eitaa logo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
4.5هزار دنبال‌کننده
33.6هزار عکس
15.5هزار ویدیو
131 فایل
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo جهت ارتباط با خادمین شهدا 🌷 خواهران 👇 @sadate_emam_hasaniam @labike_yasahide @shahid_40 کپی بنر و ریپ کانال ممنوع
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🍃 روزهاے اول ازدواج یه روز دستمو گرفت و گفت: "خانومـ...❤ بیا پیشمـ بشینـ کارت دارمـ..." گفتمـ. "بفرما آقاے گلمـ منـ سراپا گوشمـ.."🙄 گفت "ببینـ خانومے...💚 همینـ اول بهت گفته باشمااا... ڪار خونه رو تقسیمـ میڪنیمـ هر وقت نیاز به ڪمڪ داشتے باید بهـ بگے...☺️ . گفتمـ آخه شما از سر ڪار برمیگرے خستہ میشے☹️ گفت "حرف نباشه حرف آخر با منه✌️🏻 اونمـ هر چے تو بگے منـ باید بگمـ چشمـ...!😂✋🏻 . واقعاً هم به قولش عمل ڪرد از سرڪار ڪہ برمیگشت با وجود خستڰے شروع میکرد ڪمڪ ڪردنـ . مهمونـ ڪہ میومد بهمـ میگفت "شما بشینـ خانومـ... منـ از مهمونا پذیرایے ميڪنمـ..." . فامیلا ڪہ ميومدن خونمون بهم میگفتنـ "خوش به حالت طاهرھ خانومـ🙄 آقا مهدے، واقعاً یہ مرد واقعیه منم تو دلمـ صدها بار خدا رو شڪر میڪردمـ...🌸 . واسہ زندگے اومدھ بودیمـ تهران با وجود اینڪہ از سختیاش برامـ گفته بود ولے با حضورش طعمـ تلخ غربت واسم شیرین بود😌 . سر ڪار ڪہ میرفت دلتنـگ میشدمـ😔 . وقتے برمیگشت، با وجود خستگے میگفت... "نبینمـ خانومـ منـ... دلش گرفتہ باشه هااا...💕 پاشو حاضر شو بریمـ بیرون . میرفتیم و یہ حال و هوایے عوض میڪردیمـ... . اونقدر شوخے و بگو و بخند راھ مینداخت...😍 که همه اونـ ساعتایے ڪہ ڪنارم نبود و هم جبران میڪرد...😌 و من بیشتر عاشقش میشدمـ و البته وابسته تر از قبل...😢 . 🌷 https://eitaa.com/piyroo
بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷 شهرستان بیجار از استان کردستان در سال ۱۳۴۳ه.ش شاهد ولادت کودکی به نام محمدباقر بود: شهید محمدباقر منصوری. او روزهای زیبای کودکی اش را در کنار خانواده سپری کرد. سال ۱۳۴۹ه.ش آموختن را آغاز نمود و تا پایان سال دوم مقطع راهنمایی درس خواند. ۱۵ ساله بود (سال ۱۳۵۸ه.ش) که به عضویت افتخاری مرکز فرهنگی سپاه پاسداران شهرستان بیجار درآمد. در سال ۱۳۶۲ه.ش برای انجام خدمت نظام وظیفه آماده شد و مدت دو سال با همراهی تیپ ۵۵ هوابرد شیراز در جبهه های جنوب و غرب کشور خدمت نمود. جنگ تحمیلی، آغاز راه صعب و دشوار برای مردان غیور این سرزمین آسمانی بود. محمد در خیل یاوران روح الله (ره) به دفاع از حریم ایران اسلامی پرداخت. دو بار در منطقه عملیاتی سومار و یک بار در آبان ماه سال ۱۳۶۲ه.ش از ناحیه ساق پای راست و بار دیگر در دی ماه همان سال از ناحیه ران پای چپ مجروح شد. منصوری به خاطر علاقه ای که به کسب معلومات عقیدتی داشت، دوره عالی پیاده را با کسب رتبه دوم در محل مرکز آموزش تخصصی شهید منتظری به پایان رساند. در سال ۱۳۶۷ه.ش به عنوان پاسدار نمونه مورد تقدیر قرار گرفت و مسئولیت های متعددی از جمله آموزش نیروهای بسیجی و مسئول امور رده های بسیج، تسلیحات سپاه، گروهان عملیاتی سیاسران، ستاد ناحیه مقاومت جعفر آباد، قائم مقام گردان عملیاتی حسین آباد و فرماندهی گردان ادوات تیپ ۲ ویژه سقز را پذیرفت. محمدباقر در تاریخ چهارم مهرماه سال ۱۳۷۱ خورشیدی در سن بیست و هشت سالگی در جریان یک درگیری با ضد انقلاب، خودروی وی به داخل دره سقوط کرد و در منطقه عملیاتی سرتون سقز، سکوی پرواز عاشقانه او به دیار جاویدان عشق گردید. مزار مطهر شهید محمدباقر منصوری در گلزار شهدای شهرستان بیجار قرار دارد. https://eitaa.com/piyroo
🌷_ بسم الله الرحمن الرحیم در قاموس شهادت وحشت نیست امام خمینی من به عنوان یک مرد مسلمان و به حکم شرعی و الهی که داشتم قدم در این راه نهادم خداوند بزرگ را شکر میکنم که چنین سعادتی نصیب من کرد و چنین رهبری در جلوی راهم قرار داد و ذره ای نور ایمان در من روشن نمود تا خود و خدای خود را بشناسم اکنون که در میان شما نیستم و لیاقت شهادت را نصیب من کرد پس چند جمله بگویم . پیام و سفارشم را با صدای بلند به گوش منافقان و دشمنان اسلام برسانید که از کوری دل خود ، ما را ناآگاه می خوانند به آنها بگویید که ما آگاهانه و بیدار ، بدون هیچ جبر و زوری که تنها بر شما وارد است در این راه قدم نهادیم وخون خود ریختیم که ناچیز بود که اگر هزار جان هم می داشتیم در راه خدا و ا... اکبر و لا اله الا الله و اماممان که پیشرو این راه است نثار میکردیم و تو ای خواهر و برادر مسلمان بیدار باش و هوشیار فریب این از خدا بی خبران را نخوری و با چهره شان شک وشبهه ای در دل تو ایجاد ننمایند که همواره بیدارید البته روی سخن من با افرادی است که در گوشه و کنار زمزمه های مأیوسانه سر می دهند . باید بدانند که اول امام زمان منتظر شماست تا شما را بشناسد قلب خود پاک کنید و همچنان قرص و محکم بر عقیده و ایمان خود استوار باشید و زمان را برای ظهور حضرت آماده و مهیا سازید تا خدای ناکرده با افکار درست کافران و منافقان قرار نگیرید و دست از یاری امام امت بر ندارید بدانید زمان زمان امتحان و آزمایش است ...... مادر جان می دانم اگر من کشته شوم برای تو دردناک است ولی چه می شود کرد دین خدا در خطر است ودر ضمن من هم که مال خدا هستم . پس مرا حلال کن . مادر جان حلال کن تا چون پرنده ای آزاد در آسمان آرزوهایم پرواز کنم مرا حلال کن تا خدایم مرا ببخشد مادر جان تو دوست داشتی که من به جبهه بروم یادت بیاید آن روزی را که با هم صحبت می کردیم برایت می گفتم مادر من آزاد بودم آزاد از هر نوع وابستگی و همه چیز را کنار زده بودم و میخواستم کاری کنم که به معشوقم نزدیک شوم و بتو گفته بودم که من عاشق خدا هستم و اینک آمده ام تا در صحرای کربلای ایران در کنار کاروان حسین زمان خمینی بت شکن ، کارونی از خون بسازم ودر این بازار گرم و با صفا خون خریدار خوبی است آمده ام تا کالای نا قابل خود را تقدیم بر مولایم کنم ....... اگر پذیرفت کالای مرا پس چند جمله می گویم که راجع به خود من است. اگر کشته شدم مرا غسل ندهید چون ننگ است برای کسی که معلمش حسین (ع) را غسل نداده اند خودش را غسل بدهند . پس کفن نپوشانید چون حسین (ع) را کفن نپوشانیدند بر مزارم گل نریزید زیرا چه انصاف است کسی را که رهبرش حسین (ع) را در میان نیزه و خنجر بیرون آوردند و به خاک سپردند. بر مزارم گریه نکنید ....... اگر خواستید هم گریه کنید برای حسین (ع) گریه کنید و اینک با مردم بگوئید که ای یاران ......شما را بخدا نکند و امام خمینی را تنها رها کنید. که به سقوط کشانیده خواهید شد و اگر رفتید تا ابد دست کفار خواهید گرفت ..... والسلام علیکم و رحمت الله و برکاته انا الله و انا الیه الراجعون .... محمد باقر منصوری 🌼شادی روح پاک همه شهیدان و شهید 🌼 https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نماهنگ عظم البلا ... همخوانی شهدا ... 🕙سـاعـت عـاشقـے ⚜اکثرو الدعا بتعجيل الفرج فان ذلک فرجکم⚜ سلام و درود بر شهدا و امام شهیدان افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهداےِبجنورد دلتنگ شهادت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلامی از جمع خسته دلان به مفهوم قوت قلب ؛ سلامی از مشتاقان چشم براه به منتقم کربلاء ؛ سلامی از بیماران درمانده به حضرت طبیب ومهربان ترین دستگیر سلامی ازماساکنان غمزده ی آخرالزمان به شما که حجت خدایید ... https://eitaa.com/piyroo
زیارتنامه شهدا🌷 اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ، فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم . 🕊یادشهدا باصلوات https://eitaa.com/piyroo
🌷🕊🍃 شک ندارم نگاه به چهره هایشان عبادت است... عبادتی از جنس مقبول به درگاه الهی کاش شفاعتی شامل حالمان شود... شهدا ،گاهی نگاهی... .شـہـدا.بـا.صـلـواتـ https://eitaa.com/piyroo
🌹آرزوی شهید اسماعیل خانزاده در لحظه نماز 🕌 همیشه نمازش را اول وقت میخواند؛ روزهایی که همراه دخترش نرگس، نماز میخواند، به نرگس میگفت که : «برای آرزوی بابا هم دعا کن.» 🕊بعد از شهادتش از نرگس پرسیدند که «آرزوی بابا موقع نماز اول وقت چه بود؟» و نرگس جواب داد: « شهادت» شهید_اسماعیل_خانزاده ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ "شهیدانه https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⚠️ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌یهجاخوندم‌،نوشته‌بو‌د: - مثلاآخرش‌شھیدشیم‌شانسَکی! شھادت‌شانسکی‌نیست‌مشتی شھادت‌‌تلاش‌میخاد .. شھادت‌عشق‌میخاد .. شھادت‌کنترلِ‌نفس‌میخاد .. شھادت‌‌سختی‌ودر‌دورنج‌میخاد ..! 💔:) ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ https://eitaa.com/piyroo
شهیدی که دهان خود را پر از گِل کرد تا مبادا صدای ناله‌اش موجب لو رفتن مَعبر شود👇 ✍🏻برای شروع عملیات کربلای ۴ به آبادان منتقل شدیم و به عنوان غوّاصان خط ‌شکن به خط دشمن زدیم؛ به هر ترتیبی بود خط دشمن را شکستیم و پاکسازی کردیم. وقتی برای آوردن مجروحان و شهدا وارد معبر شدیم، دیدیم هر دو پایش قطع شده و پیکر مطهرش در گوشه‌ای از معبر افتاده است. اما آنچه که ما را به تعجب وا داشت، این بود که دهان شهید پر از گِل شده بود. بعدها متوجه شدیم که وقتی به پاهای سعید ترکش خورد و قطع شد، برای اینکه صدای ناله‌اش بلند نشود و باعث لو رفتن معبر نشود، دهان خود را پر از گِل کرده بود. اصیل🌷 https://eitaa.com/piyroo
فرازی دیگر از وصیتنامه شهید حاج قاسم سلیمانی: 🔹خطاب به علما و مراجع معظم… سخنی کوتاه از یک سرباز ۴۰ساله در میدان، به علمای عظیم‌الشأن و مراجع گران‌قدر که موجب روشنایی جامعه و سبب زدودن تاریکی مراجع عظام تقلید؛ سربازتان از یک برج دیده‌بانی دید که اگر این نظام آسیب ببیند، دین و آنچه از ارزش‌های آن [که] شما در حوزه‌ها استخوان خُرد کرده‌اید و زحمت کشیده‌اید، از بین می‌رود. این دوره‌ها با همه دوره‌ها متفاوت است، این بار اگر مسلّط شدند، از اسلام چیزی باقی‌نمی‌ماند. ❤️ https://eitaa.com/piyroo
🦋 وچه زیباست سیاهی شما…💫 نمی دانم این چه حسی بوده که چادر شما به من داده…💕 اما می دانم که با دیدن آن… امید.. قوت قلب... و آبرو.. می گیرم.🔖. باور کنید چادر شما نعمت است😌 قدر این نعمت را بدانید https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷رمان جذاب و خواهر برادری لبخندبهشتی 🌱قسمت ۲۳ و ۲۴ با ذوق به سمت سوگل میروم و محکم در آغوش میکشمش +سلام سوگلی. چقدر دلم برات تنگ شده بود. فقط به عشق دیدن تو اومدم . سوگل از آغوشم بیرون می آید و خنده‌ی ریزی میکند _سلام عزیزم. منم دلم برات تنگ شده بود ولی ماشاالله تو این مدت یه زنگم بهم نزدی، فقط من چند بار بهت زنگ زدم +بخدا اگه بدونی چقدر درگیر بودم بهم حق میدی. حالا بعدا برات تعریف میکنم . برمیگردم تا به بقیه سلام کنم اما جز سوگل بقیه ی عمو زاده‌ ها را نمیبینم. با تعجب از سوگل میپرسم +پس پسرا کجان ؟ _ما هم همین پیش پای شما رسیدیم ، ولی عمومحسن گفت شهروز و شهریار دوتاشون تازه از باشگاه برگشتن. شهریار رفته حموم شهروز هم خوابیده، سجاد هم یه کار کوچیک براش پیش اومد رفت ولی چند دقیقه پیش بهش زنگ زدم گفت تو راهم فکر کنم تا نیم ساعت دیگه برسه. از نبودن شهروز خوشحال میشوم ولی دلم میخواهد زودتر شهریار را ببینم میخواهم از دلش دربیاورم. وارد خانه میشویم، خانه ی بزرگ و مجللی هست. در یک طرف هال مبل ها سلطنتی نسکافه ای رنگ و در طرف دیگر میز ناهار خوری صدفی رنگی خود نمایی میکنند. کف زمین پارکت های شکلاتی رنگ و روی دیوار کاغذ دیواری های آجری رنگی به چشم میخورد . سوگل آرام روی شانه ام میزند _محو خونه شدیا +آره خونشون خوشگله _آره خیلی قشنگه بهاره خانم به سمتمان می آید _نورا جان اگه میخای چادرتو عوض کنی تو اتاق شهریار عوض کن با گفتن (ممنون) به سمت دری که بهاره به آن اشاره کرد میروم. در اتاق را باز میکنم و وارد اتاق میشوم. نگاهی به دور تا دور اتاق می‌اندازم. دکور اتاق بسیار شیک و اسپرت است. اکثر وسایل اتاق قرمز و مشکی هستند. تخت مشکی با روتختی قرمز و کمد قرمز در یک طرف اتاق و میز تحریر قرمز در طرف دیگر اتاق است. روی میز تحریر لپ تابی با نماد سیب گاز زده ی معروف خودنمایی میکند . «زان شبی که وعده کردی روز بعد روز و شب را میشمارم روز و شب» مولانا کنار میز تحریر یک توپ فوتبال و دومیل، ورزشکار بودن شهریار را ثابت میکند. کنار در آینه قدی مشکی رنگی قرار گرفته و کنار آن هم کتابخانه ی کوچکی وجود دارد. بخشی از کتابخانه حالت یک میز کوچک را دارد که روی آن پر از عطر و ادکلن با مارک های معروف هست. زیر لب میگویم +چقدر عطر داره. تعداد عطرهاش از من که دخترم بیشتره. ناگهان سرم بشدت درد میگیرد. به سمت تخت میروم و روی آن مینشینم. بعد از گذشته چند دقیقه سوگل در میزند و آرام وارد اتاق میشوند. با دیدن چشم های قرمز و صورت رنگ پریده ام متوجه حال خرابم میشود _خوبی نورا ؟ اتفاقی افتاده ؟ +سردرد شدید دارم _چرا کسیو خبر نکردی ؟ +فکر کردم سریع خوب میشه ولی نشد . میتونی برام یه قرص مسکن بیاری ؟ _آره حتما با گفتن جمله ی آخرش سریع از اتاق خارج میشود. بعد از کمی همراه قرص مسکن و لیوان شربت پرتقال وارد اتاق میشود _بیا اینارو بخور. بهاره خانم گفت همینجا استراحت کن هروقت حالت خوب شد بیا بیرون . سری به نشانه ی تایید تکان میدهم و بعد قرص و شربت را میخورم و از سوگل تشکر میکنم. سوگل به سمت در میرود _من میرم که استراحت کنی +دستت درد نکنه بیزحمت چراغم خاموش کن _باش بعد از رفتن سوگل روی تخت دراز میکشم . بعد از نیم ساعت استراحت بالاخره سردردم آرام میشود. از روی تخت بلند میشوم. صدای سلام و احوالپرسی نظرم را جلب میکند. کمی بیشتر نزدیک در میشوم، بین صداها متوجه صدای شهروز میشوم. کلافه نفسم را فوت میکنم. اصلا از بیدار شدنش خوشحال نیستم. کمی مینشینم تا سرحال شوم و بعد بروم. بعد از مدت کوتاهی کسی در میزند. سریع چادر رنگی ام را سر میکنم و بعد بلند میگویم +بفرمایید با باز شدن در قامت شهروز نمایان میشود «تخمین زده ام بعد تو با این غم سنگین شاید دو،سه ساعت دو،سه شب زنده بمانم» انسیه آرزومند