eitaa logo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
4.5هزار دنبال‌کننده
34.2هزار عکس
15.9هزار ویدیو
133 فایل
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo جهت ارتباط با خادمین شهدا 🌷 خواهران 👇 @sadate_emam_hasaniam @labike_yasahide @shahid_40 کپی بنر و ریپ کانال ممنوع
مشاهده در ایتا
دانلود
💚 ... 🌱دافع عسر و حرج می‌رسد، ان‌شاءالله... یعنی آن ختم حجج می‌رسد، ان‌شاءالله... 🌱مژده بر منتظر مهدی‌زهرا بدهید... عن قریب عصر فرج می‌رسد، ان‌شاءالله... https://eitaa.com/piyroo
زیارتنامه شهدا🌷 اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ، فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم . 🕊یادشهدا باصلوات https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⚠️ •واتساپ آخرین بازدید ده دقیقه قبل... •تلگرام آخرین بازدید بیست دقیقه قبل... •قرآن آخرین بازدید رمضان سال گذشته..🙃🖐🏻 https://eitaa.com/piyroo
📌 حاج قاسم وقتی یک کودک را روضه خوان مادر خطاب کرد 🔹️ کمر درد شدیدی داشت. بعد از فیزیوتراپی و درمان، رفت بیت‌الزهرا. میهمان‌ها که می‌آمدند، مدت زیادی سر پا می‌ایستاد. ◇ جلوی پای میهمان‌ها تمام قد می‌ایستاد و به همه خوش آمد می‌گفت‌. ◇ گفتم: با وضعیتی که شما دارید، صلاح نیست این‌قدر سر پا بایستید و جلوی هر کسی که وارد می‌شود، از روی صندلی بلند شوید. ◇ گفت: همه‌ کسانی که می‌آیند این‌جا، میهمان مادر هستند. مگر می‌شود برای میهمان مادر از جایم بلند نشوم؟! ◇ یک پسربچه‌ی چهار ساله وارد شد؛ جلوی پای او هم بلند شد، ایستاد و خوش آمد گفت. ◇ گفتم: حاج آقا، این بچه که متوجه احترام شما نمی‌شود. ایستادن جلوی او که ضرورت ندارد. ◇ گفت: اگر این بچه احترام من را ببیند، همیشه به این‌جا می‌آید و روضه‌خوان مادرم خواهد شد. ❤️ 🌹 https://eitaa.com/piyroo
هر شاخه ای که از باغ برون کند سر ، در میوه آن طمع کند رهگذر ، بی حجابی مانند شاخه ای است بیرون از حصار باغ ، که طمع هر رهگذری را به خود جلب می کند . 🌱 https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پخش زنده
فعلا قابلیت پخش زنده در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ای‌کاش مردم می‌توانستند بدانند که چه کسی خیرخواه آنان است. چَپی‌ها داعیه‌ی اصلاح‌طلبی دارند، راستی‌ها(اصولگراها) نیز داعیه‌ی صاحب انقلابی را دارند و به امیرالمؤمنین قسم که هیچ کدام خیرخواه مردم و انقلاب نیستند و همه به منافعِ خود می‌اندیشند. بخشی از وصیت نامه روشن🌷 https://eitaa.com/piyroo
اے نَفَس‌هاے تو عطرآگین یاس اے بہ جان خود حرم را داده پاس اے ‌خوشا با تو بہ سردارےِ نور یارےِ مهدے بہ هنگام ظهور عاشقان را با تو دیگر عهدے اسٺ آن علمدارے تو با مهدے اسٺ https://eitaa.com/piyroo
: همت و یک دل خدا توی سینه اشتیاق کربلا ... شوق پروازی بزرگ در هجوم زخم‌های بی‌صدا ... قصة عباس و آب در « طلاییه » غروب آفتاب ... چشم‌ها غرق سکوت در درون سینه، اما انقلاب ... آسمان غرق خون در شلمچه گریه‌گریه تا جنون ... در سکوت یک نگاه نغمة انا الیه راجعون ... در فنا نابود شدن در میان تشنگان ساقی شدن ... در ره دهلاویه غرق اشک چشم، مشتاقی شدن ... حرمت یک استخوان یادگار از قامت یک نوجوان ... آنکه با خون شریفش رسم کرد بر زمین، جغرافیای آسمان ... https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
-خبرنگار: چرا اینقدر غمگینی؟ +پسر: خانه ما را بمباران کردند. -خبرنگار: اشکالی ندارد، ما دوباره آن را می‌سازیم. +پسر: پدرم مرده -خبرنگار: او نمرده، بگو شهید شده +پسر: مادرم هم شهید شده... ‍‌ https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
✔️قسمت ۱۰۷ و ۱۰۸ با صدای شهریار تازه متوجه حضورش میشوم _نورا آروم باش بی توجه به حرفش سریع میپرسم
