eitaa logo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
4.5هزار دنبال‌کننده
34.1هزار عکس
15.8هزار ویدیو
133 فایل
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد_دلتنگ_شهادت https://eitaa.com/piyroo جهت ارتباط با خادمین شهدا 🌷 خواهران 👇 @sadate_emam_hasaniam @labike_yasahide @shahid_40 کپی بنر و ریپ کانال ممنوع
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 اگه میخواید برای مشارکت حداکثری در کاری کنید ولی نمیتونید، فقط این کلیپ رو بفرستید واسه هر کسی که مردّد و حتی مخاف رأی دادن هست🙏🏻 توی ۲ دقیقه با زبون امروزی، خلاصه و مستدل گفته ‍‌ https://eitaa.com/piyroo
امیدوارم بیدار بشنوند. و این دفعه شرمنده شهدا حداقل شهر خودشون نشوند.. تبریز بعد از قم قیام کرد.. حالا چی شده.. به خودتان بیایید....!!!!!! ‍‌ https://eitaa.com/piyroo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
💠 ❁﷽❁ 💠 💠رمـــــان #جانم_میرود 💠 قسمت ۶۱ کلاس ها تا عصر طول کشیدند....همه دوباره سوار اتوبوس شد
💠 ❁﷽❁ 💠 💠رمـــــان 💠 قسمت ۶۲ مهیا به سمت جاده دوید.... با ترس و پریشانی به دو طرف جاده نگاهی کرد. اما اثری از اتوبوس نبود.هوا تاریڪ شده بود...و غیر از نور ماه نور دیگری آنجا را روشن نمی کرد.... مهیا میدانست صدایش شنیده نمی شود؛ اما بازهم تلاش کرد! _سید...سید...شهاب!! گریه اش گرفته بود.او از تاریکی بیزار بود. با حرص اشک هایش را پاک کرد. _نرجس! کسی اینجا نیست؟! به هق هق کردن افتاده بود...با فکر اینکه به آن ها زنگ بزند؛ سریع دستش را در جیب مانتویش گذاشت. اما هر چه گشت، موبایلش نبود. فقط دستمال و هنذفری بودند. با عصبانیت آن ها را روی زمین پرت کرد. هوا سرد بود... و پالتو را در اتوبوس گذاشته بود. نمیدانست چه کار کند نه میتوانست همانجا بماند و نه میتوانست جایی برود. می ترسید...میترسید سر راه برایش اتفاقی بیفتد. احساس بیکسی میکرد. پاهایش از سرما و ترس، دیگر نایی نداشتند. سرجایش زانو زد و با صدای بلند شروع به هق هق کرد. با صدای بلند داد زد: _شهاب توروخدا جواب بده...مریم... سارا...! در جوابش چند گرگ زوزه کشیدند...از ترس سر جایش ایستاد؛و با دست جلوی دهانش را گرفت، تا صدایش بیرون نیاید. نمی توانست همانجا بماند. آرام با قدم هایی لرزان به سمتی که اتوبوس حرکت کرده بود؛ قدم برداشت. هوا سوز داشت. خودش را بغل کرد. با ترس و چشمانی پر اشک به اطرافش نگاه می کرد.با شنیدن صدای پارس چند سگ، که خیلی نزدیک بودند؛... مهیا جیغی کشید و شروع به دویدن کرد. طرف راستش یک تپه بود....با سرعت به سمت تپه دوید. وقتی در حال بالا رفتن از تپه بود با شنیدن صدای پارس سگ ها برگشت؛ که پایش پیچی خورد و از بالای تپه افتاد... صدای برخوردش به زمین و جیغش درهم آمیخته بود. چشمانش را با درد باز کرد!سعی کرد بشیند؛ که با تکان دادن دست راستش از درد جیغ کشید. دستش خیلی درد داشت. نگاهی به تپه انداخت. ارتفاعش زیاد بود. شانس آورده بود که سرش به سنگی نخورده بود. دیگر حتی رمق نداشت از این تپه بالا برود... زانوهایش را جمع کرد و سرش را به سنگ پشت سرش تکیه داد.اشک های گرمش بر روی صورتش که از سرما یخ کرده بود؛ روانه شدند.گلویش از جیغ هایی که زده بود میسوخت....