شهید چه حالی میشید اما بعضی وقت ها خوبه آدم ایمان خودش رو با این آدم ها مقایسه کنه .
در پست بعد بخوانید
👇👇👇👇👇
🔷🌹💠🌹🔷🌹💠🌹🔷🌹💠
🔮 من مظلومترین #مادرشهید هستم.
♦️اسم جوان رعنایی که توی عکس 👆
می بینید #شهیدیوسف_داورپناه هست.
♥️ در۱۵ تیرماه سال۱۳۴۴هجری شمسی، در شهر کرمان به دنیا آمد.
در رشته برق فارغ التحصیل شد و با پیروزی شکوهمند انقلاب اسلامی به عضویت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی درآمد.
پس از آن که گروهکهای تجزیه طلب وتروریست درغرب کشور اقدام به آشوب واغتشاش کردند و شهرهای کردنشین ایران رااشغال کردند،شهید یوسف داورپناه داوطلبانه رهسپارکردستان شدو با پیوستن به گروه ضربت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی درشهرستان پیرانشهر از توابع استان آذربایجان غربی به مبارزه با گروهک های تروریست کردی پرداخت.
بگذارید خود مادر شهید تعریف کند :😭
یوسف بعداز انقلاب وارد سپاه شد، جنگ که شروع شد دائما به منطقه کردستان رفت وآمد داشت.
چند بار به شدت مجروح شده بود.
خوب یادم هست، ماه مبارک رمضان ازطرف سپاه آمدند و گفتند که یوسفت زخمی شده وحالا در بیمارستان امام تبریز بستری است.
افطارنکرده راهی تبریزشدم.
دربیمارستان از دور یوسف راشناختم، مادرقربانش بشود، چوب زیر دستش گذاشته بود و در میان تعداد زیادی از مجروحین ایستاده بود.
ازدورصدایش زدم وخود را دوان دوان به آغوشش رساندم، صدای شیون و زاری ام بیمارستان رابه هم زد، همه داشتند ما را نگاه میکردند، مادری که مدت هاس پسر دلبندش راندیده و یوسفی که مجروح درآغوش مادرش آرام گرفته...
یوسف گفت:مادر! تورابه خدا آرام باش! گریه نکن،من را ازآغوشت بیرون بکش؛
بچه هابادیدنت یاد مادراشان می افتند و دلشان میگیرد...
رنگ به رخسار نداشت.
بعدازچندروزاز بیمارستان مرخص اش کردیم و آمدیم خانه در روستای کوتاجوق ارومیه.
درمنطقه همه او را میشناختند، ضد انقلاب و دمکرات کینه عجیبی ازیوسف درسینه داشتند، چندین نفراز سرکرده هایشان راغافل گیر و دربند کرده بود.
شب خوابید! گفته بود برای نماز بیدارش کنم. نیم ساعتی به اذان مانده بود که بیدارشدم، دیدم دموکرات ها روی دیوارهای خانه با چراغ به یک دیگرعلامت میدهند. پدرش رابیدارکردم، گفتم: دمکرات هابیرون خانه هستند.
گفت:آن ها هیچ کاری نمی توانند بکنند.
آقایوسف بیدارشد،گفت : مامان چه خبره؟
گفتم: چیزی نیست،
نگاهی به ساعت کرد و برای نماز وضوگرفت، رکعت اول نمازش راخوانده بود که دمکرات ها واردخانه شدند، همه جا را گرفتند، یوسف بدون توجه به آن هانمازش راخواند و تمام کرد.
اسلحه رابه سمت من گرفتند، گفتند:
لامصب! توهم حزب اللهی هستی؟
یوسف تفنگ را ازپیشانیم کشید و گفت:
شمابرای گرفتن من آمده اید، پس با مادرم کاری نداشته باشید، میخواستند یوسف را ببرند.
یوسف گفت: مرا ازپشت بام ببرید!
گفتند:می ترسی که ازنگاه های مردم روستا شرم سارباشی؟
گفت: می ترسم که زنان روستا مرا ببیند و هراس دلهایشان را فرابگیردو فکرکنند که شمابه منطقه مسلط شده اید!
گفتند: تونمازمیخوانی؟ برای رهبرت است؟ این نماز برای خدا نیست واین عبادت ها قبول نیست.
گفت:نام رهبرم را به زبان نیاور، من برای رهبری میجنگم که یک ملت در نماز به او اقتدا میکنند، در این حال یکی از زنان دمکرات با قنداق تفنگ ضربه محکمی به دهان یوسف زد که غرق درخون شد.خلاصه یوسفم رابردند...
صبح شد پیغام آوردند که یوسف را شهیدکرده ایم؛ پدرومادرش را برای تحویل جنازه به مقر حزب بیاورند.
پدرش باشنیدن این خبر همان جادق کرد وجان سپرد.
من وبرادرش به آن سوی رودخانه رفتیم؛ یوسف را همان جایی که سپاه چندی از اعضای ضدانقلاب رابه هلاکت رسانده بود؛
جلوی چشمم بستند به گاری وسربریدند؛
دستان وپاهای یوسفم راباساتورقطعه قطعه کردند؛ انگشتانش رابریدند؛
جگرش رادرآوردند.
اعضاو جوارحش را ازهم پاشیدند.
به من گفتند:به امام توهين کن.
امتناع کردم گفتند: حال که چنین است او را با جنازه فرزندش دراین اتاق تنها بگذارید تا دق کند گفتند:اجازه نداری ازاینجا خارج شوی.
دو روز من و جنازه پاره پاره فرزندم در آن اتاق بودیم. صبح آمدند برام آب وغذا آوردند.
بیاد شهید تشنه لب کربلا افتادم. بعد من وجنازه فرزندم رابردند در یک بیابان وگفتند:
همین جا بادستان خودت زمین رابکن و دفنش کن...
👇👇👇👇 👇 👇