🌱رمان جذاب و خواهر برادری لبخندبهشتی ✔️قسمت ۱۰۹ و ۱۱۰ نورا صدا زدن هایش ....... نفسم تنگ میشود . دیگر توان تحمل این حجم از افکار پراکنده را ندارم . احساس میکنم مغزم دارد خالی میشود ، بدنم توانش را از دست میدهد و صداها برایم گنگ میشوند . آخرین چیزی که میبینم صورت مضطرب شهریار ، و مادرم است که دارد با ترس به سمتم میاید . . . . چشم هایم را آرام باز میکنم . با چشم هایی نیمه باز دور و برم را نگاه میکنم ،داخل ماشینمان هستم و در قسمت کمک راننده دراز کشیده ام . شهریار هم در قسمت راننده نشسته و به بیرون خیره شده است . روی صندلی مینشینم ، با تکان خوردنم تازه شهریار متوجهم میشود . لبخند نصفه نیمه ای میزند . به چشم هایش خیره میشوم ، آبی چشم هایش در رگ های قرمز چشمش غرق شده است . بیش از چیزی که فکر میکردم برای سوگل غصه دار است . صندلی را برایم صاف میکند تا راحت بشینم . خطاب به او میگویم +مراسم چی شد ؟ _تموم شد ؛ بیرونو نگاه کن . و بعد به شیشه سمت خودش اشاره میکند . نگاهی به بیرون می اندازم ، روی قبر را تپه ای از خاک پوشانده و پارچه مشکی رنگی رویش کشیده شده . اطراف قبر خالی از جمعیت شده و تنها خانواده من و عمو محمود هستند . بالای قبر عکس خندان سوگل قرار گرفته ، حتی در هکس هم چشم هایش مهربان اند . بغض میکنم و چشم از عکس سوگل میگیرم . سرم را به صندلی تکیه میدهم و سکوت غم آلود حاکم بر فضا را میشکنم . +چرا حالم بد شد ؟ _بخاطر فشار عصبی همان موقع از صندلی های عقب کیک و آبمیوه ای بر میدارد . کیک و آبمیوه را برایم باز میکند و به دستم میدهد . با دست پسش میزنم +نمیخورم سعی میکند لبخند بزند _باید بخوری وگرنه دوباره حالت بد میشه با اکراه از دستش میگیرم و جرعی ای از آبمیوه مینوشم . شهریار در ماشین را باز میکند +کجا میری ؟ _میرم به خاله بگم پاشدی ، گفت هر وقت بیدار شدی بهش بگم +صبر کن یکم دیگه برو _چرا ؟ +میخوام ازت یه سوال بپرسم ، جواب سوالمو بده بعد برو . در را میبندد و منتظر نگاهم میکند .بعد از کمی مکث با تردید میگویم +تو سوگلو دوست داشتی ؟ آب دهانش را با شدت قورت میدهد، دریای چشم هایش طوفانی میشود . نگاهش را از من میدزدد و با انگشتر عقیق در دستش بازی میکند . به راحتی از عکس العملش جوابم را گرفتم .نفس عمیقی میکشم و نگاهم را به بیرون میدوزم +سوگلم دوست داشت ، خیلیم دوست داشت . میدونی چرا همش میرفت لب ساحل ؟ میگفت دریا براش چشمای تو رو تداعی میکنه . شهریار سر بلند میکند و هوا را میبلعد تا بتواند بغضش را قورت بدهد . با صدایی دورگه میگوید _میخواستم چند سال صبر و سکوت کنم بعد برم خواستگاری . هم سن من برای ازدواج کم بود هم سن سوگل . گفتم شاید قسمت نشد با هم ازدواج کنیم الکی به من دل خوش نکنه و هوایی نشه ، نمیخواستم موردهای مناسبو به خاطر من رد کنه . اگه میدونستم قراره اینطوری بشه حتما بهش میگفتم زیر لب آه بلندی میکشد . چشم هایش را میبندد و سرش را به صندلی تکیه میدهد . حالا میفهمم چرا شهریار از معاینه سوگل امتناع میکرد . نمیخواست هیچ احساس دیگری در عشق پاکش دخیل بشود . اگرچه که هم من اطمینان دارم و هم خود شهریار میداند که این اتفاق نیوفتاد اما میخواست احتیاط کند . . . . آرام کنار سنگ قبر مینشینم . تقریبا ۲ ماه از فوت سوگل میگذرد . ۲ماهی که در آن لبخند به لب خانواده من و عمو محمود نیامد . ۲ ماهی که در آن خاله شیرین ۲۰ سال پیرتر شد و عمو محمود کمرش شکست . شیشه گلاب را باز میکنم و سنگ قبر را تمیز میشورم و بعد چند گل گلایلی که خریداری کرده ام را روی آن قرار میدهم . لبخند محزونی میزنم +سلام سوگلی . خوبی ؟ خوش میگذره بدون ما ؟ خیلی خودخواهی . همه چیزای خوبو برای خودت میخوای ؟ نمیگی ما اینجا بدون تو دق میکنیم ؟ بغض میکنم +سوگل اومدم بهت یه خبره بدم . میدونم که خیلی دیره ، میدونم که خودت میدونی ؛ اما شاید از زبون من بشنوی خوشحال بشی . میدونستی شهریار دوست داره ؟ اینو روز خاکسپاریت خودش بهم گفت . بغضم را به سختی قورت میدهم و بعد از چند لحظه میگویم +دلم برات تنگ شده ، خیلیم تنگ شده . اون روز لب ساحل بهم گفتی میخوای تو دریای چشای شهریار غرق بشی ، ولی نگفتی میخوای تو دریای شمال غرق بشی ، نگفتی میخوای بری و دیگه نیای ، نگفتی قراره منو تنها بزاری ، نگفتی قراره همه مونو غصه داز کنی .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نماهنگ عظم البلا ... همخوانی شهدا ... 🕙سـاعـت عـاشقـے ⚜اکثرو الدعا بتعجيل الفرج فان ذلک فرجکم⚜ سلام و درود بر شهدا و امام شهیدان افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهداےِبجنورد دلتنگ شهادت