پیشانیش و گوشه ی لبش خیلی می سوختند. نگاهی به دست کبود شده اش انداخت. حتی نمیتوانست به آن دست بزند. دردش غیر قابل تحمل بود! *** شهاب با سرعت زیادی رانندگی میکرد. آن منطقه شب‌ها بسیار خطرناک بود و زیاد ماشین رو نبود. برای همین هم از همان مسیر آمده بودند؛ که خلوت باشد. زیر لب مدام اهل بیت را صدا می زد و به آن ها متوسل میشد....دوست نداشت به اینکه برای مهیا اتفاقی افتاده باشد، فکر کند. فاصله‌ی زیادی تا رسیدن به آنجا نمانده بود.به محض رسیدن سریع از ماشین پیاده شد و به سمت سرویس بهداشتی رفت. در را زد. _خانم رضایی!خانم رضایی! اینجایید؟! اما صدایی نشنید... از سرویس بهداشتی خارج شد به سمت جاده رفت با صدای بلندی داد زد: _خانم رضایی!مهیا خانم! کجایید؟! بعد چند بار صدا زدن و پاسخ نشنیدن ناامید شد. سرش را پایین انداخت و زمزمه کرد... _چیکار کنم خدا! چیکار کنم! شهاب با دیدن هنذفری دخترانه ای با چند دستمال به سمتشان رفت. احتمال داد که شاید برای مهیا باشند... 👈 .... رمان ✍ نویسنده 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نماهنگ عظم البلا ... همخوانی شهدا ... 🕙سـاعـت عـاشقـے ⚜اکثرو الدعا بتعجيل الفرج فان ذلک فرجکم⚜ سلام و درود بر شهدا و امام شهیدان افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهداےِبجنورد دلتنگ شهادت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💚 با هرنفسی سلام کردن عشق است آقا به تو احترام کردن عشق است اسم قشنگت به میان چون آید از روی ادب قیام کردن عشق است... ‍‌ https://eitaa.com/piyroo
🌹بسم رب الشهداء و الصدیقین🌹 🕊🌷 شهدا 🌷🕊 اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَاءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُؤمِنینَ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِساءِ العالَمینَ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم، وَ فُزتُم فَوزًا عَظیمًا، فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَ مَعَکُم. https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⚠️ انتخابات اشتباه نیست، انتخاب‌ها اشتباه است... از رأی دادن اگر دریغ کنیم، افرادی انتخاب می‌شوند که از کار کردن برای ما دریغ می‌کنند... نتیجه بی‌تفاوتی نسبت به انتخابات، انتخاب افراد بی‌تفاوت به وضعیت مردم است... انتخابات، شاید مسیر ایده‌آل ما نیست، ولی می‌توانیم از همین مسیر، ایده‌آل‌‌های خود را انتخاب کنیم... در رأی دادن اگر تنبلی کنیم، آدم‌های تنبل رأی خواهند آورد... ✍️حسن مددخانی ‍‌ https://eitaa.com/piyroo
✨پایی که در عملیات کربلای چهار همراه شهدای دست بسته غواصان جاماند ✅ما به این پا 🔰 ۱ رای بدهکاریم نه به کسی که بی ادبانه به اسطوره مقاومت و نماد ایرانی توهین می کند هر ایرانی با غیرت ، رای به جلیلی شهید زنده ‍‌ https://eitaa.com/piyroo
🗳 تلاش‌هایش در شب انتخابات جواب داد! تیمسار مدنی، استاندار اول خوزستان بود. در ظاهر خودش را مؤمن و متعهد نشان داد. او موشک و هواپیماهای پیشرفته چند میلیون دلاری که شاه خریده بود را با یک جمله که ما در ایران موش داریم، موشک نمی‌خواهیم را پس داده بود. ارتشی‌ها را به خانه فرستاده بود و سربازها را معاف کرده بود. داشت برای صدام حسین فرش قرمز پهن می‌کرد. در این بحبوحه هم کاندید اولین دوره ریاست جمهوری شده بود...! سیدحسین وقتی متوجه شد که او کاندیدای ریاست جمهوری شده است، دنبال سند و مدرک افتاد. نشریه دیواری تهیه کرد و در همه شهر پخش کرد. بعد به شهرهای مختلف رفت و علیه تیمسار مدنی سخنرانی کرد. به این هم اکتفا نکرد، بلکه چند روز قبل از انتخابات به لانه جاسوسی رفت و سندهای دست‌نشانده بودن تیمسار مدنی را در آورد. تلاش‌های سیدحسین بالاخره جواب داد و شب قبل از انتخابات عدم صلاحیت تیمسار مدنی احراز شد و مردم این خبر را از تلویزیون شنیدند. ‍‌ https://eitaa.com/piyroo
🦋 خـدایا... از تو میخواهمـ✋🏻 چادر مرا آنچنان با چادر خاڪے جده‌ے ساداتــ💚 پیوند زنے ڪھ اگر جان از تنم رود چادر از سرم نرود...😌👌🏻 ‍‌ https://eitaa.com/piyroo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
به نام خدای امام رضاع دیگر روز چهلم تدفین شد و خیابان امام رضاع مواکب و راهپیمایی و بعد هم مراسم . یک چله داشتیم که اصلا یادم نیست روزهایش را و قسمت‌های کمی روشن این چهل روز پایین پا بود و هست. با دنیای آدمها بیگانه به دنبال روضه و قرآن و زیارت و حرم و خانواده شهدا و تجربه های شبیه خودم بودم. پشت آن میله های نقره ای در چند ثانیه باید تمام دختر پدری ام را ادا می کردم و می رفتم پشت دیوارک چوبی .... کاش میله ها فقط به اندازه عرض یک بدن باریک خوابیده با دیوار فاصله داشت.... امروز شاید از سخت ترین روزها و شبها بود و لذت بخش ترینش رو به روی بابا نشستن و سر بر مزارش گذاشتن بود . چه آرزوی چهل روزه ای بود که بالاخره خدا لطف کرد. اما طاقت خیلی اتفاقات را دیگر ندارم . تربیت سیاسی اسلامی یعنی این که از کودکی در خانه ای بزرگ شوی که مباحث سیاسی مطرح که نه با پوست و گوشتت مخلوط باشد و ناگزیر مباحثی را بدانی که بقیه ندانند و زبان ببندی و نگویی .... عرض و آبروی مومن خط قرمز عدالت اسلامی است . کسی که تربیت و اخلاق سیاسی را نداند ممکن است قرآن و نهج البلاغه حفظ کند و بی جا استفاده کند و در سپاه معاویه و یزید شمشیر بزند . کور شود و فرق علی و معاویه را نفهمد.... در حکمت ۵ سیاسی نهج البلاغه ادب را «حلل مجدده » معرفی نموده یعنی لباس کهنه نشونده ادب مرد به زدولت و سیاست اوست مدام قرآن کریم اشاره دارد به کسانی که می دانند اما عمل نمی کنند یاانکار می کنند . وَلَقَدْ ذَرَأْنَا لِجَهَنَّمَ كَثِيرًا مِنَ الْجِنِّ وَالْإِنْسِ ۖ لَهُمْ قُلُوبٌ لَا يَفْقَهُونَ بِهَا وَلَهُمْ أَعْيُنٌ لَا يُبْصِرُونَ بِهَا وَلَهُمْ آذَانٌ لَا يَسْمَعُونَ بِهَا ۚ أُولَٰئِكَ كَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ ۚ أُولَٰئِكَ هُمُ الْغَافِلُونَ آنها از حیوانات هم پست ترند . قرآن خواندن و نهج البلاغه خواندن هنری نیست . مهم عمل کردن است . بابای خوبم یادم هست که اخیرا که مسکن مستمندان را برای کمیته امداد افتتاح کردین و ذوق و شوق خانواده ها را به مسئول رسانه گفتید که رسانه ای شود ... امشب انکارش می کنند آدمهایی که سابقه خویش را فراموش کرده اند و ادب را یادشان رفته از نهج البلاغه یاد بگیرند . همان ادامه کسانی که بعد از انتخابات ۹۶ آمدند و عذرخواهی کردند و حلالیت طلبیدند بابت بی ادبی های ده روز آخر انتخابات ۹۶ شان و آدم موجه فرستادند که بعداً زنش را در حمام کشت . اینها همچین جماعتی هستند با بی ادبی و دروغ گویی و حرفهای هنجارشکنانه جلب رای می کنند و وای به حال ملتی که به جای ادب و اخلاق علوی ، نقاشی های خیالی دروغ را انتخاب کنند . ان الله لا یغیر ما بقوم حتی یغیروا ما بانفسهم و نبودی از خودت از خدماتت از امیر المومنین تکه تکه شده در این انتخابات دفاع کنی و تو عندربهم یرزقون هستی و ما وارث دردهای تو شهید شدی ولی دشمنان و بدگویانت هستند و می تازند و به سمت جهنم پیش رو اند . و ما اینجا کنار امام رئوفمان چه قدر از سیاست کثیفشان دور و دلخوشیم و امام رضاع حواسش به دلتنگی های مردم روستاها و شهرهای آبادشده برای تو هست و پدرانه ما را در آغوش محبتش گرفته و سنت املا و استدراج خداوند هم برای این ادعاهای دروغ و فریبنده انشالا به مکر الهی ختم شود و روسیاهی به کوران پست آیه ۱۷۹ اعراف می ماند . دلنوشته ریحانه رئیسی دختر بزرگوار شهید رئیسی ‍‌ https://eitaa.com/piyroo
‍ ⭕️ انتشار خبر دروغ درباره ترک‌ها توسط رشیدپور/ ستاد دکتر جلیلی بابت انتشار این دروغ شکایت کرد 🔹رضا رشیدپور مجری سابق صدا و سیما و از اعضای کمپین مسعود پزشکیان با استناد به یک صفحه‌ی توییتری مشکوک تلاش کرد تا با توهین به هموطنان ترک و تحریک احساسات قومی، نسبت به دکتر سعید جلیلی فضاسازی منفی در میان این هموطنان را کلید بزند. انتشار این خبر دروغ و توهین آمیز نسبت به هموطنان ترک زبان، در قالب یک اکانت مشکوک ، با واکنش ستاد تبلیغاتی دکتر جلیلی روبرو شد و این ستاد ضمن تکذیب همه جانبه انتساب اکانت مذکور به خود، نسبت به اقدام غیراخلاقی و خلاف قانون و ضوابط رضا رشیدپور(انتشار اخبار کذب با هدف تخریب کاندیدای رقیب) از شکایت و اقدام قضایی علیه رضا رشیدپور خبر داد. 🔹روز‌ گذشته نیز محمدجواد ظریف عضو دیگر کمپین مسعود پزشکیان به دروغ مدعی شد برای رای به دکتر جلیلی مبلغ ۳۰۰ هزار تومان به روستاییان پرداخت می‌شود که شب گذشته دکتر جلیلی در مناظره نسبت به این رفتار خلاف اخلاق  ظریف اعتراض خود را اعلام کرد. در هفته جاری تمرکز کمپین مسعود پزشکیان بر نفرت پرکنانی علیه سعید جلیلی متمرکز بوده است و این هدف با انتشار اخبار خلاف واقع متعدد توسط اعضای ستاد پزشکیان پیگیری شده است. 🔹این رویکرد پس از مناظره دوم و ناکامی مسعود پزشکیان در این مناظره، همزمان با ساعات پایانی تبلیغات انتخاباتی تشدید شده است که به نظر می‌رسد نیازمند توجه و نظارت متولیان صیانت از سلامت فضای انتخاباتی است. ‍‌ https://eitaa.com/piyroo
افسران جنگ نرم خادمین پیروان شهدای بجنورد
💠 ❁﷽❁ 💠 💠رمـــــان #جانم_میرود 💠 قسمت ۶۲ مهیا به سمت جاده دوید.... با ترس و پریشانی به دو طرف ج
💠 ❁﷽❁ 💠 💠رمـــــان 💠 قسمت ۶۳ به سمت همان مسیر دوید....و همچنان اسم مهیا را فریاد می زد.یک ساعتی میشد، که دنبال مهیا می گشت.اما اثری از مهیا پیدا نکرده بود. دستش را در اورکتش برد، تا به محسن زنگ بزند، که برای کمک با چند نفر بیاید. موبایلش را درآورد. اما آنجا آنتن نمی داد. بیسیمش را هم که جا گذاشته بود.... نمی دانست باید چکار کند. حتما تا الان خانواده مهیا قضیه را فهمیده بودند... دستانش را در موهایش فرو برد و محکم کشید.سر دردِ شدیدش اورا آشفته تر کرده بود...با دیدن تپه ی بلندی به سمتش رفت به ذهنش رسید، که از بالای تپه میتواند راحت اطراف را ببیند... با بالا رفتن از تپه؛ تکه ای سنگ از بالا سر خورد و به سر مهیا خورد. مهیا از ترس پرید، و با دیدن سایه ی مردی بر بالای تپه در خودش جمع شد. دستش را بر دهانش گذاشت و شروع به گریه کرد. شهاب به اطراف نگاهی کرد، اما چیزی نمی دید و چون هوا تاریک بود؛نمیتوانست درست ببیند. با ناامیدی زمزمه کرد... _مهیا کجایی آخه... بعد با صدای بلندی داد زد: _مـــــهـــــــیـــــــــا... مهیا با شنیدن اسمش تعجب کرد! نور امیدی در دلش شکفت.مطمئن بود صدای شهاب است. صدایش را می شناخت. نگاهی به بالای تپه انداخت، اما نه سایه و نه شهاب آنجا نبودند. میخواست بلند شود؛ اما با برخورد دستش به زمین درد تمام وجودش را گرفت.سعی کرد شهاب را صدا کند؛ اما صدایش از جیغ هایی که کشیده بود؛ گرفته بود...نمیدانست چیکار کند. اشکش درآمده بود.با ناامید با پا به سنگ های جلویش زد؛ که با سر خوردنشان صدای بلندی ایجاد شد.شهاب با شنیدن صدایی از پایین تپه همان راه رفته را، برگشت.. شهاب صدای هق هق دختری را شنید. _مهیا خانوم! مهیا خانوم! شمایید؟! مهیا با صدای گرفته که سعی می کرد، صدایش بلند باشد گفت: _سید! توروخدا منو از اینجا بیار بیرون! شهاب با شنیدن صدای مهیا خداروشکری گفت... _از جاتون تکون نخورید. الان میام پایین... شهاب سریع خودش را به مهیا رساند. با دیدن لباس‌های خاکی و صورت خونی و زخمی مهیا به زمین افتاد و کنار مهیا زانو زد. _حالتون خوبه؟! مهیا با چشم های سرخ و پر از اشک در چشمان شهاب خیره شد! _توروخدا منو از اینجا ببر... شهاب با دیدن چشمان پر از اشک مهیا سرش را پایین انداخت. دلش بیقراری می کرد....صلواتی را زیر لب فرستاد....مهیا از سرما میلرزید شهاب متوجه شد. اورکتش را در آورد و بدون اینکه تماسی با مهیا داشته باشد، اورکتش را روی شانه های مهیا گذاشت. _آخ... آخ... _چیزی شده؟! _دستم، نمیتونم تکونش بدم. خیلی درد می کنه. فکر کنم شکسته باشه! شهاب با نگرانی به دست مهیا نگاهی انداخت. _آروم آروم از جاتون بلند بشید. شهاب با دیدن چوبی آن را برداشت و به مهیا داد. _اینوبگیرید کمکتون کنه... با هزار دردسر از آنجا خارج شدند... شهاب در ماشین را برای مهیا باز کرد و مهیا نشست.شهاب بخاری را برایش روشن کرد و به سمت اهواز حرکت کرد...مهیا از درد دستش گریه می کرد. ..شهاب که از این اتفاق عصبانی شده بود، بدون اینکه به مهیا نگاه کند؛ گفت: _مگه نگفته بودم بدون اینکه به کسی بگید؛ جایی نرید. یعنی دختر دبیرستانی بیشتر از شما این حرف رو حالیش شده... نمی تونستید بگید که پیاده شدید؛ یا به غرورتون برمیخوره خانم.... شما دست ما امانت بودید... مهیا که انتظار نداشت شهاب اینطور با او صحبت کند؛ جواب داد: _سر من داد نزن...من به اون دختر عموی عوضیت گفتم، دارم میرم سرویس بهداشتی! شهاب با تعجب به مهیا نگاه کرد...مهیا از درد دستش و صحبت های شهاب به هق هق افتاده بود...شهاب از حرفایش پشیمان شده بود، او حق نداشت با او اینطور صحبت کند. _معذرت می خوام عصبی شدم. خیلی درد دارید؟! مهیا فقط سرش را تکان داد. _چطوری دستتون آسیب دید؟! _از بالای تپه افتادم! شهاب با یادآوری آن تپه و ارتفاعش یا حسینی زیر لب گفت.شهاب نگاهی به موبایلش انداخت. آنتنش برگشته بود. شماره مریم را گرفت. _سلام مریم. مهیا خانمو پیدا کردم. _ _خونه ما؟! _ _باشه... نمیدونم... داریم میریم بیمارستان! _ _نه چیزی نشده! _ _خداحافظ... بعدا مریم...دارم میگم بعدا... گوشی را قطع کرد... اما تا رسیدن به بیمارستان حرفی بینشان زده نشد... _پیاده بشید. رسیدیم... 👈 .... رمان ✍ نویسنده 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا