eitaa logo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
4.5هزار دنبال‌کننده
34.1هزار عکس
15.8هزار ویدیو
133 فایل
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo جهت ارتباط با خادمین شهدا 🌷 خواهران 👇 @sadate_emam_hasaniam @labike_yasahide @shahid_40 کپی بنر و ریپ کانال ممنوع
مشاهده در ایتا
دانلود
•🙂🌿° بِـی‌هِیــــچ‌اِستِـعآرِھ‌‌‌! وَبِـی‌هِیــــچ‌قآفِیھ‌‌! چـآدُر‌عَجِـیب‌روے‌ِسَـرَت‌عِـشق‌مِـی‌ڪُنَدシ♥️..! ‌ ❀.•🦋✨ https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهیدحمیدرضاالداغی🌷 ولادت: شهریور ۱۳۵۶ شهادت: ۸ اردیبهشت ۱۴۰۲ شغل: مهندس معماری علت شهادت: دفاع از حریم عفت جامعه محل شهادت: سبزوار _ تقاطع خیابان اسد آبادی و ابوریحان https://eitaa.com/piyroo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
شهیدحمیدرضاالداغی🌷 ولادت: شهریور ۱۳۵۶ شهادت: ۸ اردیبهشت ۱۴۰۲ شغل: مهندس معماری علت شهادت: دفاع از ح
🕊شهادت روی پیاده‌رو 🔺توصیف اولیه از غیرتمندی مردی اهل دیار سربداران؛ شهید مهندس حمیدرضا الداغی: بر اساس شنیده ها ساعت به نُه و نیم نزدیک می شود؛ حمید دارد می رود دنبال دخترش. آوا خانه رفیقش است. حمید رسیده به فلکه سه گوش. افتاده است توی خیابان ابوریحان. آن دور و برها ظاهرا خلوت است. پرنده یا هر چیز دیگری زیاد پر نمی زند. چراغ برق های خیابان نفس شان تازه نیست، خوب نمی دمند. کتاب فروشی و مغازه اِسنُوا و دیگر جاها تعطیل است. طبیعی ست؛ ساعت نه و نیم شب، آن هم جمعه چرا باز باشند؟! چشم تیز می کند. می بیند سه پسر افتاده اند به جان دو دختر. نزدیک شان شده اند. چنگ می اندازند سمت دختران. پسر دستش را چنگک می کند دور مچ دختر، می گیرد می کشدش حریصانه. حمید خیابان را رد می کند پا می گذارد توی پیاده رو. می رود که مثل همیشه مثل دفعه های پیش سد بزند جلوی آدم های نامردی که دنبال لذت طلبی اند. پسران می خواهند دو دختر را به زور ببرند توی ماشین. ماشین شان را آن طرف پیاده رو یا خیابان گذاشته اند. دختر خودش را می کشد عقب. نمی دانم داد می زند کمک می خواهد یا نه. پسر وحشیانه دختر را می کشد. حمید که می بیند از آن طرف خیابان می آید. داد می زند که ول کنید چه کارش دارید؟! خودش را می رساند. توی دل دختران لرزه افتاده است. نمی دانم حمید آن لحظه دخترش آوا آمده بود جلوی چشمش یا نه. ولی هر چه بود رفته بود وسط معرکه که نجات دهد. پسر سیاه پوش، پیرهن می زند بالا چاقو را از کمرش می کشد بیرون. حمید با لگد می رود سمت پسر. پسر دوم می پیچد پشت حمید. حمید یک لگد دیگر می زند به پسر جلویی. پسر دوم از عقب چاقو را تند تند فرو می کند توی گُرده حمید. پسر دیگر از جلو چاقو را می زند توی سینه حمید. پسر سوم که لباس زرد پوشیده، ایستاده است نگاه می کند. دختری که ماسک زده چیزهایی می گوید. دختر دیگر که موهایش ریخته ست روی شانه اش بدون روسری چیزی نمی گوید. چاقوست که از جلو و عقب توی تن حمید می رود. حمید نمی توماند نفر عقب را بزند. فقط مشت هایش می رود به سوی جلو. نفر عقب تا جا دارد با سنگ دلی و تیرگی، تیغ تیز فرو می کند. دو مرد از آن طرف پیاده رو می آیند راه شان را کج می کنند می افتند توی سرازیری خیابان و ناپدید می شوند. نبوده اند انگار هیچ وقت. دو پسر حمید را ول می کنند می ایستند جلویش چیزهایی می گویند. حمید جواب می دهد دستش را می گیرد سمت شان. سه مرد از پشت حمید پیدای شان می شود. یکی از مردها که کچل است می رود دو پسر را دور می کند. خون دارد از از زیر پوست حمید می آید بالا بافت های لباسش را رد می کند می رسد روی پیراهن. پشتش خیسِ خون شده. روی سینه اش هم خون زده و درد می کند. از زیر ماسک سفید رنگش یک کله نفس می کشد. قلبش می زند. نمی دانم دارد به چه فکر می کند. آوا را یادش هست؟ آمده بود دنبالش؟ منتظر است. یک موتوری می رسد. حمید را که می بیند سوارش می کند. پیراهن حمید پرخون تر شده. نمی دانم موتور سوار به حمید چیزی می گوید یا نه. فقط گاز می دهد سمت چهار راه دادگستری. می رود بیمارستان. سر چهارراه یک نفر سرش را از پراید در آورده می گوید: «تلوتلو می خورد». موتورسوار تا می آید کاری کند حمید می افتد روی آسفالت. ترافیک می شود. مردم دوره می کنند. مغازه دارها سرک می کشند قاطی جمعیت می شوند. حمید دردش آمده چیزی می گوید: - کمک! یک نفر زنگ می زند 115. اورژانس زود می رسد. حمید را می برند تو. تا می رسد بیمارستان رفته ست توی کُما. آوا نشسته است ثانیه می شمارد پدر بیاید زود برود خانه ولی از حمید خبری نیست. آوا شماره خانه را می گیرد می گوید: -بابا نیومده! کجاست؟ یک ساعت بعد یعنی یازده شب از فرمانداری زنگ می زنند به همسر حمید. می گویند: «آقای شما با کسی خصومت دارد؟» همسر حمید می گوید: «نه! چرا می پرسید؟ یعنی دوباره به خاطر امر به معروف کاری کرده؟» ... https://eitaa.com/piyroo
پخش زنده
فعلا قابلیت پخش زنده در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
تشییع پیکر مطهرجانباز شهید عبدالعلی گلکار در شهرستان بجنورد
اڪثَریتمان‌آرزوۍ‌شَہادت‌داریم، اما‌بازهَم‌خیلۍهـٰایمان‌نِمیدانیم‌واین‌رادرڪ‌ نکرده‌ایم! ڪِہ‌شَھادت‌رابِہ‌ڪَسۍڪِہ‌اهل‌دل‌ نیست؛نِمیدَهند✋🏻!' بِہ‌ڪَسۍڪِہ‌نَمازهایش‌راسَبڪ‌ میشمـٰارد؛نمیدَهند بِہ‌ڪسۍ‌ڪِہ‌ِبہ‌دنبال‌رِضایت‌ خُداست‌میدَهند :)♥️' https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دوکوهه! آیا جز اصحاب سیدالشهداء كسی را می‌شناسی كه بهتر از شهدای ما خدا را عبادت كرده باشد؟ تو چه كرده‌ای كه سزاوار گشته‌ای که سجده‌گاه یاران خمینی باشی؟! https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 برخورد بسیار جالب مسئول دولتی با معترض خوزستانی! ⭕️ در حاشیه سفر رییس جمهور به خوزستان و حضور نماینده دولت در شهرستان لالی، فردی که با ناراحتی از وضعیت مسکن مهر گله می‌کند با برخورد جالب این مسئول مواجه می‌شود. https://eitaa.com/piyroo
💌 شب عقد کلی سنت‌شکنی کردیم. سفره نینداختیم، یک سجاده پهن کردیم رو به قبله، و یک جلد قرآن هم مقابلش. 😇|• مهریه را هم بر خلاف آن زمان سنگین نگرفتیم؛ اما مراسم‌مان شلوغ بود. همه را دعوت کرده بودیم؛ البته نه برای ریخت و پاش! برای اینکه سادگی ازدواج‌مان را ببینند؛ این که می‌شود ساده ازدواج کرد و خوشبخت بود. 🥰|• عروسی‌مان هم از این ساده‌تر بود. اصلا مراسمی نبود. شب نیمه شعبان، خانواده علی آمدند خانه ما، دورهم شام خوردیم، بعد هم من و علی رفتیم خانه‌ بخت. نیلچیان🌷 https://eitaa.com/piyroo
ازخدا پرسیدم چرا فاسدها خوشگل‌ترن؟ چرا ادمآی‌ الکی‌ وسیگاری‌ بآحآل‌ترن؟ چرآ اونآیی‌ که‌ دیگرآن‌ رومسخره‌ میکنن... بیشتر تودل‌ مردم‌ میرن؟ چرا اونآیی‌ که‌ خیآنت‌ میکنن، تهمت‌ میزنن، غیبت‌ میکنن، دروغ‌ میگن‌ موفق‌ ترن؟ چرآ‌ همیشه‌ بدا بهترن؟! پرسید (: پیش‌من‌یآمردم؟ دیگه‌چیزی‌نگفتم... https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💢شهادت مامور پلیس در عملیات دستگیری قاتل فراری مسلح 🔹مامور پلیس مدافع نظم و امنیت ستوانیکم "سعید ربیعی" در درگیری مسلحانه با قاتل فراری در اهواز به درجه رفیع شهادت نائل شد. به گزارش پایگاه خبری شهدای فراجا ساعاتی پیش در پی درگیری مسلحانه ماموران پلیس با قاتل فراری مسلح در شهرستان اهواز، ستوانیکم "سعید ربیعی" مجروح و به درجه رفیع شهادت نائل شد. ستوانیکم "سعید ربیعی" بر اثر اصابت گلوله مجروح و پس از انتقال به بیمارستان علی‌رغم تلاش کادر درمان به دلیل شدت جراحات وارده لحظاتی پیش به درجه رفیع شهادت نائل آمد. https://eitaa.com/piyroo
اگه‌بگـی‌چی‌شدکه‌شهیدا شهید شدن؟... میگم‌یه‌‌روده‌راست‌توشکمشـــون‌بود...🙂 راست‌گفتن‌امام‌زمان‌دوستت‌داریمـ❤️ بیاید راست بگیم که امام زمان(ع) دوستت داریــــم..! حاج‌حسینِ‌یکتا https://eitaa.com/piyroo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاکریز_اسارت ✍نویسنده: طلبه آزاده رح
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✍نویسنده: طلبه آزاده رحمان سلطانی 💢گوشه گیری ممنوع! یه ویژگی بارز بچه ها این بود تا فرصت مناسبی پیش میومد و امکان فعالیت آموزشی و فرهنگی مهیا می‌شد سریع جنب و جوش هم شروع می‌شد و هیچ وقت انزوا و گوشه‌گیری و غصه خوردن در دستور کار بچه‌ها نبود. به استثای ماه اول که اختناق کامل حاکم بود. تو سه ماه دیگه واقعا استفاده‌های خوبی کردیم و بصورت چهره به چهره و کلاسای متعدد چند نفره برگزار می‌شد و عراقیا هم نمی‌تونستن تشخیص بدن که داریم صحبت معمولی می‌کنیم یا برنامۀ کلاسی و آموزشیه. چون همیشه بصورت متراکم کنار هم بودیم و هر وقت می پرسیدن چی می‌گید؟ می‌گفتیم: داریم از خاطراتمون تو ایران برای هم می‌گیم که حوصله مون سر نره. لا مصبا انگار اگه ما دو کلمه به هم یاد می‌دادیم از اونا چیزی کم می‌شد و خسارتی بهشون می‌خورد. یکی دیگه از مشکلات بزرگ بچه ها در فصول گرما، تشدید بیماری‌های پوستی مانند گال بود که قبلا اینو تو خاطرات تکریت یازده توضیح دادم. ولی اینجا بخاطر کمبود جا و شرجی بودن داخل اتاق این مشکل مضاعف شده بود. چند نفر از بچه ها مبتلا شدن و تکرار همون معالجه کذایی عراقیا. این طفلکی‌ها رو اینقد جلو آفتاب گذاشته بودن که مثل قیر سیاه شده بودن و پوست بدنشون سوخته بود. ما هم تنها کاری که تو این جور مواقع از دستمون بر میومد این بود که دستامون رو به درگاه خدا دراز کنیم و برای شفای عزیزانمون دعا کنیم. یه نفر هم به بیماری سل مبتلا شد و خطر شیوع این بیماری می‌رفت که خوشبختانه بردنش بیمارستان و مداوا شد. دوران پر از فراز و نشیب زندان ملحق داشت طولانی می شد و به ماه چهارم خودش رسید و ما باورمون شده بود که دیگه تا آخر اسارت همین جا جامونه و باید خودمون رو با شرایط موجود وفق بدیم ، ولی خیلی وقتا هم به درگاه خدا التماس می‌کردیم که شرایطی فراهم بشه که دوباره برمون گردونن اردوگاه ۱۱ پیش بچه ها. تنگی جا و نداشتن هواخوری بشدت آزارمون می‌داد. بالاخره خداوند همیشه بنده‌های مضطر و گرفتار خودشو دائم در سختی قرار نمی ده و اونا را رها نمی‌کنه. دعای بچه‌ها که با اخلاص تموم باخدا مناجات می‌کردن مستجاب شد و از گوشه و کنار زمزمه‌هایی بگوش می‌رسید که احتمالا دوباره برمون می‌گردونن اردوگاه. بالاخره انتظارات به سر رسید. چهار ماه تموم در اون زندان تنگ، همراه با اعمال شاقه و بدون حق استفاده از هواخوری سپری شد. زمزمه‌هایی از برخی نگهبان‌های عراقی بگوش می‌رسید که بزودی جابجا می‌شید ، اما کجا ؟معلوم نبود!! ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ✨اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم✨
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷 شهيد سيد محمد حسين غيب پرور فرزند سيد عزيزالله در سال 1340 در دهنو يكي از روستا هاي سرفارياب در خانواده اي كه از لحاظ مادي فقير ولي از لحاظ معنويات غني به جهان چشم گشود ايمان به خدا و عشق به ائمه و به وي‍‍ژه به شهيد كربلا ابا عبدالله الحسين (ع)از ويژگي هاي خاص شهيد بود و از همان آغاز تولد طعم تنگدستي و فقر را با وجودش به همراه آورد چرا كه پدرش مردي روشن دل از تبار غيور مردان پيشه صدق و صفا و ايمان بود كه ذره ذره وجودش را وقف خدا نمو و خواهد نمود تا بدين سان معاش خانواده خود را با كشاورزي و كارگري بدست مي آورد فقط از خدا كمك مي خواست غيب پرور در چنين خانواده اي رشد كرد و از همان اوايل كودكي با تربيت پاك كربلا طعم شهادت را از چشمه فيض شهادت چشيد چرا كه در اين مدت خداوند او را به بلاها و مشكلات دچار كرد تا در سختي هاي زندگي آبديده گرددو به فيض شهادت نائل شود . شهيد غيب پرور دوران ابتدائي را با مشكلات فراوان در سرفارياب به پايان رساند و سپس براي ادامه تحصيل به شهرستان دهدشت هجرت كرد ولي بر اثر فقر مادي خانوادگي و مشكلات ديگر زندگي ترك تحصيل كرد و به ده خود بازگشت و به مدت يك سال به پدر و مادرش در كارهاي كشاورزي و دامپروري كمك مي كرد و چون سيستم آموزش و پرورش تغيير كرد پنجم ابتدائي نظام جديد را مجدداً گذرانيد و سال بعد به دهدشت عزيمت نمود و در مدرسه راهنمائي تحصيلي طالقاني (كيوان) مشغول تحصيل شد و پس از دوران راهنمائي به هنرستان صنعتي دهدشت راه يافت. https://eitaa.com/piyroo
✯. با طلوع صبح صادق انقلاب و با نداي عصاره انسانيت معاصر گمشده قرن حاضر امام خميني كه فرياد برآورد اي شبانيان كه قرن هاست در زنجير ستم شاهان اسيريد به پا خيزيد و طومار حكومت جلادان را به هم بپيچيد شهيد غيب پرور فعاليت هاي انقلابي را در زمان خفقان رژيم شاهنشاهي با لبيك گفتن هل من ناصر ينصرني حسين زمان و رهبر كبيرش در شهرستان دهدشت در زمان طاغوت در ديگر صحنه ها ي استمرار بخشيد شهيد غيب پرور به فرمان امام امت با جو سياسي كه در نظام جديد بود با نهايت كوشش فعاليت خود را انجام مي داد و در تظاهرات و راهپيمائي ها شركت مي كرد و به اين ترتيب در اوايل اوج گيري و پيروزي انقلاب اسلامي ضمن ادامه تحصيل كما في سابق تابستانها جهت امرار معاش و كمك خانواده و به دست آوردن هزينه اي جهت ادامه تحصيل به شيراز براي كارگري مي رفت و در زماني كه در بسيج به فرمان امام تشكيل شد با عده اي از برادران وارد بسيج سپاه دهدشت و در همين اوايل كه تازه جنگ بر ما تحميل شده بود به اتفاق عده اي از برادران رزمنده به جبهه اعزام مي شود و به ماهشهر مي روند مدت پانزده روز در آنجا مهمات به جبهه انتقال مي دادند و هيچ موقع احساس خستگي نمي كرد وي اصرار زيادي داشت كه به خط مقدم جبهه برود و به فرماندهان نظامي بارها مي گفته بگذاريد ما به خط مقدم جبهه برويم ولي آنها مي گفتند چون شما دانش آموز هستيد بايد به شهرستان برگرديد و در سنگر مدرسه فعاليت نمائيد و بالاخره بعد از 20 روز ماندن در آنجا با روحي افسرده به دهدشت برگشت و مشغول ادامه تحصيل شد با عشق و علاقه و شوق فراواني كه به سپاه داشت در سال 1359 ضمن تحصيل در سال چهارم هنرستان عضو هيئت سپاه پاسداران انقلاب اسلامي دهدشت در آمد و تا در كنار سنگر مدرسه به همسنگران خود در سنگر پاسداري از انقلاب اسلامي كمك كرده باشد https://eitaa.com/piyroo
✯زماني وارد سپاه گرديد كه درگيري خوانين از يك طرف و گروهاي ضد انقلاب از طرف ديگر و جنگ تحميلي از طرفي به جمهوري اسلامي حمله ور شده بودند و او كار خود را آغاز كرد و نيز در همين سال موفق به اخذ ديپلم گرديد و در سال 1360 با شوق و اشتياقي كه به جنگ با متجاوزين بعثي داشت با عده اي از برادران پاسدار همچون همرزم شهيد عنايت الله پيكانيان عازم جبهه شد و در عمليات بزرگ طريق القدس كه كه منجر به فتح بستان شده و شجاعانه و با ايثار وصف نشدني در مصاف با مزدوران جنگيد و پس از پايان عمليات به علت التهام ماموريت به سپاه دهدشت بازگشت نمود و افسوس مي خورد كه چرا شهيد نشده شايد تقدير الهي اين بود كه بماند و براي اسلام بيشتر خدمت كند . شهيد غيب پرور با اخلاص و صداقتي كه داشت و با محبوبيتي كه نزد برادران پاسدار داشت تصميم گرفته شد كه او را به سمت مسئول امور مالي پايگاه برگزيند و با جديت و پشتكاري كه داشت شبانه روز كار مي كرد و هيچ گاه ابراز خستگي نمي كرد شهيد غيب پرور با وجود تنهايي در انجام وظيفه در اين قسمت يك لحظه اوقات براي خود نمي خواست و هميشه مشغول انجام وظيفه بود ولي از آنجائي كه در تمام زمينه ها الگو و مربي بود با وجود نداشتن وقت و احساس مسوليت در انجام وظايف محوله تصميم گرفت تا به سفارشات پيامبر اكرم (ص) در زمينه ازدواج عمل كند و به قول آن بزرگوار نصف ديگر ايمانش را حفظ كند لذا در سال 1362 با خواهران يكي از برادران پاسدار كه نسبت فاميلي با وي داشت ازدواج كرد كه پس از ازدواج مدتي در كنار پدر و مادرش در ده و سپس بر اثر موقعيت كاري خويش وي را به دهدشت انتقال داد . بعد از يك سال بار ديگر در صداقتي كه در وجود او نهفته است فرماندهي سپاه دهدشت تصميم گرفتند او را به عنوان قائم مقام سپاه پاسداران انقلاب اسلامي دهدشت برگزينند ولي ميگفت كه من لياقت چنين مسوليتي را ندارم و كوچكتر از آنم كه چنين مسوليتي را بپذيرم ولي چون تكليف بود و حكم ولايت بر او ايجاب مي كرد كه بپذيرد و و در اين مدتي كه قائم مقام سپاه بود با اخلاص و صداقت بيشتري خدمت ميكرد ولي چون روح شهادت طلبي و عشق به لقا ء الله در او زياد بود بارها مي خواست كه به جبهه برود ولي بنا به دلايلي از جمله احساس نياز و همچنين ضرورت وجود وي در پايگاه موافقت نمي شود تا بالاخره خداوند ميدان را در مورخه 62/11/15 براي او باز مي كند و او از زندان دنيا رها مي شود و به سوي جبهه مي رود وي از دنيا و ميدان وسوسه شياطين فاصله گرفت و و به خدا نزديك شد ناظر اين صحنه حكومت به سوي جبهه خوب مي داند كه وي در چه حالي بود او بايد چنين بود زيرا چنين سالهايي را كه طلب مي كرد نزديك شده بود و در پي بدست آوردن آن بود شهيد غيب پرور پس از پيو ستن به صف مجاهدان راسخ خدا در عمليات بزرگ خيبر شركت مي كند و از سردمداران و پرچم داران آن عمليات بود همچنين عمليات خداوند لطف خود را شامل حالش مي كند و مجروح مي گردد و مدتي در بيمارستان بستري بود و سپس به خانه باز مي گردد و بعد دوباره عازم جبهه مي شود و در تاريخ 63/2/16 در پاسگاه زيد عراق دعوت حق را لبيك مي گويد و با 4 عمليات عظيم مصادف با ولادت ابوالفضل عباس خالصانه به سوي معبودي كه سالها به دنبالش بود مي رود آري شهيد غيب پرور با نام حسين به دنيا آمد و در جستجوي فرزندش مهدي صاحب الزمان (ع) و سرانجام مهدي گويان به اجداد مهدي پيوست. 🌼شادی روح پاک همه شهیدان و شهید سید محمد حسین غیب پرور صلوات🌼 https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا